بازگشت

وداع آخر حسين


خواهرش بر سينه و بر سر زنان

رفت تا گيرد برادر را عنان



سيل اشكش بست بر شه راه را

دود آهش كرد حيران شاه را



در قفاي شاه رفتي هر زمان

بانگ مهلا مهلااش بر آسمان



كاي سوار سرگران، كم كم شتاب

جان من لختي سبك تر زن ركاب



تا ببوسم آن رخ دلجوي تو

تا ببويم آن شكنج موي تو



شد سراپا گرم شوق و مست ناز

گوشه ي چشمي به آن سو كرد باز



ديد مشكين مويي از جنس زنان

بر فلك دستي و دستي بر عنان



زن مگو، مرد آفرين روزگار

زن مگو، بنت الجلال اخت الوقار






زن مگو، خاك درش نقش جبين

زن مگو، دست خدا در آستين



پس ز جان بر خواهر استقبال كرد

تا رخش بوسد، الف را دال كرد



كاي عنانگير من، آيا زينبي؟

يا كه آه دردمندان در شبي؟



پيش پاي شوق، زنجيري مكن

راه عشق است اين، عنانگيري مكن



با تو هستم جان خواهر، همسفر

تو به پا اين راه كوبي، من به سر



نيستم غافل، دمي از حال تو

آيم از سر، هر كجا دنبال تو



خانه سوزان را تو صاحبخانه باش

با زنان در همرهي، مردانه باش



جان خواهر در غمم زاري مكن

با صدا بهرم عزاداري مكن



معجز از سر، پرده از رخ، وا مكن

آفتاب و ماه را رسوا مكن



هست بر من ناگوار و ناپسند

گر صداي گريه ات گردد بلند



هر چه باشد تو علي را دختري

ماده شيرا، كي كم از شير نري؟



گر خورد سيلي سكينه، دم مزن

عالمي زين دم بر هم مزن



عمان ساماني