بازگشت

اختلافات دو تيره


داستان پسر هند مگر نشنيدي

كه از او و سه كس او به پيمبر چه رسيد



پدر او لب و دندان پيمبر بشكست

مادر او جگر عم پيمبر بمكيد



خود بناحق حق داماد پيمبر بگرفت

پسر او سر فرزند پيمبر ببريد.



سلسله جنبان فجايع تاريخي اسلام (پس از غوغاي سقيفه) خاندان اموي بوده و سير تاريخ اسلام با زندگاني اين دودمان بستگي دارد.

پيش از اينكه حسين عليه السلام و يزيد پليد وجود داشته باشند ميان بني هاشم و بني اميه از ديرباز خصومت و دشمني وجود داشت.

اولين بار كه رقابت و دشمني ميان اين دو خاندان واقع شد رقابت اميه فرزند (يا فرزندخوانده ي) عبدشمس با عموي خود هاشم بن عبدمناف بر سر رياست بود و بالاخره كار اين رقابت بحكميت كشيد و اميه محكوم شد و بشام رفت و چندين سال در آنجا اقامت گزيد و بهمين سبب بني اميه در شام داراي نفوذ محلي شدند.

كار بني اميه در شام بالا گرفت و از راه تجارت داراي قدرت و اهميتي


شدند، در زمان عبدالمطلب كه مناصب بين قبائل تقسيم شد سدانت و حراست خانه ي خدا (كعبه) كه از همه ي مناصب مهمتر بود و همچنان سقايت حجاج از آن بني هاشم شد و رياست كاروان تجارت بعهده ي بني اميه واگذار گرديد، فرماندهي جنگ و لشگركشي به بني مخزوم داده شد و سفارت ممالك در قبيله ي عدي بود. [1] .

و باز ميان عبدالمطلب و حرب بن اميه محاكمه اي درگرفته بود كه نفيل بن عبدالعزي به حرب گفت:



ابوك معاهر و ابوه عف

و ذاد الفيل عن بلد حرام



يعني پدر تو اميه مرد زناكاري بود و پدر عبدالمطلب پاكدامن و عفيف بود و عبدالمطلب فيل را از بلد حرام دفع كرد. [2] .

چون حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم به پيغمبري مبعوث گرديد و چنين افتخاري كه بالاتر از هر افتخاري است نصيب بني هاشم شد بني اميه نتوانستند از حسد و كينه خودداري كنند زيرا ديدند كه اگر عرب پيرو شريعت او شوند رياست و قدرت بني اميه بكلي پايان خواهد يافت بدين سبب در راه اشاعه ي اسلام مخالفت كردند و اين مخالفت و كارشكني تا فتح مكه بقوت خود باقي بود.

ابوسفيان بن حرب كه در زمان پيغمبر اكرم (ص) بزرگ خاندان اموي بود در بيشتر غزوات آنحضرت كه در داخل عربستان بوقوع پيوست رئيس بت پرستان و مشركين مكه بود و در واقع جنگهاي احد و بدر و احزاب و غيره را او بوجود آورد و پس از بيست و يكسال مخالفت و دشمني با نبي گرامي بالاخره در فتح مكه از ترس شمشير بظاهر مسلمان شد ولي در باطن بكفر و بت پرستي خود باقي ماند و


بهترين دليل بر كفر و بت پرستي او گفتار و بيان خود اوست كه در زمان خلافت عثمان اظهار نمود، موقعيكه عثمان بخلافت رسيد چند نفر از سران بني اميه در مجلس او بودند كه ابوسفيان وارد شد و چون در اثر پيري چشمانش كم سو شده و اشخاص را درست نميشناخت پرسيد آيا غير از بني اميه كس ديگري هم در مجلس هست؟گفتند نه گفت پس اين گوي خلافت را مانند توپ بازي بهم پاس دهيد تا دست ديگري نيفتد و اين خلافت همان حكومت و رياست است و من هرگز به بهشت و دوزخ ايمان ندارم. [3] .

و همين سخن كفرآميز ابوسفيان را نوه ي شرابخوارش يزيد پليد در قالب شعر ريخت و گفت:



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



(فرزندان هاشم با ملك و رياست بازي كردند پس نه خبري آمده و نه وحي اي نازل شده است).

محمد بن جرير طبري مينويسد ابوسفيان بر الاغي سوار بود و معاويه افسار مركب را گرفته و برادرش نيز از پشت سر مركب را براه ميانداخت پيغمبر فرمود:

لعن الله الراكب و القائد و السائق [4] . (خدا به هر سه لعنت كند)


پس از قتل عثمان كه زمام خلافت اسلامي بدست صاحب حقيقي آن افتاد نوبت دشمني و طغيان بمعاويه پسر ابي سفيان رسيد.

معاويه اگر چه از نظر نسب فرزند ابي سفيان محسوب ميشود ولي بنقل زمخشري در ربيع الابرار او را به چهار پدر نسبت ميدهند. [5] .

مؤيد قول زمخشري فرمايش امام حسن (ع) است كه بمعاويه فرمود من ترا بهتر ميشناسم زيرا همان كسي هستي كه در فراش مشترك متولد شده اي. [6] .

ابن ابي الحديد نيز در شرح نهج البلاغه بهمين مطلب اشاره كرده است. [7] .

زياد بن سميه هم پيش از رفتن بطرف معاويه در پاسخ نامه ي معاويه كه او را زياد بن سميه نام برده بود چنين نوشت اگر من فرزند سميه ام تو فرزند جماعتي هستي. [8] .

معاويه نيز مانند پدرش پس از فتح مكه از ترس شمشير با اكراه تمام ظاهرا اسلام آورد ولي بكفر و بت پرستي خو باقي ماند.

حضرت امير عليه السلام در نامه ايكه بمعاويه نوشته بدين مطلب اشاره كرده و فرمايد:

و اني لعلي المنهاج الذي تركتموه طائعين و دخلتم فيه مكرهين. [9] .


(و من يقينا در راه حقي (اسلام) هستم كه شما با ميل و اختيار آنرا ترك نموديد و از روي اجبار و اكراه هم بآن داخل شده بوديد).

مطرف بن مغيره ميگويد با پدرم مغيره بر معاويه وارد شديم پدرم همواره با معاويه ملاقات و مجالست ميكرد و در بازگشت براي ما از معاويه سخن ميگفت و از زيركي او تعجب ميكرد يكشب بمنزل آمد و از خوردن شام خودداري نمود، او را غمناك ديدم ساعتي منتظر ماندم كه خودش سبب اندوه و غمش را بگويد و گمان كردم كه در كار و شغل ما تصميمي گرفته شده است.

گفتم چرا امشب غمناكي؟

گفت پسرم من از نزد خبيث ترين مردم آمده ام من با معاويه خلوت كردم و باو گفتم تو بآرزوهايت رسيده اي اكنون پير شده اي وقت آنست كه عدالت اظهار كني و خير و نيكي را گسترش دهي و به برادرانت از بني هاشم نظر كني و صله ي رحم نمائي بخدا سوگند امرز چيزي كه تو از آن بترسي نزد ايشان نيست.

معاويه گفت هرگز، هرگز چنين كار نكنم سپس از ابي بكر و عمر و عثمان ياد كرد كه هر يك از آنها حكومت يافتند وقتي هلاك شدند و از ميان رفتند اسمشان هم از ميان رفت ولي در هر روز پنج مرتبه فرياد بلند ميشود اشهد ان محمدا رسول الله با اين برنامه چه كاري باقي ميماند بخدا سوگند بايد اين مراسم دفن و متروك شود. [10] .

معاويه با بيان اين عقايد خبث ذات و كفر باطني خود را آشكار ميكند و صراحة اظهار ميدارد كه بايد نام پيغمبر اكرم (ص) كه در مأذنه ها شبانه روز پنج نوبت گفته ميشود از بين برود و نامي از اسلام و آورنده ي اسلام باقي نماند.

اما او نميدانست كه خداوند نام پيغمبر عزيزش را بمدلول آيه ي كريمه ي


و رفعنا لك ذكرك [11] براي ابد بلندآوازه ساخته و نه تنها معاويه بلكه تمام دنيا نميتواند نور خدا را خاموش سازد.

حسن بصري گويد در معاويه چهار خصلت بود كه هر يكي به تنهائي موجب هلاكت و علامت بيديني و خبث باطن اوست:

1- بوسيله ي اشخاص احمق و نادان (چون اهل شام) بر كار مسلط شد و بدون اعتناء بفضيلت اصحاب پيغمبر كه در آن زمان وجود داشت بزور و اجبار بر مردم حكمراني نمود.

2- پسر دائم الخمرش يزيد را كه حرير ميپوشيد و طنبور ميزد جانشين خود قرار داد.

3- زياد بن سميه را كه ناپاك زاده بود برادر خود خواند در صورتيكه پيغمبر فرمود الولد للفراش و للعاهر حجر.

4- مرد بزرگواري مانند حجر را با يارانش بخاطر دوستي علي عليه السلام بقتل رسانيد. [12] .

دانشمند مسيحي جرج جورداق در جزء چهارم اثر ارزنده ي خود (الامام علي) مينويسد:

فرد شاخصي از بني اميه كه تمام خصال و اعمال زشت اميه را دارا بوده معاوية بن ابي سفيان است و اول چيزي كه از صفات معاويه بچشم ميخورد اينست كه او از انسانيت و اسلام خبري نداشت و اعمال او اين مطلب را ثابت نمود كه او از اسلام دور بود. [13] .


معاويه در زمان خلافت عمر از جانب او بحكومت دمشق منصوب شده بود و چون خلافت بعثمان رسيد تمام سوريه و شامات از طرف عثمان باو واگذار گرديد و چون خبر قتل عثمان و بيعت مردم را با علي عليه السلام شنيد دانست كه با اين خليفه ي برحق نميتواند كنار بيايد يا بايد با آنحضرت بيعت كند و از حكومت شام كنار رود و يا با او درافتد و خلافت را از آن خود كند.

معاويه چون شخص بيدين و بي ايمان و در عين حال حيله گر و نيرنگباز بود راه دوم را اختيار كرد ولي براي اينكه بهانه و دست آويزي لازم بود او پس از اندك تأمل بهترين بهانه قتل عثمان را دانست و دستور داد پيراهن او را از مدينه بشام آوردند سپس آنرا دست آويز خود قرار داد و با كمال وقاحت و بيشرمي علي عليه السلام را بقتل عثمان متهم نمود!

معاويه در نتيجه ي اين اتهام مردم شام را عليه علي عليه السلام شورانيد و جنگ صفين را بوجود آورد كه پس از چندين ماه قتل و كشتار از طرفين چون در آستانه ي سقوط حتمي قرار گرفت در اثر نيرنگ عمرو بن عاص اختلاف و پراكندگي در ميان سپاهيان حضرت امير بوجود آورد و در نتيجه كار بحكميت كشيد و آن هم بظاهر بنفع معاويه خاتمه پذيرفت.

معاويه مقصود و هدفي جز امارت نداشت از اينرو بيت المال مسلمين را در راه پيشرفت نقشه هاي اهريمني خود مصرف نمود و اول كاري كه كرد خلافت ساده ي اسلامي را بشكل حكومت روميان درآورد و تشكيلات دستگاه خود را با سازمانهاي اداري آنان منطبق ساخت و براي خود حاجب و دربان و غيره معين كرد. [14] .


از اعمال زشت و كفرآميز معاويه يكي هم سب علي عليه السلام و بعضي از اصحاب بود كه در مجالس عمومي خطيب هاي بيدين آنحضرت را بدستور معاويه سب مي كردند و منظور معاويه از سب علي عليه السلام اين بود كه دشمني او را در اذهان مردم جايگزين كند زيرا نسل جديد و اطفال نابالغ كه از كوچكي در مساجد و مجالس از خطباء بي ايمان سب حضرت امير را ميشنيدند در روح و انديشه ي خود نسبت بآن بزگوار احساس كينه و دشمني ميكردند و وقتي بحد رشد ميرسيدند دشمن خونخوار او ميگرديدند.

پس از شهادت علي عليه السلام در سال چهلم هجري كه خلافت الهيه بامام حسن مجتبي (ع) تعلق گرفت آنحضرت هم مانند پدرش ابتداء معاويه را بترك طغيان و سركشي و باطاعت و بيعت خود دعوت نمود و چون معاويه در دشمني و عناد خود باقيمانده و بهيچوجه حاضر بشنيدن حرف حق و منطقي نبود لذا مجددا ميان نيروهاي رزمي شام و عراق جنگ و خصومت بوقوع پيوست و جاسوسان و طرفداران معاويه بتحريكات پنهاني او سپاهيان امام را با ايجاد آشوب و بلوا متفرق و زمينه را براي پيروزي معاويه آماده نمودند.

چون امام حسن (ع) با توجه بشرايط و امكانات موجود ادامه ي جنگ را با معاويه موجب از بين رفتن خود و يارانش و در نتيجه از بين رفتن دين مقدس اسلام ديد از اينرو پيشنهاد صلح معاويه را پذيرفه و بجنگ و خونريزي خاتمه داد.



پاورقي

[1] براي اطلاع بيشتر بتاريخ تمدن اسلامي جرجي زيدان مراجعه شود.

[2] النزاغ و التخاصم ص 21 نقل از پرتوي از عظمت حسين عليه‏السلام.

[3] الاصابه جلد 4 ص 88- مروج الذهب جلد 1 ص 440- اگر عثمان واقعا خليفه‏ي مسلمين بود بايستي بلافاصله دستور ميداد تا ابوسفيان را که مرتد شده بود گردن زنند زيرا او با زبان خود اقرار بکفر کرده و منکر بهشت و دوزخ شده بود ولي نه تنها چنين کاري نکرد بلکه بگفته‏هاي او هم جامه‏ي عمل پوشانيد بيت‏المال مسلمين را ميان اقوام خود تقسيم کرد و حکام ولايات را از ميان بني‏اميه انتخاب نمود.

[4] تاريخ طبري جلد 11 ص 357 نقل از الغدير جلد 10 ص 139.

[5] معاويه کيست؟ ص 46 -45.

[6] تذکره‏ي ابن‏جوزي ص 115 نقل از الغدير جلد 10 ص 169.

[7] شرح نهج‏البلاغه جلد 1 ص 111 نقل از الغدير جلد 10 ص 170.

[8] شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد جلد 4 ص 68- الغدير جلد 10 ص 171.

[9] شرح و ترجمه نهج‏البلاغه فيض الاسلام ص 851.

[10] مروج الذهب مسعودي نقل از کتاب پرتوي از عظمت حسين عليه‏السلام ص 260.

[11] سوره‏ي مبارکه‏ي انشراح آيه‏ي 4.

[12] محاضرات الراغب - تاريخ ابن‏عساکر - الغدير جلد 10 ص 225.

[13] معاويه کيست؟ ص 16- الغدير جلد 10.

[14] براي آگاهي بيشتر از کفر و بيديني و مظالم و جنايات معاويه بکتابهاي النصايح الکافية تأليف محمد بن عقيل در مقاتل نص تأليف سيد شرف‏الدين و کتاب معاويه کيست؟ و جلد 10 الغدير مراجعه شود.