بازگشت

زينب، كنار كشته ي برادر


راوي مي گويد: به خدا قسم، فراموش نمي كنم زينب دختر اميرالمؤمنين را كه براي برادرش حسين عليه السلام ندبه (زاري) مي كرد و با صداي اندوهناك و


دلي پر غم، فرياد مي زد:

يا محمدا! فرشتگان بر تو درود فرستادند. اين حسين توست كه در خون، غوطه ور است و اعضايش قطعه قطعه گرديده و دختران تو به اسارت برده شدند. و در روايت ديگر آمد كه سخنان جانگذار ديگري فرمود. از جمله: گفت:

اي جد بزرگوار! اين حسين توست كه سرش از فقا بريده شده و لباس و عمامه اش را برده اند. پدرم به فداي آن كه به سفر نرفته، تا اميد بازگشت او را داشته باشم، و مجروح نيست تا اميد مداوايش را داشته باشم، و پدرم به فداي آن تشنه اي كه جان داد، با همان لبان تشنه. پدرم به فداي آن كسي كه قطرات خون از محاسنش مي ريزد.

و همچنين جملات ديگر كه راوي مي گويد سوگند به خدا، هر دوست و دشمن را به گريه درمي آورد. [1] .



بر قتلگاه چون ره آن كاروان فتاد

شور و نشاط غلغله اندر جهان فتاد



ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان

بر پيكر شريف امام زمان فتاد



بي اختيار، نعره ي هذا حسين از او

سر زد چنانكه آتش او در جهان فتاد



پس با زبان پر گله آن بضعة الرسول

رو در مدينه كرد كه، يا ايها الرسول



اين كشته ي فتاده به هامون حسين توست

اين صيد دست و پا زده در خون، حسين توست






اين نخل تر، كز آتش جانسوز تشنگي

دود از زمين رسانده به گردون، حسين توست



اين ماهي فتاده به درياي خون كه هست

زخم از ستاره بر تنش افزون، حسين توست



اين خشك لب فتاده و ممنوع از فرات

كز خون او زمين شده گلگون، حسين توست



اين قالب تپان كه چنين مانده بر زمين

شاه شهيد ناشده مدفون، حسين توست



زينب چو ديد پيكر آن شه به روي خاك

از دل كشيد ناله به صد درد سوزناك



كاي خفته خوش به بستر خون، ديده باز كن

احوال ما ببين و سپس خواب ناز كن



اي وارث سرير امامت ز جاي خيز

بر كشتگان بي كفن خود، نماز كن



اطفال خود به ورطه ي بحر بلا ببين

دستي به دستگيري ايشان دراز كن



برخيز صبح، شام شد اي مير كاروان

ما را سوار بر شتر بي جهاز كن



يا دست ما بگير و از اين دشت پرهراس

بار دگر روانه به سوي حجاز كن




پاورقي

[1] لهوف، ص 180؛ نفس الهموم، ص 202.