بازگشت

آتش زدن خيام و غارت اموال


آتشي كه شد به يثرب شعله ور

دود آن از نينوا بر كرد سر



خانه دين شد از آن آتش بباد

پرده پوشان روي در صحرا نهاد



(حجة الاسلام نير)

حزن انگيزترين حالات صحنه ي كربلا آتش زدن خيمه ها بود، پس از شهادت حسين عليه السلام آن مردم بي حميت و بي تعصب حتي بدون رعايت اصول انسانيت و رسم عرب متعرض خيمه ها شدند و هر چه در خيمه ها موجود بود چپاول كرده و گوشواره ي دختران خردسال را نيز از گوش آنها كشيده و بغارت بردند و سپس آتشي را كه در پشت خيمه ها در خندق موقع جنگ روشن كرده بودند بداخل خيمه ها افكندند و زنان و كودكان را در آن صحراي پر از خار پراكنده ساختند در حاليكه دامن بعضي از آنان آتش گرفته و ميسوخت!




چو كار شاه و لشگر بر سر آمد

سوي خرگه سپه غارتگر آمد



بدست آن گروه بي مروت

به يغما رفت ميراث نبوت



هر آنچيزي كه بد در خرگه شاه

فتاد اندر كف آنقوم گمراه



زدند آتش همه آن خيمه گه را

كه سوزانيد دودش مهر و مه را



بخرگه شد محيط آن شعله ي نار

همي شد تا بخيمه ي شاه بيمار



بتول دومين شد در تلاطم

نمودي دست و پاي خويشتن گم



گهي در خيمه و گاهي برون شد

دل از آن غصه اش درياي خون شد



من از تحرير اين غم ناتوانم

كه تصويرش زده آتش بجانم



مگر آن عارف پاكيزه نيرو

در اين معني بگفت آن شعر نيكو



اگر دردم يكي بودي چه بودي

و گر غم اندكي بودي چه بودي [1]



آنقوم بدفرجام و دون همت خيمه هاي سوخته را هم بغارت بردند زيرا كوچكترين اثري از ترحم و انسانيت در دل آنها وجود نداشت.

از پستي و بيغيرتي آن سپاهيان نگونبخت در آن روز كارهائي سر زد كه هر نويسنده اي از تقرير آن شرم ميكند بنا بنوشته ي مورخين بدن مطهر امام را برهنه كرده و حتي پيرهن او را نيز بغارت بردند. [2] .

شمر عليه اللعنة و العذاب هنگام آتش زدن چادرها و غارت اموال ميخواست حضرت سجاد عليه السلام را كه در آنموقع بيماري معده داشته و عليل بود بقتل رساند ولي عده اي كشتن بيمار و اطفال را روا نداشتند.

حميد بن مسلم گويد بخدا سوگند من زنان و دختران و خواهران و اهل بيت او را ديدم كه لباسهاي خود را بيرون ميكردند و بمردم ميدادند تا بآنان نزديك


نگردند پس از آن طرف علي بن الحسين رفتيم و او روي بستر بيماري افتاده بود عده اي از رجاله ها كه با شمر بودند گفتند اين بيمار را هم بكشيم من گفتم سبحان الله! اين كودك است و علاوه بر آن بيمار هم هست من كوشيدم و شر آن گروه را از وي دفع كردم در اين هنگام عمر بن سعد بطرف خيام طاهرات آمد و زنان كه او را ديدند ضجه و شيون كردند ابن سعد بياران خود گفت هيچكدام از شما حق نداريد باين زن ها صدمه برسانيد و يا بچادرهاي آنان نزديك شويد و باين جوان بيمار هم آسيبي نزنيد.

زنان حرم از ابن سعد خواستند تا لباسهاي غارت شده ي آنان را بازدهند و بوسيله ي آنها بدنهاي خود را بپوشانند عمر بن سعد گفت هر كسي لباسهاي اينها را غارت كرده است برگرداند و هيچ كس بحرف او ترتيب اثري نداد سپس گروهي را براي محافظت اهل بيت قرار داد و گفت از اينها مراقبت كنيد. [3] .

شب يازدهم:

كم كم آفتاب روز عاشورا غروب ميكرد و شب يازدهم كه در اثر تابش ماه نيمه تاريك بود فراميرسيد اما چه شبي و چه صحنه اي؟

در يك طرف عمر بن سعد با سپاهيان خسته و زخم خورده ي خود مشغول استراحت است كه صبح بكوفه حركت كند در طرف ديگر كودكان خردسال و زنهاي داغديده ي خاندان پيغبمر در داخل خيمه هاي نيمسوخته مشغول شيون و ناله هستند زبانحال حضرت زينب عليهاالسلام وضع حال اهل بيت را در آن شب بخوبي نمايش ميدهد كه ميگفت:


اگر صبح قيامت را شبي هست آنشب است امشب

طبيب از جان ملول و جان ز حسرت بر لبست امشب



فلك از دور ناهنجار خود لختي عنان دركش

شكايتهاي گوناگون مرا با كوكب است امشب



برادر جان يكي سر بر كن از خواب و تماشا كن

كه زينب بيتو چون در ذكر يا رب يا رب است امشب



سرت مهمان خولي و تنت با ساربان همدم

مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب



جهان پر انقلاب و من غريب اين دشت پر وحشت

تو در خواب خوش و بيمار در تاب و تب است امشب



بگو با ساربان امشب نبندد محمل ليلي

ز زلف و عارض اكبر قمر در عقرب است امشب



صبا از من بزهرا گو بيا شام غريبان بين

كه گريان ديده ي دشمن بحال زينب است امشب [4]



آنشب حقيقة چه شب وحشت زائي براي خاندان پيغمبر بود شب پيش از آنرا در كمال عزت و افتخار گذرانيده بودند ولي شب يازدهم اسير دشمنان گشته و شمع محفلشان خاموش بود بدن مبارك امام لگدكوب سم ستوران گشته و سر مطهرش در خانه ي خولي بود زيرا پس از شهادت حسين عليه السلام عمر بن سعد عصر عاشورا نامه اي مبني بر فتح و پيروزي خود بابن زياد نوشت و جريان كار را مشروحا باو گزارش نمود و سر مبارك امام را نيز بوسيله ي خولي بن يزيد اصبحي و حميد بن مسلم كه از تاريخ نويسان بود باو فرستاد و بروايت طبري وقتي


خولي در شب يازدهم وارد كوفه شد دير بود و دارالاماره بسته بود نخواست شبانه بآنجا رود و از اينرو بمنزل خود رفت و سر مبارك را در زير اجانه (طشت رختشوئي) گذاشت و باندرون خانه شد چون او دو زن داشت پيش يكي از آنها كه بنام نوار دختر مالك و از اهل حضرموت بود رفت و او را به ثروت بيكراني كه بتصور خود از ابن زياد پاداش خواهد گرفت مژده داد.

زن از حقيقت امر باخبر شد و قسم ياد نمود كه من محال است در نزد مثل تو جاني و پست فطرتي بسر برم از اطاق بيرون شد و بجانب سر شتافت و چون ديده ي بصيرت آن زن پاك نهاد روشن و بينا بود مشاهده كرد كه آنشب سر مطهر امام مطاف فرشتگان و ملكوتيان است و چون صبح شد خولي آن سر را پيش ابن زياد برد.



بخولي بگفت آن زن پارسا

كه را باز از پا درآورده اي



بمانند غارتگران نيمه شب

زر و زيور و گوهر آورده اي



چنان كوفتي در كه پنداشتم

ز ميدان جنگي سر آورده اي



چو دانست آورده سر گفت آه

كه مهمان بي پيكر آورده اي



در اين كلبه ي تنگ و بي نور من

ز گردون مه انور آورده اي



سرافيل صوري دميده مگر

كه تو اين چنين محشر آورده اي



بميرم در اين نيمه شب از كجا

سر شبه پيغمبر آورده اي



يقين فاطمه هست همراه تو

پسر را تو با مادر آورده اي!





پاورقي

[1] منتهي الامال جلد 1 ص 289- اشعار از صاحب معراج المحبتة است.

[2] تاريخ طبري جلد 6 ص 320- اعلام الوري.

[3] اعلام الوري ترجمه‏ي عطاردي ص 350- ارشاد شيخ مفيد.

[4] از ديوان نير.