بازگشت

مصيبت اهل بيت در كوفه


علامه مجلسي در بحارالأنوار (ج 45، ص 115) مي نويسد: در لحظاتي كه دختر اميرالمؤمنين عليه السلام با مردم كوفه سخن مي گفت، ناگهان صداي ضجه ي شديد برخاست و نگاه مردم، به يك سو متوجه شد و آن، زماني بود كه سرهاي شهدا را آوردند و در پيشاپيش سرها سر مقدس حسين عليه السلام، مانند ماه مي درخشيد و شبيه ترين مردم به پيغمبر صلي الله عليه و آله بود. محاسنش خضاب شده بود


و باد، محاسن شريف را به چپ و راست مي برد. خاكستر تنور خولي، با خون درهم آميخته شده بود و مانند ابري كه جلوي نورافشاني ماه را بگيرد، بر چهره امام نشسته بود كه حضرت زينب، تا اين حال را مشاهده نمود، از خود بيخود شد و آن چنان سر را بر چوبه ي محمل كوبيد كه خون از زير مقنعه او جاري گرديد. «فنطحت جبينها بمقدم المحمل حتي رأينا الدم يخرج من تحت قناعها».و با سوز دل، شروع كرد به سرودن اشعاري در نهايت فصاحت و زيبايي، و روضه ي جانسوزي براي برادر خواند.



يا هلالا لما استتم كمالا

غاله خسفه فابدا غروبا



ما توهمت يا شقيق فؤادي

كان هذا مقدرا مكتوبا



يا أخي! فاطم الصغيرة كلمها

فقد كاد قلبها أن يذوبا



يا أخي! قلبك الشقيق علينا

ما له قد قسي و صار صليبا



يا أخي لو تري عليا لدي الأسر

مع اليتم لا يطيق جوابا



كلما أو جعوه بالضرب نادا

ك بذل يفيض دمعا سكوبا



يا أخي! ضمه اليك و قربه

و سكن فؤاده المرعوبا



ما اذل اليتيم حين ينادي

بأبيه و لا يراه مجيبا



اي ماه نوي كه چون كامل شدي، خسوف تو را گرفت و پنهان شدي (كنايه از خاكستري كه بر روي حضرت نشسته بود).

اي پاره ي دلم! گمان نمي كردم چنين روز مصيبتي مقدر شده باشد.

اي برادر جان! با فاطمه ي كوچك، سخن بگو كه نزديك است دلش آب شود.

اي برادر جانم! قلب تو با ما مهربان بود. چه شده كه نسبت به ما نامهربان شده اي؟

اي برادر! كاش علي را وقت اسارت مي ديدي كه همراه يتيمان ديگر، توان


سخن گفتن نداشت.

هر وقت او را مي زدند و آزار مي دادند، تو را به زاري مي خواند و اشك، از ديدگانش جاري بود.

اي برادر جان! او را در آغوش خود بگير و نزديك خود بنما و دل پريشان او را آرام كن.

اي برادر جان! چه قدر براي يتيم سخت است كه او پدرش را صدا بزند؛ ولي پدر، پاسخ او را ندهد.



هلال من، چرا اندر خسوفي؟

چه كرده با سر تو سنگ كوفي؟



جلوه گري به روي ني، سرت چو ماه مي كند

غروبت اي هلال من، عمر تباه مي كند



درون محمل مرا، ز روي ني نگاه كن

ببين چگونه دخترت تو را نگاه مي كند