بازگشت

خروج امام از مكه بمقصد كوفه


سأمضي و ما بالموت عار علي الفتي

اذ ما نوي حقا و جاهد مسلما



حسين عليه السلام در مدت چهار ماه اقامت خود در مكه نسبت بمظالم معاويه و جنايات بني اميه و فسق و فجور يزيد سخنرانيها نموده و تقريبا مردم را از خواب غفلت بيدار كرده بود از اينرو يزيد عمرو بن سعيد را با گروهي به بهانه ي انجام مناسك حج از شام بمكه فرستاده بود كه آنحضرت را دستگير كرده بشام برند و يا در حريم كعبه بقتل رسانند.

از طرفي چنانكه در فصل پيشين اشاره شد پس از ورود مسلم بن عقيل بكوفه و بيعت عده اي در حدود هيجده هزار نفر از اهالي آن شهر دو نامه از كوفه بدو مقام مختلف فرستاده شده بود. يكي نامه اي بود كه طرفداران بني اميه در مورد سهل انگاري نعمان بن بشير و نفوذ حضرت مسلم به يزيد نوشته بودند يكي هم نامه اي كه مسلم بن عقيل بامام نوشته و او را بكوفه دعوت نموده بود.


نتيجه ي نامه ي اولي اين شد كه يزيد پليد عبيدالله بن زياد را مأمور دفع و خنثي نمودن فعاليتهاي مسلم نمود پسر مرجانه هم با استفاده از خبث ذات و طينت فاسد خود مأموريت خود را در مورد دستگيري و كشتن مسلم و هاني بشرح گذشته انجام داد و سر آندو را بشام فرستاد.

پس نامه ي اولي ابن زياد را بكوفه آورد نامه ي دومي حضرت حسين (ع) را پس از چهار ماه و پنجروز اقامت در مكه در روز هشتم ذيحجه از مكه بسوي كوفه حركت داد.

شيخ مفيد و طبرسي نوشته اند كه حسين عليه السلام بقيه ي ماه شعبان و ماه رمضان و شوال و ذيقعده و هشت روز از ذيحجه را در مكه مانده و در روز هشتم كه مصادف با خروج مسلم در كوفه بود از مكه خارج شد و در مدت اقامت خود در مكه جمعي از مردم حجاز و بصره بدورش جمع شده و بخاندان و دوستان او پيوستند و چون خواست بسوي عراق رود كعبه را طواف كرد و سعي ميان صفا و مروه را بجا آورد و از احرام خارج گرديد و حج را بعمره تبديل نمود زيرا از بيم آنكه او را دستگير كرده و نزد يزيد برند نميتوانست حج را تمام كند. [1] .

علامه ي مجلسي در جلاء العيون مينويسد كه در چند حديث معتبر از حضرت صادق (ع) منقول است كه چون حضرت حسين عليه السلام ميدانست كه نخواهند گذاشت حج را تمام كند احرام بعمره ي مفرده بست و عمره را باتمام رسانيده و در روز هفتم ذيحجه از مكه بيرون رفت. [2] .

از اين روايت معلوم ميشود كه امام از اول ماه محرم بعمره بوده است نه اينكه از احرام حج بعمره عدول نموده باشد همچنين بر حسب روايت كافي و استبصار


و كامل الزيارات، امام (ع) قاصد حج نبود و باين جهت عمره بجا آورد كه اراده ي حج نداشت. [3] .

بهر حال امام (ع) براي حفظ احترام بيت الله و براي اينكه خونش در آنجا ريخته نشود با خانواده و ياران خود در حاليكه همه ي مردم از اين حركت ناگهاني او دچار حيرت بودند مكه را ترك گفت:

سيد بن طاوس مينويسد كه چون حسين (ع) اراده ي خروج از مكه بسوي عراق نمود براي خواندن خطابه بپاخاست و پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيغمبر (ص) چنين فرمود:

خط الموت علي ولد ادم مخط القلادة علي جيد الفتاة، و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف، و خير لي مصرع أنا لاقيه، كاني باوصالي يتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا، فيملأن مني اكراشا جوفا و اجر به سغبا لا محيص عن يوم خط بالقلم، رضا الله رضانا اهل البيت، نصبر علي بلائه و يوفينا اجور الصابرين، لن تشذ عن رسول الله لحمته و هي مجموعة له في حظيرة القدس تقربهم عينه و تنجز لهم وعده.

من كان فينا باذلا مهجته، موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا فاني راحل مصبحا انشاء الله. [4] .

مرگ مانند گردن بندي كه بر گردن دختران جوان آويخته است بر گردن فرزندان آدم احاطه دارد و من بهمان اندازه كه يعقوب بديدار يوسف اشتياق داشت بديدار گذشتگانم مشتاقم، و براي من قتلگاهي اختيار شده است كه ناگزير آن را ملاقات خواهم نمود، گويا ميبينم كه گرگهاي بيابانها در ميان نواويس


و كربلا پيوندهاي بدنم را از هم قطع ميكنند تا شكمهاي گرسنه و خالي خويش را پر سازند، چاره و گريزي از سرنوشت نيست و رضاي خداوند رضاي ما اهل بيت است بر بلايش صبر ميكنيم تا بما اجر صابران عطاء فرمايد و هرگز پاره ي تن رسول خدا از او دور نميشود تا در بهشت جاويدان الهي باو پيوندد و خداوند چشم پيغمبرش را بديدار اولادش روشن و بوعده ي خود وفا فرمايد، هر كس خواهد خون دل خود را در راه نصرت ما نثار كرده و بحريم لقاي خداوند وارد شود با ما كوچ كند كه من بخواست خدا صبح حركت خواهم نمود.

چون تصميم امام عليه السلام براي حركت از مكه قطعي شد عده اي بخدمتش رسيدند و او را از اين مسافرت بازداشته و خطرات احتمالي اين سفر را كه پيش بيني ميكردند بخدمتش عرضه داشتند.

امام در برابر اظهارات آنان هر كس را بنحو مقتضي و باندازه ي معرفتش پاسخ ميداد.

مسعودي در مروج الذهب مينويسد موقعيكه امام (ع) عازم عراق گرديد ابن عباس آمد و گفت اي پسرعمو بمن خبر رسيده است كه ميخواهي بعراق روي در حاليكه آنان اهل غدر و حيله اند و ترا براي جنگ ميخوانند پس عجله مكن و اگر با اين ستمگر خيال جنگ داشته و در ماندن مكه اكراه داري به يمن برو كه هم در كنار و گوشه است و هم در آنجا ياران و برادراني داري، آنجا اقامت كن و مبلغين خود را باطراف بفرست و باهل كوفه و ياران عراق خود هم بنويس كه اميرشان را بيرون كنند و چنانچه توانستند اين كار را بكنند و براي تو در آنجا دشمني نماند آنگاه بسوي عراق حركت كن و من از مكر آنان ايمن نيستم و اگر نتوانستند چنين كاري كنند در محل خود ميماني تا خدا چه پيش آورد زيرا در يمن پناه گاه ها و دره هائي است.


حسين عليه السلام فرمود اي پسرعمو، البته ميدانم كه تو نسبت بمن خيرخواه و مهرباني ولكن مسلم بن عقيل بمن نوشته است كه كوفيان در مورد بيعت و نصرت من اتفاق نظر دارند و من تصميم رفتن بسوي آنان دارم. گفت آنان را دوبار آزمودي و آنان همان اصحاب پدر و برادرت هستند و بهمراهي اميرشان كشندگان فرداي تواند زيرا اگر بسوي آنها بروي و اين خبر بابن زياد برسد آنها را بر تو بشوراند و همانها كه ترا دعوت كرده اند بدترين دشمنان تو باشند و اگر سخن مرا نپذيري و از رفتن ناگزيري پس زنان و فرزندانت را همراه نبر بخدا سوگند ميترسم مانند عثمان پيش چشم زنان و فرزندانت كشته شوي!

حضرت فرمود اگر در چنان جائي كشته شوم بهتر از اينست كه احترام كعبه براي من از بين رود ابن عباس مأيوس شد و از نزد او خارج شد. [5] .

و بسند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت شده در شبي كه حضرت حسين (ع) فرداي آن متوجه كوفه بود محمد حنفيه بخدمت آنحضرت آمد و گفت اي برادر تو غدر و مكر مردم كوفه را نسبت به پدر و برادر خود دانستي ميترسم كه با تو نيز چنين كنند، اگر در مكه بماني كه حرم خدا است و مكرم خواهي بود و كسي در مكه متعرض تو نميتواند شود حضرت فرمود ميترسم يزيد پليد مرا در مكه شهيد گرداند نميخواهم حرمت كعبه بسبب من ضايع شود محمد گفت پس بجانب يمن برو يا متوجه باديه شو كه كسي بتو دست نيابد حضرت فرمود فكري در اين باب بكنم.

چون هنگام سحر شد حضرت فرمود شتران را بار كردند و چون خبر بمحمد رسيد بي تابانه آمد و بر مهار ناقه ي برادر بزرگوار خود چسبيد و گفت اي برادر با من وعده كردي كه در اين امر انديشه بكار بري چرا باين زودي متوجه سفر


ميگردي؟

حسين عليه السلام فرمود كه چون تو رفتي رسول خدا بنزد من آمد و فرمود:

يا حسين اخرج فان الله قد شاء ان يراك قتيلا.

(بيرون رو كه حق تعالي خواسته است ترا كشته ببيند)

محمد گفت انا لله و انا اليه راجعون و اگر تو باين عزم ميروي پس چرا زنان را با خود ميبري؟ حضرت فرمود:

ان الله قد شاء ان يريهن سبايا (خداوند خواسته كه آنها را اسير ببيند) محمد با دل بريان و ديده ي گريان او را وداع كرد و برگشت. [6] .

عبدالله بن عمر و عبدالله بن جعفر نيز در مورد عزيمت آنحضرت بعراق نظر مخالفت داشتند و او را از عواقب وخيم اين مسافرت برحذر ميداشتند.

در قبال كليه ي اشخاصي كه خروج امام را از مكه مصلحت نميدانستند فقط عبدالله بن زبير كه خود داعيه ي خلافت داشت براي اينكه ميدان را از حريف خالي ببيند حضرت را براي رفتن بعراق تشويق ميكرد و ميگفت حالا كه مسلم نوشته است هيجده هزار نفر بيعت كرده اند ديگر معطلي براي چيست؟

دانشمند عرب محمد رضا مصري مينويسد چون عبدالله بن زبير شنيد كه حسين عليه السلام ميخواهد بجانب كوفه سير و حركت نمايد پيش او آمد و رأي او را تأييد كرد و او را برفتن تحريص و وادار نمود و گفت اگر از براي من مثل تو اين قدر شيعه و حامي و طرفدار باشد هر آيينه از رفتن بكوفه عدول نميكنم.

ابن زبير بحسين (ع) چنين گفت و با اينكه ميدانست كه اهل عراق حتي شيعه ي حسين عليه السلام كساني نيستند كه قابل اعتماد باشند و آنان بر يك رأي ثابت نميمانند و بالاتر اينكه ايشان مغلوب هواي خود هستند و از حكام بني اميه و اتباع


ايشان سخت بيم دارند و در اموال و بيت المالشان بطمع چشم گشوده اند و ابن زبير كسي بود كه اينها را ميدانست و محال بود كه چنين اموري بر او مخفي باشد لكن از آنجائي كه حسين عليه السلام سيد اهل حجاز بود و مردم حجاز با بودن او بديگري مراجعه نميكردند لذا خوش داشت كه حسين عليه السلام از حجاز خارج شود تا زمينه براي او خالي گردد. [7] .

موقع خروج از مكه علاوه بر بني هاشم و اصحاب خاص حسين (ع) عده اي نيز از مردم حجاز و بصره در ركاب آنحضرت به ياران او اضافه شدند و اين كاروان كوچك از مكه بقصد كوفه براه افتادند.

چون اين خبر بگوش حاكم مكه رسيد فورا عده اي را مأمور نمود كه جلو امام را بگيرند و از حركت او ممانعت كنند و بمكه بازگردانند ولي ياران امام با تازيانه بر سرآنها كوفتند و امام نيز اعتنايي بآنان ننمود و براه خود ادامه داد.

در طول راه نيز عده اي به پيروان امام پيوست اما بطوري كه بعدا خواهيم ديد در روزهاي آخر كه جدا احساس خطر كردند از دور امام پراكنده شدند.

شيخ مفيد از فرزدق شاعر روايت كرده است كه در سال شصتم هجرت مادرم را بحج مي بردم و موقع ورود بمكه همچنانكه مهار شتر او را ميكشيدم داخل حرم كه شدم ديدم حسين بن علي عليهماالسلام با ساز و برگ جنگ از مكه خارج ميشود پرسيدم اين قطار شتران از كيست؟

گفتند از حسين بن علي عيلهماالسلام است پس بخدمت آنحضرت شتافته و سلام داده و گفتم اي پسر پيغمبر پدر و مادرم فداي تو شود و خداوند ترا بآرزو و مقصودت برساند بچه سبب پيش از انجام مناسك حج براي خروج از مكه تعجيل نموده اي؟


فرمود اگر تعجيل نميكردم دستگير ميشدم و سپس از من پرسيد تو كيستي؟

گفتم مردي از عرب هستم و بخدا سوگند بيش از اين از من جويا نشد آنگاه فرمود از مردم عراق چه خبر داري؟

گفتم از شخص خيبر و آگاهي سئوال فرمودي دلهاي مردم با تست و شمشيرهايشان عليه تو و قضاي (الهي) از آسمان نازل ميشود و خدا هر چه بخواهد انجام دهد. فرمود راست گفتي كارها در دست خدا است و هر روزي او در كاري است اگر قضاي الهي مطابق دلخواه و رضاي ما باشد خداوند را بر نعمتهايش سپاس گوئيم و از او براي اداء شكرش ياري جوئيم و اگر قضاي او بر طبق ميل و اميد ما نبود آنكس كه نيتش حق و سيرتش پرهيزكاري باشد از خواسته ي خود دور نشود.

گفتم آري خداوند ترا بر آنچه دوست داري برساند و از آنچه بيم داري نگهدارد و من مسائلي از نذرها و مناسك حج از آنحضرت پرسيدم و او پاسخ آنها را بمن گفت و سپس مركبش را حركت داد و خداحافظي كرد و از هم جدا شديم. [8] .

عبدالله بن جعفر نيز پس از شنيدن خبر حركت امام بسوي عراق دو پسر خود محمد و عون را خدمت آنحضرت فرستاد و نامه اي نيز بوسيله ي آنان بمضمون زير ارسال نمود.

اما بعد - من از خداوند خواهانم كه بمجرد رسيدن نامه ي من بتو از رفتن بكوفه منصرف شوي چه من بر تو دلسوز و مهربان هستم و دلسوزيم از اينجهت است كه در اين راه مبادا هلاك شوي و اهلبيت تو خوار و گرفتار گردند و اگر امروز تو نيز هلاك گردي نور زمين خاموش ميشود چه بتحقيق تو علم و پيشواي


دينداران و مايه ي اميد مؤمنان ميباشي پس در رفتن عجله مكن كه بدنبال نامه، من بتو خواهم رسيد.

عبدالله بهمين نامه كه ارسال نمود اكتفاء نكرد بلكه از عمرو بن سعيد (والي مكه) نيز براي برگردانيدن حسين عليه السلام كمك طلبيد و بنزد او رفت و گفت كه امان نامه اي بحضرت بنويس و در آن نامه درخواست كن كه حسين برگردد شايد بوسيله ي نامه ي تو اطمينان حاصل كند و مراجعت نمايد.

عمرو نامه اي بخدمت حضرت نوشت و آنرا به برادرش يحيي داد كه بهمراهي عبدالله بن جعفر نزد امام برد و چون خدمت حضرت رسيدند هر قدر مبالغه در مراجعت آنحضرت نمودند سودي نبخشيد و فرمود من رسول خدا را در خواب ديده ام و مرا امري فرموده و از فرمان او تجاوز نمينمايم.

گفتند چه خواب ديده اي؟

فرمود نميگويم و اثر آن بزودي ظاهر خواهد شد چون عبدالله بن جعفر از معاودت آن سرور نااميد گرديد پسران خود را همراه او كرده و با ديده ي اشگبار مراجعت نمود. [9] .

اخباري كه در طول راه از كوفه رسيد:

از مهمترين مكانهائي كه حسين عليه السلام در موقع حركت از مكه بسوي كوفه در آنها بمنظور استراحت توقف نموده ميتوان منازل زير را كه در مسير امام قرار گرفته بودند نام برد.

1- ذات عرق:

چون امام بمحل مزبور رسيد بشر بن غالب را كه از عر اق ميآمد ملاقات فرمود و از وضع كوفه جويا شد بشر گفت من كه ميآمدم دلهايشان با تو و


شمشيرهايشان با بني اميه بود فرمود:

صدق اخو بني اسد ان الله يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد.

(برادر بني اسد راست گفت خداوند هر چه خواهد انجام ميدهد و بدانچه اراده فرمايد حكم ميكند) [10] .

4 - حاجز:

پس از آنكه امام عليه السلام از ذات عرق حركت كرد و بحاجز كه فرودگاه حجاج است رسيد براي اينكه وضع كوفه و ثبات عقيده ي مردم آنجا را بار ديگر آزمايش كند و ضمنا نامه ي مسلم را هم در مورد حركت خود پاسخ گفته باشد نامه اي بشرح زير باهالي كوفه نوشت و آنرا بوسيله ي قيس بن مسهر صيداوي (همان كسيكه نامه ي مسلم را درباره ي بيعت هيجده هزار نفر از كوفيان بامام آورده بود) بكوفه فرستاد:

اي جماعت كوفه نامه ي شما بمن رسيد و از اجتماع و بيعت تان بمن اطلاع حاصل كردم و توقيق شما را در اين باره از خداوند مسألت مينمايم من هم دعوت شما را اجابت كردم و روز هشتم ذيحجه از مكه خارج شده ام و اين نامه را از حاجز بسوي شما فرستادم تا بدانيد كه من بجانب شما ميآيم.

قيس نامه را گرفت و بهمراهي عبدالله بن يقطر بطرف كوفه رهسپار شدند. از طرفي چنانكه سابقا اشاره شد يزيد پس از رسيدن سرهاي مسلم و هاني بشام بابن زياد نوشته بود كه شنيده ام حسين بطرف كوفه ميآيد و بر تو لازم است كه مراقب اوضاع و احوال باشي.

بدينجهت ابن زياد حصين بن نمير را كه بمنزله ي رئيس قواي تأمينيه ي وي بشمار ميرفت مأمور كرده بود كه تمام راههاي ورودي بكوفه و همچنين از دروازه ي


بصره تا شام را تحت نظر بگيرد و در نقاطي كه احتمال عبور اشخاص ميرود مأموريني بگمارد تا آيندگان و روندگان را كاملا بازرسي و از هويت آنان جويا باشند بدين سبب قيس بن مسهر در حوالي قادسيه گرفتار مأمورين حصين بن نمير شد و پس از بازجوئيهاي لازمه دانسته شد كه وي از جانب حسين عليه السلام آمده است لذا او را پيش ابن زياد فرستادند تا هرگونه تصميمي كه بگيرد بمرحله ي اجراء گذارد.

قيس چون خود را گرفتار ديد براي اينكه ابن زياد از مفاد نامه ي امام باخبر نباشد آنرا پاره پاره كرد ابن زياد گفت شنيده ام نامه اي از طرف حسين باهالي كوفه آورده اي؟

قيس گفت بلي صحيح است.

پسر مرجانه گفت پس نامه را بمن ارائه كن!

قيس گفت آنرا پاره كرده و دور ريخته ام تا تو از مضمون آن آگاه نشوي! ابن زياد خشمگين شد و ضمن ناسزا گفتن پرسيد نامه بعنوان چه اشخاصي بود؟

قيس گفت من آنها را نميشناسم!

ابن زياد گفت حالا كه چنين است تو بايد بالاي منبر بروي و ضمن انتقاد از اعمال حسين او را ناسزا گوئي والا گردنت را با شمشير ميزنم.

قيس ميدانست كه ابن زياد او را خواهد كشت لذا از فرصت استفاده كرد و گفت مانعي ندارد بالاي منبر ميروم و چون بمسجد رسيد بالاي منبر رفت و پس از ستايش خدا و درود بر خاندان رسالت و ولايت، يزيد و عبيدالله و پدرش زياد را لعن كرد و گفت اي مردم من فرستاده ي حسين عليه السلام هستم و او را در بين راه گذاشته ام و آمده ام كه حركت او را بسوي شما خبر دهم پس بشتابيد و او


را استقبال كنيد و بانتظار ورودش باشيد.

ابن زياد فورا دستور داد او را از منبر پائين كشيده و بدارالاماره بردند و از بالاي قصر بزمين انداختند و سرش را نيز از بدن جدا كردند و اين سومين قرباني بود كه پس از مسلم و هاني بدست ابن زياد جنايتكار در كوفه بدرجه ي شهادت رسيد. [11]

3- خزيميه:

خزيميه راه رسمي بكوفه است و امام عليه السلام يك شبانه روز در آنجا توقف فرمود و صبح موقع حركت هاتفي چنين گفت:



الا يا عين فاحتفلي بجهد

فمن يبكي علي الشهداء بعد



علي قوم تسوقهم المنايا

بمقدار الي انجاز وعد [12]



يعني اي چشم بر شهدائي كه مرگ آنها را بسوي قتلگاه ميكشاند گريه كن، مرگ اين قافله را بجائي ميبرد كه با خداي خود وعده داده اند كه عهد خود را وفا كنند!

اين ندا را زودتر از همه حضرت زينب شنيد و خدمت برادر شتافت و بعرضش رسانيد حضرت فرمود:

يا اختاه كل الذي قضي فهو كائن.

يعني هر چه مقدر باشد خواهد رسيد و ما تسليم برضاي خداوند و قضاي الهي هستيم. [13] .

امام عليه السلام تصريحا در مقام بيان موضوع شهادت كه واقع خواهد شد


برنيامد ولي تلويحا خواهر را در جريان امور گذاشت و در خلال بيانات خود حقيقت امر را بگوش اصحاب و ياران خود ميرسانيد و از مفاد تمام اين سخنان (چه مربوط بخواب و چه به بيداري يا با كنايه و اشاره گفته باشد) روشن بود كه اين مسافرت بسوي مرگ و شهادت است. [14]



4 - زرود:

اين محل از منازل مشهور بين راه كوفه و مكه است امام عليه السلام در آنجا كه براي استراحت نزول اجلال فرموده بود خيمه اي ديد و پرسيد آن كيست؟

بعرضش رسيد كه مربوط به زهير بن قين است امام احضارش فرمود زهير چون عثماني بود ابتدا از رفتن خودداري ميكرد ولي باصرار زنش بطرف بارگاه حسين عليه السلام رفت و به محض تشرف بخدمت امام و مشاهده ي معنويت كاروان حسيني چنان منقلب گشت كه بلافاصله بخيمه ي خود مراجعت و به زن خود گفت من تصميم گرفتم همراه حسين عليه السلام بروم و مسلما در اين مسافرت خطراتي در پيش است از اينرو ميخواهم ترا طلاق دهم كه تو آزاد باشي و سپس بهمراهان خود گفت هر كسي مايل است با من بيايد و هر كس نيايد خود داند اين بگفت و با آنان توديع نموده و بقافله ي حسيني پيوست. [15] .

5 - ثعلبيه:

پس از ورود امام عليه السلام بمحل مزبور عربي از طرف كوفه ميآمد و اين


شخص خبر شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروة را بخدمت امام عرضه نمود،

حضرت آه سردي كشيد و گفت: انا لله و انا اليه راجعون سپس فرمود:

لا خير في العيش بعد هؤلاء (پس از مرگ آنها زندگي فائده ندارد)

سيد بن طاوس مينويسد آنحضرت در موقع ظهر به ثعلبيه رسيد لحظه اي بخواب رفت و سپس بيدار شد و فرمود در خواب ديدم كه هاتفي ندا ميداد كه شما بسرعت ميرويد و مرگها هم شما را بسرعت سوي بهشت مي برند پسرش علي اكبر (ع) گفت: يا ابه أفلسنا علي الحق؟ (اي پدر مگر برحق نيستيم؟)

حضرت فرمود چرا پسرم بخدائي كه بازگشت بندگان بسوي اوست ما برحقيم گفت: اذن لا نبالي بالموت (در اينصورت ما از مرگ باكي نداريم)

حسين (ع) فرمود فرزندم خدا ترا جزاي خير دهد سپس شب را در آن محل بيتوته كرد و چون صبح شد مردي از اهل كوفه كه او را اباهره ازدي ميگفتند بخدمت حضرت رسيد و پس از سلام از امام پرسيد اي پسر پيغمبر چه موجباتي پيش آمد كه از حرم خدا و حرم جدت بيرون آمدي؟

حسين عليه السلام فرمود اي اباهره بني اميه مالم را گرفتند صبر كردم، دشنامم دادند صبر كردم، ميخواستند خونم نيز بريزند از آنان گريختم و بخدا سوگند كه اين گروه ستمگر مرا ميكشند و خداوند لباس ذلت بر آنها پوشانيده و شمشير برنده بر آنها خواهد كشيد. [16] .

6- زباله:

هنگاميكه امام (ع) بدين سرزمين رسيد مردي قتل دومين سفير (قيس بن مسهر صيداوي) را بامام داد حسين عليه السلام از شنيدن اين خبر نيز دچار حزن و اندوه گرديد و در همين موقع قاصدي كه محمد بن اشعث در حضور مسلم بسوي


امام عليه السلام فرستاده بود در اين منزل خدمت امام رسيد و خبر شهادت مسلم را كه امام قبلا شنيده بود تأييد كرد.

حسين عليه السلام از شنيدن اين اخبار متواتر در مورد شهادت مسلم و هاني و قيس بن مسهر شديدا متأثر شد بطوري كه عده ي زيادي از ياران امام او را از ادامه ي اين مسافرت بازميداشتند زيرا خطر مرگ براي همه قطعي شده بود از اينرو حسين عليه السلام پرده از روي كار كشيد و بطور صريح مطلب را باطلاع همگان رسانيد و چنين فرمود:

بنام خداند تبارك و تعالي - خبر شهادت جانگداز مسلم و هاني و سايرين بما رسيد آري طرفداران ما را اهل كوفه مخذول و منكوب نموده و با ما خيانت و غدر كردند من شخصا براي شهادت ميروم و هر كس هم كه همراه من باشد كشته خواهد شد بنابراين هر كسي از شما ميخواهد برگردد حرجي نيست و ذمه اي بر من ندارد.

با شنيدن اين چند كلمه كه از يك حقيقت تلخ حكايت ميكرد بسياري از همراهان آنحضرت كه از مدينه و مكه و حتي در طول راه بكاروان حسيني پيوسته و تا اين محل ملتزم ركاب بودند چون بفكر بردن غنيمت و بهواي حكومت شهرستانها آمده بودند با سخنراني امام فهميدند موضوع از چه قرار است از چپ و راست متفرق شدند. [17] .




حضرت حسين عليه السلام پس از رفتن آنان در حاليكه اشعار زير را بيان ميفرمود از زباله خارج و بحركت خود ادامه داد.



فان تكن الدنيا تعد نفيسة

فدار ثواب الله اعلي و انبل



و ان تكن الابدان للموت انشأت

فقتل امرء بالسيف في الله افضل



و ان تكن الارزاق قسما مقدرا

فقلة حرص المرء في الرزق اجمل



اگر دنيا نفيس و گرانبها شمرده ميشود پس ثواب خانه ي آخرت از آن اعلي و بزرگتر است.

و اگر بدنهاي آدميان براي مرگ خلق شده اند در اينصورت كشته شدن مرد با شمشير در راه خدا برتر است.

و اگر روزي مردمان تقسيم و مقدر است پس كمي حرص و آز در امر روزي زيباتر است.

7 - شراف:

كاروان كوچك حسيني كه بمرگ دل داده و با كمال شهامت و اطمينان رو بسوي قربانگاه عشق پيش ميرفتند از بطن العقبه نيز عبور كرده به شراف (نزديكي سرحد عراق و حجاز) رسيدند و چون در آن محل آب خوشگواري بود امام فرمود همه سيراب شوند و آب بسياري نيز همراه خود بردارند و سحرگاه از آنجا كوچ كرده و بحركت ادامه دادند. [18] .



پاورقي

[1] ارشاد مفيد - اعلام الوري - نفس المهموم ص 87.

[2] جلاء العيون ص 369.

[3] لهوف ابن‏طاوس و کشف الغمه جلد 2 ص 204 بنقل علامه مجلسي در بحار الحسين و بطلة کربلا ص 26.

[4] لهوف ابن‏طاوس و کشف الغمه جلد 2 ص 204 بنقل علامه مجلسي در بحارالانوار و بطلة کربلا ص 26.

[5] نفس المهموم ص 89.

[6] جلاء العيون ص 370 - منتهي الامال جلد 1 ص 234.

[7] حسن و حسين ص 164.

[8] ارشاد مفيد - المجالس الفاخره ص 81.

[9] جلاء العيون ص 371- حسن و حسين ص 172.

[10] لهوف ابن‏طاوس ص 60.

[11] مقتل ابي‏مخنف ص 44- اعلام الوري - ارشاد مفيد.

[12] مقتل الحسن مقرم

[13] بحارالانوار جلد 44 ص 372 نقل از مناقب آل ابيطالب.

[14] ممکن است گروهي از اشخاص کوردل و نادان که مظاهر طبيعت و ماده چشم حقيقت‏بين آنان را مستور کرده است با نداي غيبي و امثال اين امور مخالف باشند ولي اين گونه قضايا از نظر مردم روشن‏ضمير کاملا حل شده است و اين قبيل اشخاص بايد کمي تزکيه‏ي نفس کنند تا با ديده‏ي باطن حقايق را دريابند و گويا هاتف اصفهاني در ترجيع‏بند خود اينگونه اشخاص را مورد خطاب کرده و گويد:



چشم دل باز کن که جان بيني

آنجه ناديدني است آن بيني.

[15] تاريخ طبري جلد 5 ص 78 بنقل عمادزاده.

[16] لهوف ابن‏طاوس ص 62- امالي صدوق مجلس 30.

[17]



گفت اي گروه هر که ندارد هواي ما

سر گيرد و برون رود از کربلاي ما



ناداده تن بخواري و نا کرده ترک سر

نتوان نهاد پاي بخلوتسراي ما



تا دست و رو نشست بخون مي‏نيافت کس

راه طواف بر حرم کبرياي ما



اين عرصه نيست جلوه‏گه روبه و گراز

شيرافکن است باديه‏ي ابتلاي ما



ما پروريم دشمن و در خون کشيم دوست

کس را وقوف نيست ز چون و چراي ما



همراز بزم ما نبود طالبان جاه

بيگانه بايد از دو جهان آشناي ما



برگردد آنکه با هوس کشور آمده

سر ناورد بافسر شاهي گداي ما



ما را هواي سلطنت ملک ديگر است

کاين عرصه نيست درخور فر هماي ما



يزدان ذوالجلال بخلوتسراي قدس

آراسته است بزم ضيافت براي ما



برگشت هر که طاقت تير و سنان نداشت

چون شاه تشنه کار بشمر و سنان نداشت.

[18] ارشاد مفيد - اعلام الوري و مدارک ديگر.