در ميان راه چه گذشت؟
يكي از مصيبت هاي بزرگ اهل بيت سيدالشهدا، سفر كردن با دشمنان و قاتلان، همراه با سر مقدس حسين عليه السلام بود.
غلتيد به خون پيكر پاك پدر ما
شد قاتل او با سر او همسفر ما
«فاخذ يضربهن بالسوط حتي اركبوهن علي الجمال، [1] زجر بن قيس، با تازيانه آنها را مي زد، تا سوار بر شترها گرديدند».
مصيبت ديگر، هنگام سوار شدن بر شترها بود كه چگونه بر شترها سوار شدند و بر آنها چه گذشت.
دريغا مي روم با قلب خسته
به داغ يك گلستان گل نشسته
بدين جا آمدم با حشمت و ناز
از اين جا مي روم با دست بسته
در نفس المهموم آمده است[كه]در كتاب مصابيح خواندم[كه]جعفر بن محمد عليه السلام از امام باقر عليه السلام و او از امام زين العابدين سؤال نمود كه شما را بر چه نوع مركبي سوار كردند؟
امام فرمود: مرا بر شتري لنگ، بي روپوش نشانيده بودند و سر حسين عليه السلام را بر علمي برافراشته بودند و زنان، پشت سر من، بر شترهايي همه ناهموار و معيوب، و گروهي سواران دنبال و بر گرد ما بودند و نيزه در دست داشتند. اگر مي ديدند اشك از چشمي روان است، با نيزه بر سر او مي زدند تا به دمشق رسيديم.
و در فصل سيزدهم، در ورود اهل بيت به شام، از سيد (ره) نقل مي كند كه آن مردم، سر حسين عليه السلام و اسرا را بردند. چون نزديك دمشق شدند، ام كلثوم، نزد شمر آمد و فرمود: اي شمر! به تو حاجتي دارم. آه، ببينيد اين تقاضاي ام كلثوم، چه قدر اهميت دارد كه حاضر مي شود كه از كسي مثل شمر، كه قاتل برادرش است، تقاضايي بنمايد. پرسيد: حاجت تو چيست؟ فرمود: ما را به شهر مي بري، از دري وارد كن كه تماشاچي كمتر باشد و بر حاملان سرها بگو سرها را از كجاوه ها دور كنند و ما را از سرها دور كنند كه از بس به ما نگاه كردند، رسوا شديم. اما شمر در جواب آن درخواست، دستور داد سرها را به نيزه كنند و ميان كجاوه ها آرند و از لجاجت و دشمني، آنها را از دري ببرند كه شلوغ تر باشد و از وسط تماشاچيان عبور دهند.
پاورقي
[1] مقتل الحسين، المقرم، ص 382.