بازگشت

خصوصيات اخلاقي و نژادي بني هاشم و بني اميه


ليس امية كهاشم و لا حرب كعبدالمطلب و لا ابوسفيان كابيطالب، و لا المهاجر كالطليق، و لا الصريح كاللصيق.

«از نامه علي عليه السلام بمعاويه»

بني هاشم و بني اميه ظاهرا دو شاخه ي يك درختند كه ريشه ي آنها بعبدمناف و بالاخره بقريش مي رسد ولي با همه ي اين پيوستگي و نزديكي بهم خاندان آنها با يكديگر تفاوت فاحش و بزرگي در سرشت دارند.

برخي از اهل تحقيق نسب اميه را كه مردي كثيف و بدنامي بوده از قريش ندانسته و او را غلام رومي ميدانند كه عبدشمس در زمان جاهليت وي را خريده و بفرزندي پذيرفته است شيخ محمد عبده در شرح نامه اي كه حضرت امير (ع) بمعاويه نوشته و اشاره فرموده است كه ليس امية كهاشم. و لا الصريح كاللصيق مينويسد:

و الصريح صحيح النسب في ذوي الحسب و اللصيق من ينتمي اليهم و هو اجنبي عنهم.


يعني صريح كسي است كه صحيح النسب باشد و لصيق كسي است كه بخانداني نسبت دهند و او از آنان بيگانه باشد. [1] .

بني هاشم عموما مردمي باعاطفه و مهربان و باشهامت و بخشنده و خوشرو بوده و بني اميه اشخاص سودپرست و مادي و خودخواه و نفع طلب بودند.

اين دو خانواده از نظر تربيت و اخلاق و همچنين از حيث گفتار و كردار با همديگر اختلاف زياد داشتند و قضايا و امور جهان را هر يك مطابق ذوق و انديشه ي خود توجيه و تفسير مينمودند چنانكه حضرت امير فرمايد (بني اميه دورانديش و مكار و سركش و ترشرويند و بني هاشم بخشنده و فصيح و خيرخواه و خوشرو هستند)

هاشم و اولاد او خوي ديني داشتند در صورتيكه بني اميه فاقد اين صفت بوده و همت آنان در راه نيل برياست دنيوي و بدست آوردن ثروت مصرف ميشد.

بني هاشم بدين آباء و اجداد خود كه خداپرستي بود اعتقاد داشته و در زمان جاهليت نيز پيرامون بت و بت پرستي نگرديدند در حاليكه بني اميه پس از ظهور اسلام هم چنانكه اعمال آنها گواهي ميدهد بظاهر مسلمان بوده و در باطن عقايد ديگري داشتند. [2] .

تفاوت و اختلاف اخلاقي كه ميان اميه و هاشم در نهاد و سرشت آنها بود آثار خود را در دوره ي جاهليت و قبل از اسلام بخوبي ظاهر ساخت چنانكه مردم در رفع گرفتاريهاي خود به تيره ي هاشم روآورده و درمان درد خود را از آنان خواستار ميشدند آنها نيز با شتاب و عجله ي فراوان در برآوردن حاجت مستمندان و دفع ستمگري و بيدادگري ظالمان قيام مينمودند و از هيچ كوششي در


راه آسايش و رفاه مردم فروگذار نميكردند در صورتيكه بني اميه برعكس آنان گوش شنوائي براي شنيدن ناله ي نيازمندان نداشته و تمام سعي خود را در راه تأمين منافع مادي خود بعمل ميآوردند.

كار اولاد هاشم در جاهليت رياست ديني و حفظ مناصب و مشاغل روحاني بود اما فرزندان عبدشمس فقط دنبال سوداگري رفته و در سياست بازي مداخله ميكردند. بنا بقانون روانشناسي روحيات هر كسي را از شغل و حرفه و ذوق وي ميتوان بدست آورد بنابراين تصدي امور ديني كه مستلزم امانت و درستي و وظيفه شناسي است اخلاق و عادات بني هاشم را تفسير ميكند چنانكه عبدالمطلب روي عقيده و ايماني كه بخداوند داشت موقع هجوم اصحاب فيل بمكه كه شترانش بغارت رفته بود پيش ابرهه رفت و گفت بگو تا شتران مرا بازدهند ابرهه گفت من ترا بزرگتر از اينها ميدانستم و اگر از من درخواست ميكردي دست از تخريب خانه كعبه برميداشتم.

عبدالمطلب گفت: انا رب الابل و للبيت رب يحميه. (من صاحب شترانم و خانه خودش خدائي دارد كه آنرا حمايتش كند)

دينداري و مقيد بودن بآيين خداپرستي تجليات روح انساني را بحد اعلي ميرساند و باطن و ضمير شخص را روشن و پاكيزه ميسازد و عالي ترين فضائل اخلاقي و ملكات انساني را در آدمي بوجود ميآورد از اينرو فرزندان هاشم داراي صفات حميده و خصال ستوده بوده و غريزه ي عاطفه و نوع پروري نيز در نهاد آنها بوديعه گذاشته شده بود و بهمين جهت علت ظهور پيغمبر اكرم نيز از نژاد هاشم بر مبناي اين اصل است و اين تيره هر قدر گسترش يافت خصوصيات ديني و اخلاقي را در نواده ها و نبيره هاي خود بارث گذاشت چنانكه اگر خانواده ي


رسالت و اولاد علي (ع) را بنگريم بحكم تاريخ سلحشوري و صراحت لهجه و شهامت و شجاعت و جود و بخشش و قدرت بيان و نفوذ كلام، علو طبع و همت و غيرت و بالاخره كليه ي سجاياي اخلاقي در وجود آنها متمركز بوده است.

بر عكس خاندان بني اميه به بيديني و بت پرستي و فساد و آلودگي نسب معروف و مشهور و گفتار و كردارشان عموما بر خلاف مباني ديني و اصول اخلاقي بوده است.

اين اختلافات اخلاقي و تناقضات روحي بين دو تيره ي بني هاشم و بني اميه منجر بايجاد خصومت و دشمني در ميان اعقاب آنها در مسير تاريخ گرديده و نتايجي بوجود آورد كه در فصول بعدي بشرح كيفيت آنها اختصارا اشاره ميشود.



پاورقي

[1] شرح نهج‏البلاغه عبده جلد 3 پاورقي ص 17.

[2] مانند ملحق کردن معاويه زياد بن ابيه را بخاندان ابيسفيان برسم زمان جاهليت.