بازگشت

اعزام اسراء بشام و جريان مجلس يزيد


اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساق الاساري ان بنا هوانا علي الله و بك عليه كرامة؟ (از خطبه ي حضرت زينب در شام)

امين الاسلام طبرسي مينويسد كه ابن زياد سر امام را با سرهاي شهداء به زحر بن قيس داد و او را بهمراهي گروهي از مردم كوفه بطرف شام فرستاد هنگاميكه اين جماعت با سرها نزد يزيد رفتند وي گفت من بدون كشتن حسين بن علي هم از شما رضايت داشتم و اگر من در نزد او بودم از وي درميگذشتم. [1] .

شيخ مفيد مينويسد ابن زياد پس از اينكه سر حسين عليه السلام را بشام فرستاد دستور داد زنان و كودكان را براي اعزام بشام آماده كردند و حضرت سجاد را هم زنجير در گردنش انداختند و آنها را دنبال سرها با محفر بن ثعلبه و شمر بن ذي الجوشن روان نمود آنان در راه بحاملين سرها رسيدند. [2] .




عشق از شه شهيد بياموز كانچه داشت

از جان و دل بدرگه جانان نياز كرد



گ در تنور و گه بسنان شد سرش عجب

در راه عشق طي نشيب و فراز كرد



ابن زياد همزمان با اعزام اسراء بشام نامه اي هم در مورد شهادت حسين عليه السلام بحاكم مدينه كه عمرو بن سعيد بود نوشته و آنرا بوسيله ي عبدالملك سلمي ارسال نمود.

عمرو بن سعيد پس از دريافت نامه بفرستاده ي ابن زياد گفت برو در شهر ندا كن و مردم را از قتل حسين آگاه گردان چون قاصد ابن زياد با صداي بلند شهادت امام را بگوش اهل مدينه رسانيد زنان بني هاشم از شنيدن آن خبر ناله و ضجه نموده و شيون و فرياد برآوردند.

عمرو بن سعيد كه ناله و شيون آنها را شنيد تبسم نموده و شعر عمرو بن معديكرب را خواند:



عجب نساء بني زياد عجة

كعجيج نسوتنا غداة الارنب



آنگاه گفت هذه واعية بواعية يعني اين شيون و فرياد كه از خانه هاي بني هاشم بلند شد بعوض شيون هائي است كه در قتل عثمان از خانه هاي بني اميه بلند شد و آنگاه بمسجد رفت و مردم را از قتل حسين عليه السلام آگهي داد. [3] .

ام لقمان و يا زينب دختر عقيل چون خبر كشته شدن حسين عليه السلام را شنيد ندبه كرد و گفت:




ماذا تقولون ان قال النبي لكم

ماذا فعلتم و انتم آخر الامم



بعترتي و باهل بيتي بعد مفتقدي

منهم اساري و منهم ضرجوا بدم



ما كان هذا جزائي اذ نصحت لكم

ان تخلفوني بسوء في ذوي رحمي [4]



يعني چه خواهيد گفت اگر پيغمبر بشما بگويد شما كه آخرين امت ها بوديد درباره ي عترت و اهل بيت من پس از رفتن من چه كرديد؟

گروهي از آنان را اسير كرده و گروهي را كشته و بخونشان آغشته نموديد،

پاداش نصايح من اين نبود كه پس از من درباره ي نزديكان و خويشانم ببدي رفتار كنيد! [5] .

بطوريكه (شيخ كفعمي و شيخ بهائي و محدث كاشاني) نوشته اند روز اول صفر سر حسين عليه السلام را بدمشق آوردند و آن روز را بني اميه عيد گرفتند و ابوريحان بيروني نيز در كتاب آثار الباقيه ي خود حكايت كرده است كه روز اول صفر سر حسين عليه السلام را بدمشق آوردند. [6] .



اي دل بيا و ساز كن اسباب ناله را

بنياد كن حديث غم اين رساله را



خون عزيز ساقي كوثر بخاك ريخت

ساقي بيا لبالب خون كن پياله را



كشتند آهوان حرم را يزيديان

خون در دلست دائم از اين غم غزاله را






چون دودمان ختم رسالت بباد رفت

كوفي بخط جور نوشت اين رساله را



بر والي دمشق كه «يا ايها الامير»

لبريز كن ز باده ي عشرت پياله را



كز دودمان فاطمه كشتيم هر كه بود

كرديم بر سنان سر چندين سلاله را



برديم اهل بيت نبي را بقتلگاه

گفتيم كز جگر نكشند آه و ناله را



ليلي بروي نعش علي اكبر جوان

خوش ميسرود ناله كنان اين مقاله



كاي نور ديده از غم خال تو سوختم

اي داغ بر دل از غم خال تو لاله را



حيفست اين كلاله ي مشگين بخاك و خون

بنشين دمي كه شانه زنم اين كلاله را



داديم از طپانچه سزاي سكينه را

خوش ميفشاند عارض گلبرگ هاله را



ميآوريم نزد تو اينك دوان دوان

پاي پياده دختر كان سه ساله را



پس از ورود اهل بيت بشام آنها را با سرهاي شهداء به مجلس يزيد بردند، يزيد چون سر حسين عليه السلام را در ميان آنها ديد گفت:



نفلق هاما من رجال اعزة

علينا و هم كانوا اعق و اظلما




(سرهائي از مردان كه بر ما گرامي بودند شكافتيم و آنان نافرمان و ستمكار بودند)

يحيي بن الحكم (برادر مروان بن الحكم) كه در كنار يزيد نشسته بود يزيد را مورد خطاب قرار داد و گفت:



لهام بجنب الطف ادني قرابة

من ابن زياد العبد ذي النسب الوغل



سمية (امية) امسي نسلها عدد الحصي

و بنت رسول الله ليس بذي نسل [7]



ميگويد اين كشته شدگان در كنار طف بما بني اميه نزديكترند از ابن زياد پسر بنده ي پست و حرام زاده، آيا سزاوار است كه نسل سميه (مادر بزرگ ابن زياد و يا نسل اميه سر سلسله ي بني اميه) مانند سنگريزه زياد باشد ولي دختر پيغمبر خدا نسل نداشته باشد؟

يزيد با دست بسينه ي او زد و گفت ساكت شو! [8] .

يزيد در حاليكه مست فتح و پيروزي بود با چوبي كه در دست داشت به لب و دندان حسين عليه السلام ميزد و به شعر ابن الزبعري تمثل جسته و ميگفت:



ليت اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل



لست من خندف ان لم انتقم

من بني احمد ما كان فعل



قد اخذنا من علي ثارنا

و قتلنا الفارس الليث البطل



لو رأوه لاستهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل






لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل [9]



كاش پدران و اجداد من كه در بدر كشته شدند ناله ي خزرج را از دم شمشير ميديدند.

من از اولاد خندف (يكي از اجداد يزيد) نيستم اگر انتقام كارهائي را كه پيغمبر كرد از فرزندان او نكشم! ما از علي خونمان را گرفتيم و قهرمان شيرصفت را كشتيم.

اگر اجداد من آنرا ميديدند شادي و سرور نموده و سپس ميگفتند اي يزيد دستت شل نشود!

بني هاشم با ملك بازي كردند پس نه خبري از جانب خدا آمده و نه وحي و الهامي در كار بوده است!

يكي از اصحاب پيغمبر بنام ابوبرزه ي اسلمي كه در مجلس يزيد حاضر بود باو اعتراض كرد و گفت اي يزيد با چوب به لب و دندان كسي ميزني كه من با چشم خود مكرر ديدم پيغمبر آن لب ها را مي بوسيد و بقاتلين او لعنت ميفرستاد اي يزيد تو در روز قيامت جواب پيغمبر را چه خواهي گفت؟

يزيد خشمگين شد و دستور داد ابوبرزه را بر روي زمين كشيده و از مجلس بيرون بردند حضرت زينب كه كفرگوئيهاي يزيد را ديد سكوت را جائز ندانسته و خطبه ي غرائي خواند كه نه تنها مجلس يزيد بلكه شام را بلرزه درآورد و پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيغمبر اكرم و خاندانش چنين فرمود:


صدق الله سبحانه حيث يقول (ثم كان عاقبة الذين اساؤا السواي ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزون) [10] .اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و افاق السماء فاصبحتا نساق كما تساق الاساري ان بنا هوانا و بك عليه كرامة؟ و ان ذلك لعظم خطرك عنده؟ فشمخت بانفك و نظرت في عطفك جذلان مسرورا حين رايت الدنيا لك مستوسقة و الامور متسقة و حين صفا لك ملكنا و سلطاننا، فمهلا فمهلا أنسيت قول الله تعالي (و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين) [11] .

أمن العدل يا ابن الطلقاء؟ تخديرك حرائر و اماعك و سوقك بنات رسول الله سبايا قد هتكت ستورهن و ابديت وجوههن، تحدوا بهن الاعداء من بلد الي بلد و يستشرفهن اهل المناهل و المناقل، و تتصفح وجوههن القريب و البعيد و الدني و الشريف، ليس معهن من رجالهن ولي و لا من حماتهن حمي.

و كيف يرتجي مراقبه من لفظ فوه اكباد الازكياء و نبت لحمه من دماء الشهداء؟

و كيف يستبطأ في بغضنا اهل البيت من نظر الينا بالشنف و الشنان و الاحن و الاضغان؟ ثم تقول غير متأثم و لا مستعظم:



لاهلوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



منحنيا علي ثنايا ابي عبدالله سيد شباب اهل الجنة تنكتها بمخصرتك و كيف لا تقول ذلك؟ و قد نكأت القرحة و استاصلت الشأفة باراقتك دماء ذرية محمد صلي الله عليه و آله و نجوم الارض من ال عبدالمطلب، و تهتف باشياخك زعمت


انك تناديهم فلتردن وشيكا موردهم، و لتودن انك شللت و بكمت و لم تكن قلت ما قلت و فعلت ما فعلت.

اللهم خذ بحقنا و انتقم من ظالمنا واحلل غضبك بمن سفك دماءنا و قتل حماتنا. [12] .

ترجمه ي خطبه ي شريفه:

فرمود اي يزيد خداوند راست گفته آنجا كه فرمايد (عاقبت كار آنان كه عمل بد كردند اينست كه آيات خدا را تكذيب كرده و آنها را مسخره مي كنند).

اي يزيد گمان بردي كه با اين عمل خود كه زمين و آسمان را از هر طرف بر ما تنگ گرفتي و ما را مانند اسيران سوق دادي نزد خدا ما خوار و بيمقدار بوده و تو گرامي و ارجمند گشته اي؟

و اين پيروزي تو از نظر بزرگي منزلت تو در نزد خدا است؟ كه اينگونه باد به بيني انداخته و متكبرانه نگاه ميكني و شاد و مسروري كه دنيايت را محكم و رشته امور را بهم پيوسته ديدي و حكومت و قدرتي كه از آن ما بود براي تو آماده شده است، پس آرام آرام آيا فراموش كرده اي فرموده خداي تعالي را؟

(كافران گمان نبرند مهلتي كه بآنان ميدهيم بنفع آنها است مهلت ما براي آنها فقط بخاطر اينست كه گناهانشان را زياد كنند و براي آنها عذاب ذلت باري است.)اي پسر آزادشدگان آيا اين كار از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را در پشت پرده جاي دهي ولي دختران رسول خدا را بحالت اسارت در


برابرت نگاهداري و آنها را در حاليكه پرده و پوششان دريده و صورتهايشان نمايان است بدستور تو دشمنان از شهري بشهري ميبرند و در مقابل مردم بياباني و شهري مطمح نظر هر نزديك و دور و وضيع و شريف قرار ميدهند كه نه از مردانشان سرپرستي و نه از حمايت كنندگانش حمايت كننده اي دارند!

و چگونه اميد نگهباني ما را توان داشت از كسي كه جگر پاكان را از دهانش بيرون انداخت (هند جگرخوار) و گوشتش از خون شهداء روئيده و چگونه در دشمني ما خانواده درنگ و كوتاهي كند كسي كه بما با ديده ي بغض و دشمني و كينه نگاه كند پس بدون اينكه خود را گناهكار بداني و آنرا بزرگ شماري گوئي:اگر اجداد من ميديدند شادي كرده و مي گفتند يزيد دستت شل نشود.

و با چوب بر ثناياي ابي عبدالله سرور جوانان بهشت ميزني و چرا آن سخن نگوئي تو كه با ريختن خونهاي ذريه ي محمد صلي الله عليه و آله و ستارگان روي زمين از فرزندان عبدالمطلب دلهاي ما را مجروح كردي و اصل و ريشه ي ما را بريدي آنگاه مشايخ خود را ندا ميكني و گمان ميكني كه صداي ترا ميشنوند در صورتيكه تو بزودي در جايگاه آنها وارد شوي و آنوقت آرزو ميكني كه كاش دستت شل و زبانت لال بود و نميگفتي آنچه را كه گفتي و نميكردي آنچه را كه كردي.

بار الها حق ما را باز ستان و از كساني كه بما ستم كردند انتقام بكش و خشم و غضبت را بر آنانكه خون هاي ما را ريخته و حمايت كنندگان ما را كشتند فرودآر.بيانات آتشين و ملكوتي حضرت عقيلةالعرب كه عاليترين نمونه ي فصاحت و بلاغت و در عين حال متكي بمنطق قرآن و آيات الهي بود اهالي مجلس را


چنان در بهت و سكوت عميقي فروبرد كه حتي خود يزيد هم مجذوب سخنان دلنشين دختر علي گرديده و تمام مجلسيان در تحت تسخير و نفوذ كلام در بار حضرت زينب درآمدند.

بعد با صراحت بيشتري فرمود اي يزيد تو در نظر من خيلي كوچك و بي ارزش هستي ولي ملامت و سرزنش تو بسيار بزرگ است چه كنم كه چشمها پر اشگ و دلها سوزان است و من مصيبت زده هستم و الا بيشتر از اين ترا به نتايج وخيم اعمال ننگينت آگاه مي نمودم خدا را سپاسگزارم كه گذشتگان ما با سعادت درگذشتند و در اثر شهادت تاج افتخار و بزرگي جاوداني بر سر گذاشتند از خداوند يگانه و مهربان براي آنان عنايت زيادتري خواهانم.

اين خطبه ي شريفه از مهيج ترين خطبه هاي زينب كبري بود كه در بزرگترين مجلس آن روز با كمال شهامت و شجاعت ايراد گرديد و يزيد و اطرافيانش را كه موجب بوجود آمدن قضيه كربلا شده بودند مفتضح و رسوا و اركان حكومت بني اميه را متزلزل گردانيد.

اعمال ننگين يزيد را كليه ي مورخين ثبت كرده اند مخصوصا رفتار او با اهل بيت عصمت در موقع ورود بشام بسيار وقيحانه بود وقتي چشمش در مجلس بحضرت سجاد افتاد گفت اي پسر حسين ديدي كه پدرت چگونه با ما قطع رحم كرد و حق مرا منكر شد و با من و خلافت من مخالفت و معارضه نمود و در نتيجه خداوند با او چه كرد؟

حضرت سجاد فرمود:

ما اصاب من مصيبة في الارض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبرأها ان ذلك علي الله يسير [13] .


نرسد مصيبتي بشما در زمين و نه در جانهايتان مگر اينكه در كتابي (مقدر) است پيش از اينكه آنرا بيافرينيم زيرا اين كار بر خداوند آسان است.

يزيد به پسرش خالد گفت جوابش را بده، خالد ندانست چه بگويد يزيد كه در اين محاجه خود را محكوم ميديد گفت:

و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير. [14] .

و فورا از بحث خارج گرديد و روي خود را بسوي ديگر گردانيد در اينموقع يكي از شاميان چشمش بدختر حسين عليه السلام (فاطمه) افتاد به يزيد گفت يا اميرالمؤمنين اين كنيز را بمن ببخش!

دختر خود را بعمه اش چسبانيد و حضرت زينب ضمن دلداري او بآن مرد گفت تو و يزيد خيلي كوچكتر از آنيد كه دختران پيغمبر را بكنيزي برگزينيد!

يزيد از اين صراحت لهجه ي زينب عليهاالسلام در خشم شد و گفت من اگر بخواهم ميتوانم چنين كاري بكنم.

حضرت زينب فرمود در اينصورت بايد اقرار كني كه از دين اسلام خارج شده اي زيرا در اسلام نميتوان دختر پيغمبر را بكنيزي داد. [15] .

سيد بن طاوس به نحو ديگري قضيه ي بالا را روايت كرده و مينويسد مردي از اهل شام نگاهش بفاطمه دختر حسين عليه السلام افتاد گفت يا اميرالمؤمنين اين كنيز را بمن ارزاني دار، فاطمه بعمه اش گفت عمه جان يتيم شدم كنيز هم بشوم؟


زينب گفت نه اعتنائي باين فاسق نكن، شامي گفت اين كنيزك كيست؟

يزيد گفت اين فاطمه دختر حسين و آنهم زينب دختر علي بن ابيطالب است. شامي گفت حسين پسر فاطمه و علي بن ابيطالب؟

يزيد گفت آري!

شامي گفت خدا ترا لعنت كند اي يزيد فرزند پيغمبر را ميكشي و خاندانش را اسير ميكني؟ بخدا قسم من گمان كردم كه اينان اسيران روم اند!

يزيد گفت بخدا كه ترا نيز بآنان مي پيوندم سپس دستور داد گردنش زدند. [16] .

خطبه ي حضرت سجاد در مسجد شام:

يزيد چون خود را در برابر افكار عمومي مردم شام متنفر ديد براي اينكه باعمال ننگين خود پرده بپوشاند و مردم را مانند پدرش معاويه از حسين و علي عليهماالسلام منصرف نموده و متوجه معاويه و يزيد نمايد، روزي در مسجد شام كه حضرت سجاد هم حضور داشت خطيبي را دستور داد كه بالاي منبر رود و ضمن بدگوئي از علي و حسين عليهماالسلام معاويه و يزيد را هم توصيف و تمجيد كند.

خطيب بدفرجام بمنبر رفت و براي خشنودي يزيد درباره ي حضرت امير و فرزندانش بدگوئي كرد بطوريكه وقاحت و بيشرمي را از حد گذرانيد و از سوي ديگر بمدح يزيد و معاويه پرداخت!

چون حضرت زين العابدين اين سخنان بشنيد از جاي خود بلند شد و نهيبي زد و فرمود: ويلك ايها الخاطب: اشتريت مرضاة المخلوق بسخط الخالق فتبوء مقعدك من النار.

واي بر تو اي خطيب رضا و خشنودي مخلوق را بخشم و غضب خالق


خريدي پس جاي خود را در آتش مهيا كن.

آنگاه رو به يزيد كرد و گفت اجازه بده كه من هم بالاي اين چوبها بروم و سخني بگويم كه رضا و خشنودي خدا در آن بوده و براي اهل مجلس هم اجر و ثوابي داشته باشد. [17] .

يزيد كه بقدرت منطق و نفوذ كلام خاندان ولايت آشنائي داشت ميدانست كه با رفتن امام بالاي منبر طومار فرمانروائي او درهم خواهد پيچيد و سيل اعتراضات بسوي او روانه خواهد شد از اينرو باين امر راضي نشد اما جمعي از اطرافيانش اصرار كردند كه اين جوان ضعيف و لاغر اندام قدرت سخن گفتن ندارد و با اين وضع رقت بار و اسيري چه ميتواند بكند؟

يزيد گفت اگر او بمنبر رود پائين نميآيد مگر اينكه من و خاندان آل ابوسفيان را رسوا و مفتضح نمايد زيرا او از خانواده اي است كه آنها علم را از پستان نبوت مكيده اند بالاخره در اثر اصرار اطرافيان و همهمه ي مردم يزيد ناچارگرديد كه بامام اجازه ي سخن دهد.

حضرت سجاد بالاي منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي خطبه اي خواند كه صداي گريه از همه بلند شد و مجلس شادماني يزيد به محفل عزا مبدل گرديد. ما تبركا خطبه ي مباركه را با ترجمه اش مينگاريم تا مطالعه كنندگان گرامي بقدرت بيان و نفوذ كلام حضرت سجاد در چنان محفل رسمي و در پيش خليفه ي غاصب و در حضور مردم شام پي ببرند!

امام عليه السلام پس از حمد و ثناي الهي چنين فرمود:


ايها الناس اعطينا ستا و فضلنا بسبع - اعطينا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة في قلوب المؤمنين، و فضلنا بان منا النبي المختار و منا الصديق و منا الطيار و منا اسدالله و اسد رسوله و منا سيدة نساءالعالمين و منا سبطا هذه الامة و منا مهدي هذه الامة.

من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني انباته بحسبي و نسبي.

ايها الناس، انا ابن مكة و مني، انا ابن زمزم و صفا، انا ابن من حمل الركن باطراف الردا، انا ابن من ائتزر و ارتدي، انا ابن خير من طاف و سعي، انا ابن خير من حج و لبي، انا ابن من حمل علي البراق في الهواء، انا ابن من اسري به من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي، اناابن من بلغ به جبرئيل الي سدرة المنتهي، انا ابن من دني فتدلي فكان قاب قوسين او ادني، انا ابن من صلي بملائكة السماء، انا ابن من اوحي اليه الجليل ما اوحي، انا ابن محمد المصطفي، انا ابن علي المرتضي، انا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتي قالوا لا اله الا الله، انا ابن من ضرب بين يدي رسول الله بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين و قاتل ببدر و حنين و لم يكفر بالله طرفة عين، انا ابن صالح المؤمنين و وارث علم النبيين و قامع الملحدين و يعسوب المسلمين و نور المجاهدين و زين العابدين و تاج البكائين و اصبر الصابرين و افضل القائمين من ال ياسين رسول رب العالمين، انا ابن المؤيد بجبرئيل، المنصور بميكائيل، انا ابن المحامي عن حرم المسلمين، و قاتل المارقين و الناكثين و القاسطين و المجاهد اعدائه الناصبين و افخر من مشي من قريش اجمعين و اول من اجاب و استجاب لله و لرسوله من المؤمنين و اول السابقين و قاصم المعتدين و مبيد المشركين و سهم من مرامي الله علي المنافقين و لسان حكمة العابدين و ناصر دين الله و ولي امر الله و بستان حكمة الله و عيبة علمه.


سمح، سخي، بهي، بهلول، زكي، ابطحي، رضي، مقدام، همام، صابر، صوام، مهذب، قوام، قاطع الاصلاب و مفرق الاحزاب، اربطهم عنانا و اثبتهم جنانا و امضاهم عزيمة و اشدهم شكيمة.

اسد باسل يطحنهم في الحروب اذا ازدلفت الاسنة و قربت الاعنة طحن الرحاء و يذروهم فيها ذرو الريح الهشيم.

ليث الحجاز و كبش العراق، مكي مدني، خيفي، عقبي، بدري، احدي شجري و مهاجري من العرب سيدها و من الوغي ليئها، وارث المشعرين و ابوالسبطين الحسن و الحسين، ذاك جدي علي بن ابيطالب.

ثم قال: انا ابن فاطمة الزهراء، انا ابن سيدة النساء، اناابن خديجة الكبري انا ابن المقتول ظلما، انا ابن مجزوز الرأس من القفا، انا ابن العطشان حتي قضي انا ابن طريح كربلا، انا ابن المسلوب العمامة و الرداء، انا ابن من بكت عليه ملائكة السماء، انا ابن من ناحت عليه الجن في الارض و الطير في الهواء انا ابن من رأسه علي السنان يهدي، انا ابن من لا غسل له و لا كفن يري انا [18] ...

ترجمه:

اي مردم، خداوند شش چيز بما عنايت فرموده و بهفت چيز هم ما را به سايرين برتري داده است.

بما علم و حلم و جوانمردي و فصاحت و شجاعت و محبت در قلوب مومنين عطاء شده و فضيلت داده شده ايم باينكه پيغمبر برگزيده از ماست و سيده ي زنان عالم (فاطمه ي زهرا) از ماست و دو سبط اين امت (حسن و حسين عليهماالسلام) از ماست و مهدي اين امت (حضرت حجة بن الحسن عجل الله تعالي فرجه) از ماست هر كه مرا شناخت شناخته است و هر كس كه مرا نميشناسد من او را از


حسب و نسبم خبر ميدهم.

اي مردم: من فرزند مكه و مني هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم، من فرزند كسي هستم كه حجرالاسود را باطراف رداء برداشت، من پسر بهترين ازار و رداء پوشانم، من پسر بهترين طواف كننده و سعي كننده ام، من پسر بهترين حج كننده و لبيك گوينده ام، من پسر آنكس هستم كه در هوا بر براق سوار شد، من پسر آنكسم كه از مسجدالحرام تا مسجد اقصي برده شد، من پسر كسي هستم كه جبرئيل او را بسدرة المنتهي رسانيد، من پسر آنكسم كه باندازه ي دو كمان يا كمتر از آن بحق نزديك شد، من پسر كسي هستم كه بملائكه آسمان نماز خواند، من پسر كسي هستم كه خداوند جليل باو وحي فرمود آنچه را كه وحي فرمود.

من فرزند محمد مصطفي (ص) هستم، من فرزند علي مرتضي هستم، من فرزند آنكسي هستم كه بر بيني هاي مردم زد تا اينكه لا اله الا الله گفتند، من پسر كسي هستم كه در ركاب پيغمبر با دو شمشير و دو نيزه جنگيد و دو هجرت كرد و دو بيعت (بيعت عقبه و رضوان) با رسول خدا نمود و در بدر و حنين جهاد كرد و براي خدا يك چشم بهمزدن كافر نشد، من فرزند صالح مومنين و وارث علم پيغمبران و برطرف كننده ي ملحدين و بزرگ مسلمين و نور مجاهدين و زينت عابدين و تاج سر گريه كنندگان و شكيباترين شكيبان و برترين كسان از آل ياسين پيغمبر پروردگار عالميان هستم، من فرزند كسي هستم كه جبرئيل او را تأييد كرد و ميكائيل ياري نمود، من فرزند آنكسم كه از حرم مسلمانان حمايت كرد و مارقين و ناكثين و قاسطين را كشت و با دشمنان دين جهاد نمود و اوست با افتخارترين قرشي كه بر روي زمين راه رفت و مقدم بر همه ي مومنين دعوت خدا و رسول را اجابت كرد و اول كسي است كه باسلام سبقت نمود متعديان را درهم شكست و مشركين را نابود ساخت او تيري از تيرهاي خداوند است كه بروي منافقين


جهيده او زبان حكمت بار عابدان و ياري كننده ي دين خداست و ولي امر بستان حكمت خداست.

او گشاده دست و بخشنده و بزرگ منش و پاكيزه است او ابطحي و رضي و پيشقدم در اسلام و بزرگ و شكيبا و روزه دار و مهذب و شب زنده دار است او قطع كننده ي اصلاب و پراكنده كننده ي احزاب است از همه قوي تر و شجاع تر و در عزم و اراده از همه استوارتر و سخت تر است.

او شير دليري است كه در هنگام جنگ و كشيده شدن نيزه ها و نزديك شدن سواران مانند آسياب آنها را نرم ميكند و چون بادي كه در گياه خشك بوزد آنها را پراكنده ميسازد، او شير حجاز و بزرگ عراق و مكي و مدني و خيفي و عقبي و بدري و احدي و شجري و مهاجري است، او آقا و سرور عرب و شير ميدان جنگ و وارث مشعرين و پدر سبطين (حسن و حسين) و آنكس جد من علي بن ابيطالب است. سپس فرمود: من فرزند فاطمه ي زهرا سيده ي زنان جهان هستم، من فرزند خديجه ي كبري هستم، من پسر آنكسي هستم كه او را بظلم و ستم كشتند، من پسر آن كسم كه سرش را از قفا بريدند من فرزند كسي هتسم كه تشنه كشته شد، من پسر آن كسم كه در كربلا افتاده، من فرزند آن كسم كه عمامه و رداء او را بغارت بردند، من فرزند آن كسم كه ملائكه آسمان بر او گريه كردند، من فرزند آنكسم كه جن در زمين و پرنده در هوا بر او نوحه كردند، من فرزند آن كسم كه سر او را به نيزه زدند و هديه بردند، من فرزند كسي هستم كه بر او غسل و كفن نكردند، من...

اين خطبه ي مهيج و آتشين كه از سوز و التهاب دروني امام حكايت ميكرد و بزرگترين فصحاي عرب با خاطره آسوده چنين خطابه اي را با اين سجع و قافيه


نميتوانستند بيان كنند چنان ولوله اي به مجلس يزيد انداخت كه هرگز وقوع چنين صحنه اي پيش بيني نميگرديد زيرا هر جمله اي كه امام ميفرمود بغض گلوي مردم را فشار ميداد چشمها خيره ميشد و گوشها متوجه سخنران بود و براي اصغاء بيانات امام كه حاكي از فصاحت بني هاشم بود فضاي مسجد را سكوت آميخته با بهت فراگرفته بود، اشگ مردم سرازير ميشد و دلها در طپش بود يزيد كه موقعيت خود را متزلزل و خويشتن را در خطر ديد بمؤذن گفت بوسيله ي اذان سخن او را قطع كن!

مؤذن وقتي گفت: الله اكبر حضر فرمود آري چنين است لا شئي اكبر من الله (هيچ چيز از خدا بزرگتر نيست)

وقتي كه گفت: اشهد ان لا اله الا الله

امام فرمود گوشت و خون و استخوان من به يگانگي خداوند شهادت ميدهند.

مؤذن گفت اشهد ان محمدا رسول الله

حضرت از بالاي منبر روي خود را بطرف يزيد نمود و فرمود اي يزيد اين محمد كه برسالتش گواهي ميدهند آيا جد تست يا جد من است اگر بگوئي جد تست همه ميدانند كه دروغ ميگوئي (و جد تو ابوسفيان است) و اگر بگوئي جد من است پس چرا فرزند او را كشته و اهل بيتش را اسير كرده اي؟

با اين منطق امام كه از مبدأ حقيقت الهام ميگرفت مجلس يزيد بيش از پيش متشنج گرديد يزيد بمؤذن فرياد زد كه اقامه ي نماز بگو، ميان مردم همهمه و زمزمه ي بزرگي برخاست برخي با او نماز خواندند و برخي نخواندند تا پراكنده شدند. [19] .


يزيد رفته رفته بخطاي خود پي برد و دانست كه كار باين سادگي كه او خيال ميكرد نبوده است اگر چه او قلبا از اعمال ننگين خود نادم و پشيمان نبود ولي بظاهر اظهار ندامت ميكرد و تقصير را متوجه ابن زياد مينمود همچنانكه ابن زياد هم مسئوليت امر را بگردن عمر بن سعد ميانداخت و ميخواست فرماني را كه كتبا در مورد قتل امام باو نوشته و بوسيله ي شمر فرستاده بود از وي باز گيرد ولي عمر بن سعد زرنگي نموده و گفت آن نامه مدرك عمليات من است و من او را پس نميدهم. [20] .

دكتر طه حسين مينويسد مورخين ميگويند كه يزيد گناه قتل حسين و شهداي ديگر را بر گردن عبيدالله بن زياد افكند اما اين اتهام يزيد درست نيست زيرا همه ميدانند كه يزيد نه فقط ابن زياد را مجازات نكرد بلكه از كار هم بركنار نساخت و قبل از يزيد معاويه گناه قتل حجر و يارانش را بر گردن زياد انداخت! [21] .



پاورقي

[1] اعلام الوري ترجمه‏ي عطاردي ص 353.

[2] ارشاد شيخ مفيد.

[3] منتهي الامال جلد 1 ص 301- ارشاد مفيد 231.

[4] حسن و حسين ص 264.

[5] لهوف ابن‏طاوس ترجمه‏ي زنجاني ص 170.

[6] رموز الشهادة (ترجمه‏ي نفس المهموم) ص 204.

[7] اعلام الوري - ارشاد شيخ مفيد.

[8] جائي که يحيي پسر حکم که خود از بني‏اميه بوده به يزيد چنين اعتراض کند حساب بقيه‏ي مردم روشن است.

[9] ناسخ التواريخ و منتهي الامال - فقط بيت اول از ابن‏الزبعري است که يزيد بدان تمثل جسته است و ابيات ديگر را خود سروده و در آنها صراحة اظهار کفر نموده است زيرا او عقيده برسالت پيغمبر نداشته و معتقد بوحي هم نبوده است و جنگهاي پيغمبر را با قريش فقط بخاطر ملک و حکومت دنيوي تصور کرده است!

[10] سوره‏ي مبارکه‏ي روم آيه‏ي 10.

[11] سوره‏ي مبارکه‏ي آل‏عمران آيه‏ي 178.

[12] الحسين و بطة کربلا ص 221- بحارالانوار جلد 45 ص 133- لهوف ابن‏طاوس - کفاية الواعظين جلد 1 ص 204 - 202.

[13] سوره‏ي مبارکه‏ي حديد آيه 22.

[14] سوره‏ي مبارکه‏ي شوري آيه 30 (هر مصيبتي بشما رسد خودتان آنرا بوجود آورده‏ايد و خدا از بسياري گذشت کند).

[15] يزيد حقيقتا ديندار نبود تا از دين خارج شود ولي چون بظاهر خود را خليفه‏ي مسلمين ميدانست لذا فرمايش حضرت زينب براي ظاهر امر بود.

[16] آهي سوزان بر مزار شهيدان ص 187 -186.

[17] علت اينکه امام عليه‏السلام بجاي کلمه‏ي منبر لفظ چوبها فرمود اينست که در منبر بايستي فضايل آل محمد عليهم‏السلام گفته شود منبري را که در بالاي آن علي و اولاد او را سب کنند و يزيد و اجدادش را مدح کنند جز به چند قطعه چوب بچيز ديگري نميتوان تشبيه نمود.

[18] بحارالانوار جلد 45 ص 138- کفاية الواعظين جلد 2 ص 191 -189.

[19] رموز الشهادة (ترجمه نفس المهموم) ص 216.

[20] يزيد پليد مصلحة اظهار پشيماني ميکرد و الا خباثت ذات او همچنان او را بادامه‏ي فجايع وادار مينمود چنانکه يکسال بعد از وقايع عاشورا بدست او مدينه را قتل‏عام کردند و در سال بعد مکه را هم که خانه‏ي خدا در آنجاست بدون رعايت احترام سنگباران نمودند.

[21] علي و فرزندانش ص 259.