بازگشت

مصيبت شهادت حضرت


مرحوم شيخ جعفر شوشتري - اعلي الله مقامه - مي گويد:

بعد از آن كه امام، مبارز طلبيد و هر چه مبارز بود در آن لشكر از شجاعان و دليران، آمدند و به درك واصل شدند، حضرت بنا گذاشت خودش حمله كند.

عبدالله بن عمار بن عبد يغوث مي گويد: مانند ملخ هاي پراكنده شده، از مقابل حضرت فرار مي كردند و قلب لشكر و ميمنه و ميسره ي (راست و چپ) آن را به هم ريخت و مركزي را قرار داده بود (كه ظاهرا نزديك خيام اهل حرم بوده كه وقتي به آن موضع برمي گشت با صداي بلند كه حال نمي دانم از گلوي خشكيده و زبان تشنه، در عين خستگي و گرماي شديد چگونه صدايي بلند مي شود) فرياد مي كشيد، «لا حول و لا قوة الا بالله».

لشكر كه ديدند اين طور است. اطراف حضرت را احاطه كرده بودند؛ ولي از حضرت دور بودند و كسي جرئت نزديك آمدن را نداشت. تعدادي از آنها به طرف خيمه ها رفتند. حضرت، نگران شد. براي حفظ عيال، خود فرمود: «أقصدوني بنفسي» و ببينيد كه حالت حضرت چگونه بوده است كه شمر با آن همه قساوت، به حال حضرت رحم كرد. صدا زد: لشكر! كسي طرف خيمه گاه او نرود. كشته شدن به دست او ننگ كسي نيست.

حضرت، جايي ايستاده بود كه به زبان حال، تشنگي او را بفهمند. گويا حضرت در جايي ايستاده بود كه از دور آب فرات پيدا بود. ملعوني صدا زد: «آب را مي بيني؟ قطره اي به تو نمي دهم تا از تشنگي هلاك شوي».

حضرت، وارد فرات شد؛ ولي آب نخورد و برگشت و اين دفعه، به طرف خيمه گاه آمد كه با عيال، وداع كند. به زن ها خطاب كرد: «تغطين بإزار كن»؛


يعني چادرهاتان را سر كنيد.

حضرت، وقتي ملاحظه ي حالت عيال را كرد، حالت تشنگان را كه مشاهده فرمود، با توجه به جراحات كه به حضرت رسيده بود (حميد بن مسلم مي گويد: خون جراحات وارده بر حضرت، حلقه هاي زره را گرفته بود)، غيرتش به جوش آمد و در اين حمله، هنگام بروز شجاعت حسينيه بود. همين قدر كه در آخر حديث است كه آن قدر از آنها را كشت كه «حتي بان منهم النقصان» كه كمي در آن لشكر انبوه ظاهر گرديد.

در اين اثنا، ضعف بر بدن حضرت عارض شد... در موضعي ايستاد كه قدري استراحت نمايد «إذا أتاه حجر فوقع في جبهته الشريفه». سنگي آمد و به پيشاني حضرت اصابت كرد. دامن پيراهن را بلند كرد كه خون از چشم مبارك و صورت منور، پاك كند. ظاهر دل، پيدا شد... همان جايي كه پيغمبر صلي الله عليه و آله مكرر مي بوسيد كه ناگاه تير سه شعبه آمد و خون، مثل ناودان جاري شد. تير را از پشت بيرون كشيد. فرمود «بسم الله و بالله...».



آن دم بريدم من از حسين دل

كآمد به مقتل، شمر سيه دل



او مي دويد و من مي دويدم

او سوي مقتل، من سوي قاتل



او مي نشست و من مي نشستم

او روي سينه، من در مقابل



او مي كشيد و من مي كشيدم

او خنجر از كين، من ناله از دل



او مي بريد و من مي بريدم

او از حسين سر، من از حسين دل



آن دم بريدم من از حسين دل

كآمد به مقتل، شمر سيه دل