بازگشت

ورود عمر بن سعد بكربلا


فو الله ما ادري و اني لحائر

افكر في امري علي خطرين



اأترك ملك الري و الري منيتي

ام ارجع مأثوما بقتل حسين؟



(منسوب بعمر بن سعد)

نقشه اي كه ابن زياد طرح كرده بود اين بود كه بوسيله ي پاسگاههاي صحرائي جلو امام را بگيرد و نگذارد او بغير از كوفه بجاي ديگر رود زيرا بيم آن داشت كه اگر امام به بصره يا بطرف ايران يا شهرهاي ديگر رود از او پشتيباني ميكنند و او نميتواند بمقصود شوم خود نائل شود ضمنا پيش بيني كرده بود كه اگر حسين عليه السلام را در نزديكي كوفه متوقف سازد بالاخره براي جنگ با او نيروي عظيمي لازم است زيرا آنچه مسلم و غيرقابل انكار بود شجاعت بي نظير امام و جوانان هاشمي و ياران او بود كه دل همه را بلرزه درآورده بود و نمونه ي چنين شجاعتي را مسلم بن عقيل بابن زياد نمايان ساخته بود بنابراين پادگان نخيله را كه نزديكي كوفه بود مقر فرماندهي خود ساخت و از همانجا نيرو تهيه ميديد


و بكربلا اعزام مينمود.

اولين عده اي كه بكربلا روانه شد چهار هزار نفر تحت فرماندهي عمر بن سعد وقاص بود كه او فرماندهي كل نيروهاي اعزامي بكربلا را بعهده داشت كه بتدريج باو ملحق ميشدند.

ابن زياد براي گول زدن مردم كوفه خطبه اي خواند و گفت اي مردم شما قهرا تحت سرپرستي و حكومت بني اميه قرار گرفتيد و عملا ديديد كه خاندان آل ابيسفيان هر چه دل شما ميخواست رفتار نمودند و اكنون هم كه نوبت يزيد رسيده و شما هم كه اخلاق ستوده ي او مخصوصا خوشرفتاري وي را با رعيت ميدانيد لازم است سر از اطاعت او نپيچيد زيرا راه هاي كشور امن و امان است و اين امنيت در زمان معاويه هم وجود داشت و يزيد كسي است كه مستمندترين شما را بي نياز ميكند و بمن هم دستور داده است كه سهم شما را زياد كنم و شما را بجنگ دشمنش حسين بفرستم پس حرف او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد. [1] .

ابن زياد با اين حيله و نيرنگ منت خشگ و خالي بر مردم نادان كوفه گذاشت و آن بدبختان جاهل را بجنگ امام روانه نمود.

از فرماندهاني كه ابن زياد با عده هاي مختلف هزار الي چهار هزار نفري براي جنگ حسين عليه السلام بكربلا فرستاد ميتوان عبدالله تميمي و شبث بن ربعي و محمد بن اشعث و سنان بن انس و عروة بن قيس و آخر از همه شمر بن ذي الجوشن را نام برد.

چون امام وارد خاك عراق شد ابن زياد بين فرماندهان خود دنبال كسي ميگشت كه هم از قريش باشد و هم بتواند اين مأموريت خطير را به نحو شايسته انجام دهد زيرا ميدانست كه براي انجام اين كار اگر شخص سرشناس و مشهوري


انتخاب شود در انظار عمومي بهتر است.

ابن زياد پس از بررسي سوابق آنان عمر بن سعد را انتخاب كرد و اتفاقا در اينموقع ابن سعد مأمور سركوبي عشاير ديالمه بود كه نسبت به يزيد طغيان كرده بودند و در قبال انجام اين مأموريت حكومت ري نيز باو واگذار شده بود ولي ابن زياد انجام كار امام را بر آن مقدم داشت و عمر بن سعد را مأموريت جديدي داد.

مقرم در مقتل الحسين مينويسد حر نزد عبيدالله بن زياد فرستاد و او را از ورود امام حسين بكربلا آگاه كرد ابن زياد نامه اي براي امام حسين نوشت كه مضمون آن اين بود:

يا حسين من از ورود تو بكربلا مطلع شدم اميرالمومنين يزيد براي من نوشته:

ان لا اتوسد الوثير و لا اشبع من الخمير الا الحقك باللطيف الخبير او ترجع الي حكمي و حكم يزيد بن معاوية!

يعني سر ببالش نگذارم و غذاي سير نخورم مگر اينكه ترا بخداي لطيف و خبير ملحق كنم يا اينكه تو بحكم من و يزيد بن معاويه سر فرود آري!!

موقعيكه امام حسين عليه السلام نامه ي ابن زياد را قرائت كرد آنرا بدور انداخت و فرمود: رستگار نشوند آن گروهي كه رضايت مخلوق را بغضب و سخط خالق خريدند!

فرستاده ي ابن زياد از امام حسين جواب نامه را مطالبه نمود امام فرمود نامه ي ابن زياد جوابي نزد من ندارد زيرا كه او مستحق عذاب است.

همينكه پيك عبيدالله مقاله ي امام حسين را براي ابن زياد گفت غضب عبيدالله شديد شد لذا عمر بن سعد را دستور داد تا بجانب كربلا خارج شود و عهدنامه اي


هم براي عمر بن سعد نوشت كه او را والي ري كند [2] .

عمر از قبول اين امر خودداري كرد و بابن زياد گفت بگذار من دنبال مأموريت اولي خود بروم و كس ديگري را براي قتل حسين در نظر بگير!

ابن زياد كه نقطه ي ضعف عمر بن سعد را ميدانست گفت مهم نيست كس ديگري را ميفرستم ولي حكومت ري از آن كسي است كه بتواند از حسين براي يزيد بيعت بگيرد و يا او را بقتل رساند!

چون پسر سعد مشاهده كرد كه ملك ري از دستش خارج ميشود و از طرفي اجراي اين حكم آخرت او را تباه خواهد ساخت بابن زياد گفت پس امشب را بمن مهلت بده تا در اين باره انديشه نموده و فردا صبح تصميم خود را براي شما بيان كنم.

پسر سعد آنشب با خانواده و دوستان خود بمشورت پردات و همگي او را از قبول اين مأموريت ممانعت كردند و گفتند حسين پسر پيغمبر است و همه او را ميشناسند گذشته از اين تو خود قوم و خويش او هستي چگونه ميخواهي بجنگ او بروي؟

خواهرزاده اش بنام حمزة بن مغيره بعمر گفت كه اگر تمام اموال ترا نيز از دستت بگيرند باز هم صلاح نيست كه براي كشتن حسين دست بكار شوي.

در آن شب خانواده و دوستان عمر از اين مقوله چندان بگوش او گفتند تا رأي او را منصرف ساختند اما پس از آنكه آن عده متفرق شدند و عمر در منزل تنها ماند وسوسه هاي شيطاني خواب را از چشم او ربود و او را بحالت ماليخوليا انداخت بطوريكه با خود حديث نفس ميكرد و ميگفت چه كنم اگر ملك ري را ترك كنم نميتوانم زيرا حكومت ري نهايت آرزوي من است و اگر حسين را


بكشم فردا در قيامت جواب پيغمبر را چه بدهم؟

ابيات زير كه از وسوسه هاي شيطاني ناشي از حب دنيا و از حالت تردد و اضطراب وي در آنشب حكايت ميكند منسوب باوست.



فو الله ما ادري و اني لحاير

افكر في امري علي خطرين



اأترك ملك الراي و الري منيتي

ام ارجع مأثوما بقتل الحسين؟



و في قتله النار التي ليس دونها

حجاب و ملك الري قرة عين



يقولون ان الله خالق جنة

و نار و تعذيب و غل يدين



فان صدقوا فيما يقولون انني

اتوب الي الرحمن من سنتين



و ان اله العرش يغفر زلتي

و لو كنت فيها اظلم الثقلين



و ان كذبوا فزنا بدنيا عظيمة

و ملك عظيم دائم الحجلين



الا انما الدنيا لخير معجل

و ما عاقل باع الوجود بدين [3]



پس بخدا سوگند نميدانم چه كنم در كارم حيرانم و براي دو كار بسيار بزرگ فكر ميكنم.

آيا ملك ري را ترك كنم در حاليكه ري منتهاي آرزوي من است و يا با كشتن حسين (از ميدان جنگ) گنهكار برگردم؟

در كشتن حسين آتشي است كه بدون حجاب و مانعي نزديك است و ملك ري هم موجب روشني چشم است.

ميگويند خداوند آفريننده ي بهشت و دوزخ و عذاب و زنجير جهنم براي بستن دستها است!

پس اگر راست گفته باشند من تا دو سال هم كه باشد براي خداوند رحمان توبه ميكنم.


زيرا خداوند عرش لغزش و گناه مرا مي بخشد اگر چه من در دنيا بانس و جن ستم كرده باشم.

و اگر دروغ گفته باشند (بهشت و دوزخي در كار نباشد) پس من در دنيا رستگار شده و بملك بزرگ و هميشگي ري نائل شده ام!

آگاه باش كه دنياي نقد بهتر است و عاقل نيست كسي كه نقد را به نسيه فروخت!

بالاخره هواي نفس بر او غلبه كرد و حكوت ري چشم و گوش او را چنان كور و كر نمود كه چيز ديگري را غير از ري نميديد زيرا اصل مسلمي است كه حب الشي ء يعمي و يصم (علاقه بچيزي انسان را از ديدن و شنيدن معايب آن كور و كر سازد)

سحرگاه آنشب عمر بن سعد پس از اخذ تصميم قطعي با عزم راسخ پيش عبيدالله بن زياد آمد و آمادگي خود را براي قبول اين مأموريت باطلاع او رسانيد و براي اينكه از ناراحتي وجدان رهائي يابد پيش خود ميگفت كه ميروم شايد حسين را راضي كنم كه برگردد يا بيعت نموده و يا صلح كند كه كار بجنگ و جدال نكشد.

عمر بن سعد با چهار هزار نفر كوفه را ترك گفته و عازم مقصد گرديد و روز سيم محرم (يكروز پس از ورود امام) وارد كربلا شد و حر و سوارانش نيز به نيروي پسر سعد ملحق شدند.

افكار گوناگون و متناقضي در فضاي مغز عمر بن سعد جولان ميكرد و او را همچنان ناراحت ميساخت زيرا ميدانست كه كشتن حسين عليه السلام باعث عذاب ابدي او خواهد شد و از طرفي ميخواست بحكومت ري نيز برسد بدون اينكه با امام پيكار كند!


سابقه ي صلح امام حسن عليه السلام با معاويه هم در نظرش بود و فكر ميكرد كه شايد بتواند كاري كند كه حسين عليه السلام نيز مانند برادرش بصلح گرايد تا او از جنگ با وي رهائي يابد بدينجهت پس از ورود بكربلا اول كاري كه كرد اين بود كه خواست رسولي بفرستد و از امام بپرسد كه براي چه باينجا آمده است اما هيچكس حاضر نشد پيش امام برود. [4] .بالاخره شخص سفاك و پست فطرتي بنام كثير بن عبدالله بعمر بن سعد گفت من ميروم و اگر دستور دهي او را بطور ناگهاني بقتل ميرسانم!

ابن سعد گفت بكشتن او راضي نيستم فقط از او بپرس براي چه آمده است؟

اين شخص براه افتاد و چون نزديكي امام رسيد ابوثمامه ي صائدي [5] مانع شد كه آنمرد خبيث نزد امام برود زيرا ميخواست او را خلع سلاح كند و آن شخص حاضر نبود لذا بدون ملاقات با امام مراجعه كرد و عمر بن سعد قرة بن قيس را فرستاد و او پيغام فرمانده خود را بامام رسانيد و جواب خواست!

حضرت حسين (ع) فرمود اهل كوفه از من دعوت كرده اند و من هم براي اجابت دعوت آنان آمده ام اگر پشيمان هستند و مرا نميخواهند برميگردم.

وقتي عمر بن سعد اين پايخ را شنيد تا حدي اميدوار شد و پاسخ امام را عينا بابن زياد نوشت كه بلكه جنگ و خونريزي بوجود نيايد.


شيخ مفيد مينويسد حسان بن قائد عبسي گويد موقع رسيدن نامه ي عمر بن سعد من در نزد ابن زياد بودم چون نامه را خواند گفت:



الان اذ علقت مخالبنا به

يرجو النجاة و لات حين مناص



(اكنون كه چنگالهاي ما در او افتاده است ميخواهد خلاصي يابد ولي راه فراري نيست!)

و بعمر بن سعد نوشت اما بعد - نامه ات رسيد و آنچه نوشته بودي دانستم بحسين پيشنهاد كن كه او و تمام اصحابش به يزيد بيعت كنند پس اگر چنين كردند آنگاه درباره كار او انديشه خواهم كرد و السلام. [6] .

عمر بن سعد كه ميخواست حتي الامكان جنگي رخ ندهد با امام (ع) چند دفعه ملاقات نمود و حتي شبها نيز در اينمورد مذاكراتي بين آنان بعمل آمد و هر دفعه امام همان گفته ي خود را تكرار كرد. [7]

عمر بن سعد مجددا بابن زياد نامه نوشت كه حسين حاضر است به حجاز برگردد يا به يك نقطه ي ديگري برود.


چون نامه ي ابن سعد به عبيدالله رسيد با كمال خشم و تندي چنين پاسخ نوشت:

اي عمر برسيدن اين نامه بين حسين و شريعه ي فرات حائل شو و نگذار يك قطره آب بچشد چنانكه اين عمل را با عثمان نمودند و آنقدر سختگيري كن كه تا بر يزيد بيعت كند!!

اين نامه در روز هفتم ماه محرم بدست فرمانده جبهه ي كربلا رسيد و بلافاصله بمرحله ي اجراء گذاشته شد عمر بن سعد دستور داد عمرو بن حجاج با پانصد نفر شريعه ي فرات را احاطه كنند و بروايتي چهار هزار نفر مأمور نمود كه از شريعه ي فرات تا غاضريه آبرا در اختيار بگيرند تا كسي نتواند از آن استفاده كند [8] .

با وجودآنهمه سختگيريها باز هم اميد صلح ميرفت و قطعيت وقوع جنگ معلوم نبود از اينرو همه در حالت بهت و حيرت بسر مي بردند، اصحاب و ياران امام مخصوصا اهل خيام نيز پس از بسته شدن راه فرات بشدت تشنه و از حيث آب در مضيقه بودند. [9] .



امام برادر خود حضرت ابوالفضل را بهمراه 20 يا 30 نفر مأموريت داد كه براي تأمين آب اقدام نمايد فرزند دلاور علي كه چشم روزگار در رشادت و شجاع نظيرش را نديده است با شمشير آتشبار خود بكمك همراهان راه آب را در پيش گرفت و ضمن پراكنده كردن مأموران ابن سعد بفرات رسيد و مشك ها را پر از آب نموده و بخيمه ها رسانيد و اين آب تا دو روز براي آنها كافي بود.

ورود شمر لعين بكربلا:

جون نامه ها و گزارش هائي كه از طرف عمر بن سعد بابن زياد ميرسيد همه


مسالمت آميز بوده و نظر پسر مرجانه را تأمين نميكرد لذا آخرين نامه اي كه از جانب حاكم كوفه بعمر بن سعد نوشته شد بدين مضمون بود:

اي پسر سعد، من ترا براي نجات حسين بن علي از كشته شدن و شفاعت او نفرستاده ام شنيده ام شبها با حسين مذاكرات خصوصي ميكني و چنانكه بايد و شايد دستورات ما را اجراء نميكني، اين آخرين دستوري است كه بتو ميدهم از حسين و يارانش براي يزيد بيعت بگير و اگر امتناع كردند آنها را بكش و بر بدنهاي آنها اسب بدوان تا استخوانهايشان خرد شود اگر اين دستور نظامي را اجراء كردي كه هيچ والا فرماندهي نيروهاي اعزامي را بشمر بن ذي الجوشن تحويل بده و السلام.

ابن زياد پس از نوشتن اين دستور آنرا بشمر داد و شمر نيز با چهار هزار نفر بكربلا عزيمت و عصر روز تاسوعا وارد آن سرزمين گرديد. [10] .

شمر نامه ي پسر مرجانه را براي عمر بن سعد آورد و چون عمر نامه را قرائت كرد بشمر گفت واي بر تو اين چه نامه اي است كه آورده اي خدا روي تو را سياه


كند حتما تو مانع شده اي كه ابن زياد پيشنهاد مرا قبول نكرده است بخدا سوگند حسين تسليم نميشود و او مانند پدرش داراي روح بزرگي است كه هيچگاه حاضر نخواهد شد تن بذلت و خواري دهد.

شمر گفت حالا چه ميكني؟ آيا دستور امير را در مورد كشتن حسين اجراء ميكني يا فرماندهي جبهه را بمن واگذار ميكني؟

عمر بن سعد كه از نظر شخصيت اجتماعي و خانوادگي و ساير جهات بر شمر برتري داشت مغرور شد و گفت من خود دستور ابن زياد را اجراء ميكنم تو هم فرمانده پيادگان و زيردست من هستي.

با اين ترتيب عصر تاسوعا وقوع جنگ قطعيت پيدا كرد و عمر بن سعد هم به تنظيم صفوف سپاهيان پرداخت.

شمر رو بخيمه گاه حسين عليه السلام آورد و صدا زد خواهرزادگان من كجا هستند؟(مقصودش حضرت ابوالفضل و سه برادر وي بنام عثمان و جعفر و عبدالله بودند كه مادرشان ام البنين كلابيه بود و چون شمر نيز از همان قبيله بود بنا بعادت عرب بآنها خواهرزاده خطاب كرد)

امام عليه السلام به برادرش فرمود ببينيد چه ميگويد آنها پيش شمر آمده و او را بكناري كشيده و گفتند چه ميگوئي؟

شمر گفت بنا بتعصب قبيله اي، من از ابن زياد براي شما امان گرفته ام و الساعه ميتوانيد بطرف سپاه ابن سعد بيائيد و مشاغل بزرگ و حساسي را عهده دار شويد!! حضرت ابوالفضل كه معدن غيرت و درياي حميت بود پاسخ داد لعنت خدا بر تو و امير تو و بر اين امان نامه اي كه براي ما آورده اي آيا ما را امان


ميدهيد ولي پسر پيغمبر را ميخواهيد بقتل برسانيد؟ دور باد اي ملعون پليد كه ما را پيش امام شرمنده ساختي.

وقتي شمر با صولت حيدريه كه در سيماي حضرت ابوالفضل تجلي كرده بود روبرو شد و چنين پاسخي شنيد نااميد بطرف اردوگاه خود روانه شد. [11] .

پس از آنكه عمر بن سعد نيروهاي خود را آرايش رزمي داد رو به سپاهيان كرد و گفت:

يا خيل الله اركبي و بالجنة ابشري!! (اي لشگر خدا سوار شويد و مژده باد شما را به بهشت) و بسوي خيام حسين عليه السلام بناي پيشروي كرد. [12] .

و در اينحال تيري بطرف خيمه ها انداخت و باطرافيانش گفت پيش امير (ابن زياد) شاهد باشيد اول كسيكه بخيام حسين تير انداخت من هستم.

حسين عليه السلام در جلو خيمه ها بشمشير تكيه زده و سر را بين دو زانو گرفته بود كه همهمه ي سپاه كوفه حضرت زينب سلام الله عليها را به پيش برادر رسانيد و در حاليك ميگفت اي برادر دشمن در حال حمله بطرف خيام است حضرت ابوالفضل نيز در همين موقع بخدمت برادر رسيد و عرض كرد قشون در حال حمله است!

امام عليه السلام چون وضع را چنين ديد به برادرش فرمود ببينيد مقصود اينها چيست؟


عباس عليه السلام با 20 نفر من جمله حبيب بن مظاهر و زهير بن قين بسوي دشمن رفته و پرسيدند چه ميخواهيد؟

آن قوم تبه كار گفتند الساعه دستوري بما رسيده است كه يا از حسين براي يزيد بيعت بگيريم و يا جنگ كنيم تا او كشته شود حضرت ابو الفضل فرمود تصميم انتخاب يكي از اين دو راه با امام است صبر كنيد من مقصود شما را بحضرتش اطلاع دهم و نتيجه را بشما بگويم.

عباس عليه السلام پيش برادر برگشت و مقصود آنها را بعرض آن حضرت رسانيد، امام فرمود امشب را تا صبح مهلت بگيريد تا ما شب را بعبادت و راز و نياز و نماز بگذرانيم زيرا من نماز را خيلي دوست دارم. [13] .



حضرت ابوالفضل عليه السلام پيش لشگريان بني اميه رفت و از قول امام شب را مهلت خواست.

عمر بن سعد مردد ماند و چون از شمر نيز ملاحظه داشت كه مبادا عليه او بابن زياد گزارشي دهد از اينرو رو بشمر كرد و گفت چه ميگوئي؟

شمر پاسخ داد فرمانده جبهه تو هستي خودت تصميم بگير، عمرو بن حجاج گفت پناه ميبرم بخدا اگر قشون ترك و ديلم نيز مهلت بخواهند بايد داده باشيد چه رسد باينكه پسر پيغمبر يك شب از شما مهلت ميخواهد.

محمد بن اشعث گفت موافقت كنيد كه اينها صبح با شما خواهند جنگيد بالاخره آنشب را بامام مهلت دادند و بطرف اردوگاه مراجعت كردند.

البته اين مهلت براي هر دو طرف مايه ي اميدوراي بود زيرا حسين عليه السلام انتظار تكميل ياران جانباز خود را داشت كه جمعي در شب عاشورا بآنحضرت پيوستند و جمعي تا ظهر عاشورا كه حر بن يزيد رياحي در شمار آنها بود و بدون
پيوست اين عده كاروان شهادت حسيني كامل نبوده و نتيجه ي منظور را نميداد و از طرف ديگر خود شب زنده داري حسين (ع) و اصحابش در برابر اين عده كه شايد بسياري از آنان راجع بامام در اشتباه بودند اتمام حجت ديگري بود.

و براي عمر بن سعد هم اميد ميرفت كه در ضمن اين مهلت براي حضرت پشيماني از مقاومت دست دهد و تسليم شود و دست او بخون پسر پيغمبر آلوده نگردد و آبرويش براي دنيايش محفوظ بماند يا آنكه عده اي از ياران او دست از ياريش بردارند و صولت او شكسته شود و رسوائي كمتر گردد. [14] .

شب عاشورا:



اندر آن شب كه شب عاشور بود

ماه تا ماهي سراسر شور بود



شاه دين در خيمه با اصحاب راد

در نياز و ناز با رب العباد



كوفيان در نقض آن عهد نخست

سرخوش از پيمانه ي پيمان سست



پور سعد از ذوق ري سرگرم و مست

شاه از اقليم هستي شسته دست.



آفتاب روز تاسوعا تازه غروب كرده بود و كم كم تاريكي شب بر آن دشت محنت بار و هول انگيز سايه ميافكند، نماز مغرب مانند هر شب اداء شد و امام براي آخرين بار ياران و اصحاب خود را جمع كرد و چنين فرمود:

مرگ ما حتمي است و فردا كسي از ما زنده نخواهد ماند بطوريكه قبلا گفته ام اكنون نيز براي آخرين بار ميگويم شب همه جا را فراگرفته و شما ميتوانيد با استفاده از اين تاريكي خود را از ورطه ي هولناك دور سازيد و مسلما كسي هم معترض شما نخواهد بود زيرا مقصود و منظور اين گروه فقط من هستم اما اگر از رفتن امتناع كنيد و فردا در صحنه ي كارزار كه برق شمشيرها و صفير تيرها دل


هر بيننده را بلرزه خواهد آورد صداي استغاثه ي مرا بشنويد و از كمك و ياري سر بزنيد براي هميشه گرفتار عذاب الهي خواهيد بود پس خوبست هر كس كه آماده ي روبرو شدن با چنين صحنه هائي نيست برود كه من نيز با او كاري ندارم. چه خوب گفته نير مرحوم:



چون در آن دشت بلا افكند بار

كرد از بيگانگان خالي ديار



عاشر ماه محرم شامگاه

شد بمنبر باز شاه كم سپاه



ياورانش گرد او گشتند جمع

راست چون پروانگان بر دور شمع



خواهران شاه نظاره ز پي

چون بنات النعش بر گرد جدي



رو بياران كرد و در گفتار شد

حقه ي ياقوت گوهربار شد



بعد تحميد و درود آن شاه راد

گفت ياران مرگ رو بر ما نهاد



اين حسين و اين زمين كربلاست

سوي تا سو تيرباران بلاست



بوي خون آيد از اين كهسار و دشت

بازگردد هر كه خواهد بازگشت



هر كه او را تاب تيغ و تير نيست

بازگردد پاي در زنجير نيست



اين شب و اين دشت پهناور به پيش

بازگيريد اي رفيقان رخت خويش



كار اين قوم جفاجو با من است

هر كه جز من زين كشاكش ايمن است



من ز تنهائي نيم ياران ملول

وا هليدم اندر اين دشت مهول



شاد زي شاد اي زمين كربلا

اين من و اين تيرباران بلا



سوي تو با شوق ديدار آمدم

بردم اينجا بوئي از يار آمدم



آمدم تا جسم و جان قربان كنم

منزل آنسوتر ز جسم و جان كنم



آمدم كز عهده ذر لب تر كنم

با لب خنجر حديث از سر كنم



پس رويد اي همرهان زين بزم زه

بزم جانان خلوت از اغيار به



ليك هر سو رو بتابيد اي فريق

دورتر رانيد از اين دشت سحيق






كانكه فردا اندرين دشت مهول

بشنود فرياد احفاد رسول



تن زند از ياري از خبث سرشت

در قيامت نشنود بوي بهشت



رفت بر سر چون حديث شهريار

شد برون اغيار و باقي ماند يار



عشق از اول سركش و خوني بود

تا گريزد هر كه بيروني بود



گفت ياران كاي حيات جان ما

دردهاي عشق تو درمان ما



رشته ي جانهاي ما در دست تست

هستي ما را وجود از هست تست



سايه از خور چون تواند شد جدا

يا خود از صوتي جدا افتد صدا



زنده بي جان كي تواند كرد زيست

زندگي را بي تو خون بايد گريست



ما بساحل خفته و تو غرق خون

لا و حق البت هذا لا يكون



كاش ما را صد هزاران جاي بدي

تا نثار جلوه ي جانان بدي



گر رود از ما دو صد جان باك نيست

تو بمان اي آنكه چون تو پاك نيست



در بروي ما مبند اي شهريار

خلوت از اغيار بايد ني ز يار



جان كلافه ما عجوز عشق كيش

يوسفا از ما مگردان روي خويش



ما به بيداي هوس گم نيستيم

ناز پرورد تنعم نيستيم



ما بآه خشك و چشم تر خوشيم

يونس آب و خليل آتشيم



اندرين دشت بلا تا پا زديم

پاي بر دنيا و مافيها زديم



چون شهنشه ديد حسن عهدشان

و ان بكار جانسپاري جهدشان



پرده از ديدار يك يك باز هشت

جايشان بنمود در باغ بهشت [15]



علامه مجلسي مينويسد كه امام حسين عليه السلام در آنشب فرمود من اصحابي وفادارتر و نيكوتر از اصحاب خود و اهل بيتي پاكيزه تر و شايسته تر و حق شناس تر از اهل بيت خود نميدانم خدا شما را جزاي خير دهد و بر من


نازل شده است حالتي كه مشاهده مينمائيد من شما را مرخص نمودم و بيعت خود را از گردن شما گشودم و از شما توقع نصرت و معاونت و مرافقت ندارم در اين وقت پرده ي سياهي شب شما را فراگرفته بهر طرف كه خواهيد برويد كه آنان مرا ميطلبند و با من كار دارند و چون مرا بيابند ديگري را طلب نمي نمايند.

در اينحال عباس و ساير برادران بزرگوار آنحضرت برخاستند و گفتند هرگز از تو جدا نميشويم خدا ننمايد بما روزي را كه بعد از تو زنده باشيم، دست از دامان تو برنميداريم و جان خود را فداي تو كردن از سعادت خود ميشماريم.

پس حضرت رو باولاد عقيل كرد و گفت شهادت مسلم شما را بس است من شما را اجازه دادم بهر كجا كه ميخواهيد برويد، آنها گفتند سبحان الله مردم بما چه ميگويند بگوئيم ما شيخ و بزرگ و آقا و فرزند بهترين اعمام خود را ياري نكرديم و در نصرت و ياري او شمشير و نيزه اي بكار نبرديم نه بخدا سوگند چنين كاري نكنيم بلكه جان و مال و اهل خود را فداي تو نمائيم و بهمراهي تو ميجنگيم تا حق ترا اداء كنيم خدا زشت كند زندگي بعد از ترا.

مسلم بن عوسجه برخاست و گفت آيا ما ترا تنها گذاريم در اينصورت چه عذري نزد پرودرگار خود بياوريم و نه بخدا سوگند از تو جدا نشويم تا نيزه ي خود را در سينه ي دشمن فروبريم و تا دست من روي قبضه ي شمشير است با آنان ميجنگم و اگر اسلحه ي جنگ نداشته باشم با سنگ آنها را از پاي درميآورم تا خدا بداند كه حرمت پيغمبر او را در حق تو رعايت كرده ايم بخدا سوگند اگر هفتاد مرتبه كشته شوم و سوزانده شوم و خاكسترم را بر باد دهند از تو جدا نمي شوم پس چگونه از تو جدا شوم در صورتيكه يك كشته شدن بيش نيست و پس از آنهم سعادت ابدي است كه نهايت ندارد.


آنگاه زهير بن قين برخاست و گفت بخدا سوگند دوست دارم كه هزار مرتبه كشته شوم و زنده شوم و باز كشته شوم و هزار جان را فداي تو و اهل بيت تو كنم، ديگران نيز مانند آنها عرض ارادت و جانفشاني كردند و امام آنها را دعا نمود و جايشان را در بهشت نشان داد بدين سبب درد شمشير و تير را احساس نكرده و شربت شهادت را گوارا نوشيدند. [16] .

قطب راوندي از ثمالي روايت كرده است كه حضرت سجاد فرمود در شب عاشورا پدرم بيارانش فرمود تاريكي شب را سپر خود كنيد اين مردم فقط مرا خواهند و اگر مرا بقتل رسانند با شما كاري ندارند آنان گفتند بخدا اين كار شدني نيست فرمود فردا همگي كشته ميشويد و مردي از شما بدر نرود گفتند:

الحمد لله الذي شرفنا بالقتل معك. (سپاس خدايرا كه بما شرف شهادت در خدمت تو داده است).

آنگاه حضرت آنها را دعا كرد و فرمود حالا سرتان را بلند كنيد و نگاه كنيد آنها جاي خود را در بهشت ديدند و آنحضرت جايگاه هر يك را بدانها نشان داد و آنان از اشتياق، سينه و صورت خود را جلو شمشير ميدادند كه زودتر بجايگاه خود در بهشت وارد شوند. [17] .

منظره ي شب عاشورا در خيام حسين عليه السلام شدت ايمان و قوت قلب و مقام رضا و تسليم را نمايش ميداد كه از نظر تاريخ بي سابقه است!

شيخ مفيد مينويسد كه از حضرت علي بن الحسين (سجاد) عليهماالسلام روايت شده است كه در آن شبي كه پدرم در فرداي آن شهيد شد من بحالت بيماري نشسته بودم و عمه ام زينب از من پرستاري ميكرد كه ناگاه پدرم كناره گرفت و


بخيمه خود رفت و در حاليكه جوين (يا جون) غلام آزاد شده ي ابي ذر شمشير آنحضرت را اصلاح و تيز ميكرد پدرم ميگفت:



يا دهر اف لك من خليل

كم لك بالاشراق و الاصيل



من صاحب و طالب قتيل

و الدهر لا يقنع بالبديل



و انما الامر الي الجليل

و كل حي سالك سبيلي



(اي روزگار بيزارم از دوستي تو - چقدر ترا در شبانگاهان و بامدادان از ياران و دوستداران كشتگاني است و روزگار هم بعوض و بدل آنها قناعت نميكند هر آينه سررشته ي كارها بسوي خداوند جليل است و هر شخص زنده اي بالاخره براهي كه من ميروم خواهد رفت)

و دو سه مرتبه اشعار فوق را تكرار كرد تا اينكه من فهميده و مقصود او را دانستم آنگاه گريه گلويم را گرفت ولي سكوت اختيار كردم و دانستم كه بلا نازل شده است و اما عمه ام آنچه را كه من شنيده بودم او نيز شنيد و او بعلت اينكه زن بود و زنان عادة رقيق القلب ميشوند نتوانست خودداري كند پس برخاست و در حاليكه بيخود بود بجانب حضرت شتافت و گفت وا ثكلاه كاش مرگم رسيده بود و زنده نبودم امروز زماني را ماند كه مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم حسن (عليهم السلام) از دنيا رفته اند اي جانشين گذشتگان و فريادرس بازماندگان!

حسين عليه السلام باو نگاه كرد و گفت اي خواهرم شيطان بردباريت را نربايد و چشمانش اشگ آلود شد فرمود: لو ترك القطا لنام. [18] . (اگر قطا را آزاد ميگذاشتند در آشيانه ي خود ميخوابيد.)


حضرت زينب سلام الله عليها گفت اي واي بر حال من آيا تو اضطرارا تن بمرگ داده اي و اين كار بيشتر دل مرا ريش كند و بر من سخت تر است سپس مشت بصورت زده و گريبانش را چاك زد و بيهوش بزمين افتاد حسين عليه السلام برخاسته و بصورت او آب پاشيد و فرمود اي خواهر آرام باش و پرهيزكاري پيشه كن و بدانكه اهل زمين ميميرند و اهل آسمان باقي نمي مانند و يقينا هر چيزي در معرض فناست جز ذات مقدس خداوندي كه خلائق را بقدرت خويش آفريده و مردم را برانگيزد و دوباره بازگرداند و او فرد و يگانه است جد و پدر و مادر و برادرم از من بهتر بودند (و از دنيا رفتند) و من و هر مسلماني بايد برسول خدا تاسي كنيم. [19] .

حسين عليه السلام در آنشب موضع دفاعي خود را كاملا آماده نمود چادرها را در جاي گودي قرار داد كه زنان و اطفال ميدان جنگ را نبينند و آن خيمه ها را در يك نيم دايره برپا نمود و پشت آنها را مانند خندق گود نموده و شبانه آنرا از هيزم و علف هاي خشك صحرا پر نمودند كه در موقع جنگ چنانچه دشمن خيال حمله بخيام را از پشت سر داشته باشد آنرا آتش بزنند تا سپاهيان عمر بن سعد نتوانند از آنجا عبور كنند بدين ترتيب براي جلوگيري از نفوذ دشمن در پشت چادرها موانع مصنوعي ايجاد كرد.

همچنين دستور داد خيمه هاي اصحاب را نزديك هم و پشت سر هم برپا كنند و باصطلاح نظامي امروزه رده بندي در عمق كرد تا قدرت مقاومت بيشتر و آسيب پذيري كمتر باشد.

امام عليه السلام با همه ي اين گرفتاريها و با اطمينان بشهادت خود مانند فرماندهي كه خود را غالب و دشمن را مغلوب بداند رفتار ميكرد و تمام اصول


جنگ را در دفاع كه در آن روز معمول و متداول بود رعايت مينمود.

پس از آنكه كليه ي ياران و اصحاب حسين عليه السلام از آماده كردن خيمه ها و كندن خندق و پر كردن آن از هيزم و علف فراغت يافته و ساز و برگ و اسلحه ي خود را براي مبارزه با كفر و دفاع از حريم دين آماده نمودند بدستور امام (ع) بقيه ي شب را مشغول عبادت و راز و نياز بدرگاه خداوند بي نياز شدند و چنان شوري در دل و عشقي در سر آن عده ي قليل در آنشب ديده ميشد كه عقول بشري را بحيرت ميانداخت.

سيد بن طاوس مي نويسد شب عاشورا حسين (ع) و يارانش تا صبح ناله ميكردند و مناجات مينمودند و زمزمه ي ناله ي شان مانند آواي بال زنبور عسل شنيد مي شد.

بعضي در ركوع و پاره اي در سجده و جمعي ايستاده و عده اي نشسته مشغول عبادت بودند آنشب سي دو نفر از سربازان عمر بن سعد كه گزارشان بخيمه هاي حسين عليه السلام افتاد (بآنحضرت ملحق شدند) آري رفتار حسين (ع) اين چنين بود، نماز بسيار ميخواند و داراي صفات كامله بود. [20] .

خيمه گاه حسين (ع) در آنشب مطاف فرشتگان بود و نور ايمان و حقيقت خواهي و فضيلت و آزادمنشي و عزت و افتخار از گوشه و كنار آن بملكوت اعلي تابش مينمود و ياران و اصحاب امام از اينكه چنين موقعيتي را توانسته اند بدست بياورند و فردا در خدمت آنحضرت جانفشاني كنند از صميم قلب بهمديگر تبريك ميگفتند و لحظه بلحظه انتظار طلوع فجر و برآمدن آفتابرا داشتند تا زودتر بقربانگاه عشق بشتابند و به جنت موعود و لقاي محبوب راه يابند - آري:



وعده ي وصل چون شود نزديك

آتش عشق شعله ور گردد.





پاورقي

[1] بحارالانوار جلد 44 ص 385.

[2] ستارگان درخشان جلد 5 ص 112.

[3] مقتل ابي‏مخنف ص 53 و کتب ديگر.

[4] علت اينکه کسي حاضر نشد پيش امام برود اين بود که آنها جزو اشخاصي بودند که بحسين عليه‏السلام نامه نوشته و او را بکوفه دعوت کرده بودند حالا چگونه بروند و بپرسند که براي چه آمده‏اي؟

[5] ابوثمامه‏ي صائدي همان شخصي است که در کوفه صندوقدار مسلم بود و براي او سلاح و ساز و برگ تهيه ميکرد پس از شهادت مسلم از کوفه فرار کرده و در راه باردوي امام ملحق شده بود همچنين حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه که از همکاران نزديک مسلم بودند پس از شهادت او شبانه از کوفه خارج و خود را در راه بخدمت امام رسانيده بودند.

[6] ارشاد مفيد ص 211.

[7] پس از ورود امام عليه‏السلام بکربلا تا روز عاشورا آن صحراي بي‏آب و علف وضع عجيبي داشت و يک بحران دهشت‏زا در آن دشت محنت‏بار حکمفرما بود، همه‏ي مردم نگران اوضاع و احوال بودند که نتيجه چه خواهد شد؟ آيا واقعا جنگ خواهد بود يا کار با صلح و سازش خاتمه خواهد پذيرفت؟ در خلال اينمدت هم مرتبا قواي کمي بوسيله‏ي ابن‏زياد (عليه اللعنة و العذاب) از کوفه بکربلا ميرسيد بطوري که حداقل رقمي که مورد اتفاق تمام مورخين است 22000 نفر نوشته شده است که بوسيله فرماندهان مربوط که نام بعضي از آنان در صفحات پيش برده شد بکربلا اعزام گرديده بود.

ابومخنف تعداد سپاهيان کوفي را بالغ بر هشتاد هزار نفر نوشته است البته گفتن و نوشتن اين ارقام از نظر رياضي ساده است اما بايد ديد که قدرت بازوي کدام قهرمان است که اين درياي لشکر را متلاطم کند و ميسره و ميمنه را بهم بريزد.

[8] تاريخ اعم کوفي ص 266- اعلام الوري.

[9]



از آب هم مضايقه کردند کوفيان

خوش داشتند حرمت مهمان کربلا!

[10] ابن‏زياد هميشه براي انجام مأموريتهاي خطرناک که مستلزم بيوجداني و بيعدالتي بود دنبال اشخاصي ميگشت که مثل خودش سفاک و بيشرم و قسي‏القلب باشد از اينرو براي اينکه عمر بن سعد را در مقابل رقيب سرسختي قرار دهد شمر را فرستاد تا ابن‏سعد از مسالمت و صلح‏جوئي دست کشيده و کار را خاتمه دهد.

بعضي مورخين نوشته‏اند که ابن‏زياد وقتي نامه‏ي مسالمت‏آميز عمر بن سعد را دريافت کرد گفت اين نامه ناصح و مشفق خوبي است شمر که آنجا حاضر بود ابن‏زياد را وادار کرد که پيشنهاد عمر را قبول نکند و بدينجهت خود شمر مأمور بردن آخرين نامه‏ي ابن‏زياد بکربلا شد ولي بايد دانست که شقاوت و خباثت ابن‏زياد کمتر از شمر نبود و اگر او جدا پيشنهاد عمر را مي‏پذيرفت ميتوانست باعتراض شمر اعتنائي نکند اگر چه شمر از نواصب و خوارج نهروان بوده و شخصا ميل داشت که امام کشته شود اما منظور ابن‏زياد هم بنا بسابقه‏ي کين و دشمني کشتن آنحضرت بود بدين دليل بکشتن او هم اکتفاء نکرد و دستور داد بر بدن مطهرش اسب بتازند!!.

[11] منظور شمر و ابن‏زياد از فرستادن امان‏نامه بفرزندان ام‏البنين حقيقة دلسوزي براي آنها نبود بلکه رعب و وحشتي که از شجاعت و صولت حضرت ابوالفضل در دل آنان جا گرفته بود آنها را بر آن واداشت که آن بزرگوار را بطرف خود بخوانند تا حسين (ع) بي پشت و پناه باشد ولي آنان از فداکاري و خلوص نيت آنجناب نسبت به برادرش غافل بودند!

[12] تف بر اين فرمان و لعنت بر چنين فرماندهي که اراذل و اوباش کوفه را که هيچيک حسب نسب صحيحي نداشتند با هزاران حيله و نيرنگ جمع کرده و براي کشتن فرزند پيغبمر بکربلا آورده و با کمال وقاحت آنانرا خيل الله خطاب کرده و مژده‏ي بهشت ميدهد!!

[13]



خوشا نماز و نياز کسي که از سر درد

بآب ديده و خون جگر طهارت کرد

[14] رموز الشهادة (ترجمه‏ي نفس المهموم) رمز 38.

[15] از ديوان حجة الاسلام نير.

[16] جلاء العيون ص 385- بحارالانوار جلد 44 ص 393.

[17] نفس المهموم ص 123.

[18] قطا مرغي است باندازه‏ي کبوتر و اين ضرب‏المثل را عرب موقعي ميگويد که در محظور و بن‏بست بماند و راه چاره‏اي جز اينکه به پيشامد تن بدهد نداشته باشد.

[19] ارشاد مفيد ص 215- حسن و حسين ص 198 -195.

[20] لهوف ابن‏طاوس ترجمه‏ي زنجاني ص 94.