بازگشت

حركت امام از مدينه بسوي مكه


خرج الحسين من المدينة خائفا

كخروج موسي خائفا يتكتم



(سيد جعفر الحلي)

بطوريكه مورخين نوشته اند پس از رحلت امام حسن (ع) شيعيان عراق بجنب و جوش افتاده و بحضرت حسين (ع) نامه نوشتند كه ما معاويه را خلع كرده و با شما بيعت ميكنيم ولي آنحضرت باحترام پيماني كه برادرش با معاويه بسته بود پيشنهاد آنان را نپذيرفت و بدانها يادآور شد كه ميان ما و معاويه عهد و پيماني است كه شكست آن جائز نميباشد تا زمان آن منقضي شود. [1] .

در اين موقع مروان بن حكم از طرف معاويه فرماندار مدينه بود چون از اين مطلب باخبر شد بمعاويه نوشت كه عده اي از اهل عراق و حجاز پيش حسين رفت و آمد ميكنند و او را در امر خلافت بطمع مياندازند و من ميترسم كه او فتنه اي


بر پا كند در اينمورد نظر و تصميم خود را بمن بنويس تا اقدام كنم.

معاويه در پاسخ نامه ي مروان نوشت كه نامه ات رسيد و مقصود ترا دانستم پس مبادا متعرض حسين شوي و تا او با تو كار ندارد تو هم با او كار نداشته باش زيرا او كه به پيمان معهود وفاداتر است ما نيز نميخواهيم متعرض او شويم.

معاويه همزمان با ارسال پاسخ مروان نامه ي ديگري نيز بحضرت حسين (ع) نوشت كه اموري چند از تو بمن رسيده است كه اگر راست باشد بايد آنهارا ترك كني زيرا هر كه با خدا عهد و پيماني بسته باشد سزاوار است كه بعهد و پيمان خود وفا كند و اگر باطل باشد زينهار كه پيرامون چنين امري نگردي و بايد كه خودت را پند دهي و بعهد و پيمان خدا وفا كني زيرا اگر تو نقض عهد كني من نيز عهد را بشكنم و چنانچه تو با من در مقام كيد برآئي من نيز با تو مكر كنم پس اجتماع اين امت را برهم مزن و سبب حدوث فتنه مشو و تو مردم را شناخته اي و آنها را آزمايش كرده اي بنابراين درباره ي خود و دينيت و امت محمد (ص) انديشه كن و مبادا سفيهان و بيخردان ترا خفيف و سبك نمايند.

چون نامه ي معاويه بحسين عليه السلام رسيد در پاسخ آن چنين مرقوم فرمود:

اما بعد - نامه ات رسيد و در آن نوشته بودي كه اموري چند از تو بمن رسيده است كه تو مرا از آنها بري ميداني و آنها را نسبت بمن نيكو نميداني، نيك و بد امور را خدا بهتر ميداند و اشخاصي كه اينها را بتو مينويسند تملق كنندگان و سخن چينانند و من اراده ي جنگ با تو ندارم و در مقام مخالفت تو نيستم و بخدا قسم كه در ترك مخالفت تو ميترسم كه در نزد خدا معاقب باشم و گمان ندارم كه خدا راضي باشد از اينكه تو و اعوان ترا كه جور و ستم را شعار خود ساخته و از دين خدا خارج شده ايد بر اين امور بگذارم و در اين بدعتها با شما مداهنه نمايم.


آيا تو نيستي كه حجر بن عدي را با گروهي از نمازگزاران و عبادت كنندگان كه انكار ظلم كرده و بدعتها را بزرگ ميشمردند و در راه خدا از سرزنش ملامت كنندگان نميترسيدند پس از آنكه در امان دادن بآنها سوگندهاي غليظ خورده و پيمانهاي محكم بسته بودي بدون اثبات جرمي آنها را بظلم و ستم بقتل رساندي؟

آيا تو نيستي كشنده ي عمرو بن الحمق كه از صحابه ي رسول خدا بوده و بنده ي صالحي بود كه كثرت عبادت بدنش را فرسوده و جسمش را لاغر و رنگش را زرد ساخته بود؟ در حاليكه عهد و پيماني چند باو داده بودي كه اگر آنها را بمرغ هوا ميدادي بسوي تو فرودميآمد پس به پروردگارت جرأت نموده و عهد و ميثاق را سبك شمردي و او را بقتل رساندي!

آيا تو نيستي كه زياد بن سميه را برادر خود خواندي در صورتيكه او در فراش غلام ثقيف متولد شده بود و خيال كردي كه او پسر پدر توست؟ و حال آنكه رسول خدا فرموده است (الولد للفراش و للعاهر حجر) پس عمدا سنت رسول الله را ترك كردي و متابعت هواي خود نمودي و او را بر عراقين مسلط ساختي كه دست و پاي مسلمانها را قطع كند و ديدگان آنها را كور نموده و بر درختان خرما دار كشد گويا تو از اين امت نيستي و آنها نيز از تو نيستند!

آيا تو نيستي كه فرزند سميه بدستور تو حضرميين را كشته و مثله نمود؟

در آنموقع كه بتو نوشت حضرميين بدين علي (ع) هستند و تو هم باو نوشتي كه هر كس بر دين علي باشد او را بكش!!

بخدا سوگند كه دين علي (ع) همان ديني است كه علي بر روي تو و پدر تو شمشير زد و ترا بظاهر باين دين درآورد و از بركت او تو در اين مسند نشسته و


امارت و حكومت را غصب كرده اي و اگر شمشير او نبود شرف تو و پدرانت اين بود كه كالاي قليلي از مكه بشام ببريد و بفروشيد و سود قليلي پيدا كنيد!

بمن نوشته بودي كه بر خود و بر دين امت پيغمبر (ص) رحم كنم و فتنه اي در اين امت ايجاد نكنم و من فتنه ي بزرگتر از خلافت تو بر اين امت نميدانم و براي خود و دين خود و امت جدم چيزي بهتر از اين نميدانم كه با تو پيكار كنم كه اگر اين كار را انجام دهم بخدا تقرب خواهم جست و چنانچه ترك كنم از خدا طلب آمرزش خواهم نمود و از او مسألت خواهم كرد كه مرا توفيق دهد كه هر امري كه نيكوتر باشد اختيار كنم.

همچنين نوشته بودي كه اگر من عهد ترا بشكنم تو نيز عهد مرا خواهي شكست و اگر من با تو حيله كنم تو هم با من مكر خواهي نمود.

پس تو هر مكر و حيله اي داري با من بكن اميدوارم كه از مكر تو هيچ ضرري بمن نرسد و زيان مكر تو بخود تو بيش از ديگران خواهد رسيد زيرا كه پيوسته بر جهالت خود مانده اي و بر نقض پيمانهاي خويش حريص گشته اي و بجان خود قسم ميخورم كه تو هرگز بشرطي وفا نكرده اي تو با قتل و كشتار اين جماعت پس از آنكه با آنها صلح كرده و سوگندها ياد داده و پيمانها بسته بودي نقض عهد كردي و پيش از اينكه آنها با تو نقض عهد كرده و قتال كنند آنها را بقتل رساندي و اين عمل را نسبت بآنان نكردي مگر براي آنكه آنها فضيلت ما را ياد ميكردند و حق ما را بزرگ ميشمردند.

پس بشارت باد ترا اي معاويه كه آنها خون خود را از تو قصاص خواهند كرد و يقين در قيامت ترا براي محاسبه بازخواهند داشت و بدانكه خداوند را نامه اي است كه هيچ گناه كوچك و بزرگي از آن نامه بيرون نيست و خدا فراموش نميكند آنچه تو كردي از مواخذه كردن مردم بگمانها و كشتن دوستان خدا


به تهمت ها و آواره كردن نيكان از ديار خود و مجبور كردن مردم به بيعت پسرت يزيد كه جوانك شراب خوار و سگ باز است.

و من ترا نميدانم مگر اينكه زيانكار نفس خود شده اي و دين خود را بر باد داده اي و با زيردستانت راه خيانت سپرده اي و امانت خود را خوار كرده و سخن سفيهان نادان را ميشنوي و صالحان پرهيزكار را بخاطر آنان بترس ميافكني!

چون معاويه نامه ي حضرت را خواند گفت در دلش كينه ها بوده كه من نميدانستم يزيد گفت جواب نامه را بنويس و بخود و پدرش ناسزا بگو در آن موقع عبدالله پسر عمروعاص نزد معاويه آمد معاويه نامه را باو داد و گفت ببين حسين بمن چه نوشته است.

عبدالله نامه را خواند و گفت چرا جوابش نميدهي و او را كوچك و خوار نميكني؟يزيد بمعاويه گفت رأي مرا چگونه ديدي؟

معاويه خنديد و به عبدالله گفت رأي يزيد هم مثل رأي تو بود ولي هر دو خطا كرديد زيرا من در مورد عيب او و پدرش چه ميتوانم بنويسم و هيچ عيبي در آنها نميدانم و اگر دروغي بنويسم كه مردم خلاف آنرا ميدانند چه فائده دارد؟ ميخواستم كه تهديد چندي باو بنويسم ولي مصلحت نديدم و صبر كردم. [2] .

بالاخره دوران ستمكاري معاويه خاتمه يافت و در نيمه رجب سال شصتم هجري در گذشت و به پسرش يزيد چنين وصيت نمود:

1- با هزاران زحمت زمينه را براي حكمراني تو آماده كردم.

2- اهل حجاز را احترام كن كه آنها بمنزله ي اصل و مابقي بمنزله ي فرعند.


3- نسبت باهالي عراق مسالمت كن و اگر از دست حكام تو شكايت كردند فورا بشكايت آنها ترتيب اثر بده و عاملين را عوض كن.

4- اما اهل شام چون بمنزله ي آستر لباس تو هستند مطيع ميباشند و از آنها باكي بدل راه مده.

5- بطور كلي من تمام راهها را براي تو هموار كردم و مخالفين را ساكت و قانع نمودم و تو نبايد از كسي بترسي مگر از چهار نفر كه از بيعت تو سرپيچي كرده اند و آنها از قريش بوده و عبارتند از:

حسين بن علي، عبدالله بن زبير، عبدالله بن عمر، عبدالرحمن بن ابي بكر.

اما عبدالله بن عمر مردي عابد و گوشه نشين است اگر همه با تو بيعت كنند او هم بيعت ميكند.

عبدالرحمن بن ابي بكر هم مردي است عياش و چنان همتي ندارد كه با تو مخالفت كند او طالب مجالس عيش و طرب بوده و اغلب اوقات با زنان است و تو ميتواني او را با انعامي سرگرم كني. [3] .

اما حسين بن علي مردي محترم و بزرگ خاندان بني هاشم است و اهل عراق او را فارغ نگذارند و بر مخالفت تو وادار ميكنند در اينصورت اگر باو دست يافتي از او اغماض كن كه خويشاوندي نزديك با پيغمبر دارد و بطور كلي با او كج دار و مريز رفتار كن بهمان شيوه اي كه من با پدرش رفتار كردم.

ولي عبدالله بن زبير را اگر خروج نمود بمحض اينكه باو دست يافتي بكش كه مانند روباه حيله گر است و اگر فرصت بدست او افتد ترا امان ندهد. [4] .

يزيد بوصيت پدرش رفتار ننمود و ضمن صدور بخشنامه بفرمانداران


خود در مورد مرگ معاويه و خلافت خويش نامه ي جداگانه اي هم بوالي مدينه كه وليد بن عتبه (پسرعموي يزيد) بود درباره ي بيعت گرفتن از چهار نفر مزبور نوشت و بضميمه ي يك نسخه از بخشنامه ي صادره باو فرستاد.

مضمون نامه ي ارسالي يزيد بوليد اين بود كه بمحض رسيدن اين نامه از چهار نفر مخالف مخصوصا از حسين و ابن زبير بيعت بگير و نامه مرا بآنها ارائه بده و چنانچه اباء و امتناع كردند سر آنها را با جواب نامه براي من بفرست! [5] .

وليد چون نامه ي يزيد را خواند و از مضمون نامه و مقصود يزيد آگاه گرديد در فكر فرورفت و بعد براي مشورت مروان بن حكم را كه سابقا از طرف معاويه والي مدينه بود پيش خود خواند تا در مورد اجراي دستور يزيد از او كمك فكري بگيرد.

مروان پس از اطلاع از جريان امر بوليد گفت همانطوري كه يزيد نوشته است دو نفر از اين چهار تن (حسين بن علي - عبدالله بن زبير) اشخاص مهمي هستند كه بيشتر مورد توجه مردمان ميباشند آنها را فورا بمنزل خود احضار نموده و مفاد نامه يزيد را بآنان اعلام كن و چنانچه مخالفت كردند بدون فوت فرصت دستور يزيد را در مورد كشتن آن دو و ارسال سر آنها با نامه بشام بمرحله اجراء دربيار و اگر تكليف اين دو نفر روشن شود عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابي بكر هم خود بخود بيعت خواهند كرد زيرا وقتي آنها بيعت اين دو نفر را با يزيد و يا كشته شدنشان را در صورت استنكاف از بيعت او بشنوند خواه ناخواه بيعت


با يزيد را قبول خواهند كرد. [6] .

اقدامات وليد:

وليد شبانه كسي را نزد حسين (ع) فرستاد و او را خواست، امام مقصود وليد را دانست و عده اي از نزديكان خود را احضار كرده و دستور داد مسلح شوند و بآنان فرمود كه وليد در چنين موقعي مرا خواسته و من از اينكه او برايم تكليفي كند و نپذيرم ايمن نيستم بنابراين شما همراه من بيائيد و موقعيكه من داخل خانه ي او شدم شما در بيرون خانه در حال انتظار بنشينيد و اگر شنيديد كه صداي من بلند شد داخل شويد و از من دفاع كنيد.

حسين عليه السلام بنزد وليد رفت و ديد مروان بن حكم نيز در نزد اوست وليد خبر مرگ معاويه را بحضرت داد امام فرمود: انا لله و انا اليه راجعون.

سپس وليد نامه ي يزيد و دستوري را كه يزيد در مورد اخذ بيعت از آنحضرت داده بود براي آنحضرت خواند.


حسين عليه السلام فرمود گمان نميكنم كه تو به بيعت پنهاني من با يزيد قانع باشي تا آشكارا بدان گونه كه مردمان ديگر نيز بدانند بيعت كنم!

وليد گفت: آري چنين است.

حضرت فرمود پس باشد تا صبح كني و رأي و انديشه ات را در اين باره ببيني.

وليد گفت حالا بنام خدا برگرد تا با جمعي از مردم (براي بيعت) بنزد ما بيائي!

مروان بوليد گفت بخدا سوگند اگر حسين اكنون از تو جدا شود و بيعت نكند ديگر هرگز بر او دست نخواهي يافت تا قتل و كشتار زيادي بين شما و او باشد او را حبس كن و نگذار از نزد تو بيرون رود تا اينكه يا بيعت كند و يا گردنش را بزن!

حسين عليه السلام از جا برخاست و بمروان پرخاش كرد و فرمود: انت يابن الزرقا تقتلني ام هو؟ (اي پسر زن كبود چشم تو مرا ميكشي يا او؟)

بخدا دروغ گفتي و سخن نابجا گفتي! [7] .

سپس رو بوليد نموده و فرمود:

انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة، و بنا فتح الله و بنا ختم الله، و يزيد رجل فاسق شارب الخمر،قاتل النفس المحرمة، معلن بالفسق و مثلي لا يبايع بمثله ولكن نصبح و تصبحون و ننظر و تنظرون اينا احق بالخلافة و البيعة ثم خرج [8] .


فرمود ما خاندان پيغمبر و كان رسالتيم و آستانه ي ما محل آمد و شد فرشتگان است، دفتر وجود بنام ما باز شده و دائره ي كمال بما ختم گرديده است، و يزيد مردي است گنهكار و ميگسار و آدم كش، متجاهر بفسق و همچو مني بچنين كسي بيعت نميكند ولي باش تا صبح كنيم و شما نيز صبح كنيد ما در اين كار بدقت بنگريم شما نيز بنگريد كه كدام يك از ما بخلافت و بيعت سزاوارتر است حسين (ع) اين بگفت و از مجلس وليد خارج شد.

مروان بوليد گفت تو از حرف من سرپيچيدي وليد گفت واي بر تو اي مروان بخدا سوگند اگر تمام زمين هائي كه آفتاب بر آن مي تابد بمن بدهند من در خون حسين شركت نميكنم و من عقيده دارم كسيكه در خون حسين شركت كند ميزان اعمالش سبك خواهد شد.

مروان گفت اگر مطلب چنين است پس حق با شما است.

سيدالشهداء (ع) شب را در منزلش اقامت كرد و وليد هم با عبدالله بن زبير كه از بيعت يزيد سرپيچيده بود اشتغال داشت.

عبدالله بن زبير در همان شب بطرف مكه حركت كرد و وليد بدنبال او مرداني را فرستاد ولي او را پيدا نكردند.

در ساعات آخر روز ديگر دنبال حسين (ع) فرستادند و او را براي بيعت دعوت كردند حضرت فرمود صبر كنيد تا امشب انديشه كنم و در همان شب كه شب يكشنبه دو روز بآخر رجب مانده بود متوجه مكه شد و چون عازم خروج از مدينه گرديد سر قبر جدش پيغمبر و مادرش فاطمه و برادرش حسن عليهم السلام رفت و با آنها وداع نمود و فرزندان و برادران و برادرزادگان و اهل بيت خود را همراه خويش برداشته و از مدينه بيرون آمد و موقع خروج اين آيه را تلاوت


فرمود: فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين. [9] .

(يعني خارج شد از شهر در حاليكه ترسان و مترقب رسيدن دشمنان بود گفت پروردگارا مرا از گروه ستمكار رهائي بخش) و بر خلاف عبدالله بن زبير كه از ترس تعاقب مأموران وليد از بيراهه فرار كرده بود از جاده ي عمومي بسمت مكه حركت نمود. [10] .



پاورقي

[1] ارشاد شيخ مفيد - اعلام الوري.

[2] بحارالانوار جلد 44 ص 214 - 212 - الحسين و بطلة کربلا ص 197 - 195 - جلاء العيون ص 300 - 298.

[3] بعقيده‏ي بعضي از مورخين عبدالرحمن بي ابي‏بکر در زمان معاويه فوت کرده بود.

[4] حسن و حسين ص 155- نفس المهموم ص 32.

[5] با اينکه مضمون وصيت معاويه با اين شدت و سختي نبوده و او راهنمائيهاي لازم را براي پسرش کرده بود ولي يزيد خام و بي‏تجربه که در سن 34 سالگي مغرور جواني و مست شرابخواري بود چنين دستور شومي را بوليد صادر نمود.

[6] مروان بن حکم که خود از بني‏اميه بود مدتها در سرش سوداي خلافت بود، هنگاميکه وليد بن عتبة از او نظر خواست مروان پيش خود انديشيد که اکنون معاويه از ميان رفته است و جانشين لايق و باقدرتي براي بني‏اميه بجاي نگذاشته است پس چگونه زمام خلافت را از دست يزيد کم‏تجربه بيرون کشد و از طرفي فکر ميکرد که اگر در چنين اوضاع و احوالي خود ادعاي خلافت کند ممکن است نقشه‏ي کار طور ديگر شود و خلافت اسلامي بکلي از دست خاندان اموي خارج شود.

اموج اين افکار پراکنده و متناقض که در فضاي ذهن مروان دور ميزند او را واداشت که در پاسخ وليد سخني دو پهلو بزند که بظاهر براي سختگيري در اجراي امر يزيد ولي باطنا براي رسيدن خود بخلافت باشد اين نيرنگ يکي از طرحهاي ماهرانه‏ي مروان بود که از يک طرف آسوده شدن از دست بزرگترين و نيرومندترين رقيب دولت اموي (حسين عليه‏السلام) و از طرف ديگر باعث از ميان رفتن خود يزيد بود زيرا کشته شدن حسين (ع) بهانه‏ي بسيار موثري براي ايجاد شورش عليه يزيد بود و اتفاقا پيش‏بيني مروان صحيح درآمد و بطوريکه در بخش ششم خواهد آمد خودش پس از مرگ يزيد بدستياري زن او بخلافت رسيد.

[7] ارشاد مفيد جلد 2 باب 3.

[8] لهوف ابن‏طاووس ترجمه‏ي زنجاني ص 23 - المجالس الفاخره ص 58.

[9] سوره‏ي قصص آيه‏ي 21 (اين آيه در مورد بيرون رفتن حضرت موسي از مصر است که از ترس فرعون و فرعونيان بسوي مدين ميرفت).

[10] اعلام الوري - منتهي الامال جلد 1 ص 218 - المجالس الفاخره ص 58.