بازگشت

مصيبت عبدالله بن الحسن


حاج شيخ جعفر، در عنوان هفتم كتاب خصائص، وقتي در مورد استغاثه هاي حضرت سخن به ميان مي آيد، چنين مي فرمايد:

استغاثه پنجم حضرت، زماني بود كه او مجروح بر روي زمين افتاده بود كه اين استغاثه، در اطفال اثر نمود كه دو طفل از خيمه خارج شدند براي ياري امام: يكي كودكي بود كه در گوشش دو گوشواره بود و هراسناك، به اين طرف و آن طرف خيمه نگاه مي كرد و زماني كه از خيمه ها دور شد، هاني بن ثبيت - لعنة الله عليه - ضربه اي به سر او زد و او را كشت، در حالي كه مادر آن طفل، نگاه مي كرد و سخني نمي گفت، گويا بي هوش شده بود.

و دومين طفل، عبدالله بن حسن عليه السلام بود كه طفلي يازده ساله بود، وقتي عمويش را در آن حالت ديد كه فرياد مي كشد، به سوي عمو حركت كرد. امام فرياد زد: «خواهرم! نگذار او بيايد او را به خيمه برگردان» و حضرت زينب: آستين پيراهن او را گرفت؛ ولي آن طفل گفت: به خدا قسم، از عمويم جدا نمي شوم: «والله لا أفارق عمي» و با تلاش زياد، آستين را از دست عمه رها كرد و خود را به امام رساند. در آن زمان، بحر بن كعب (به قولي حرملة بن كاهل - لعنة الله عليهما -) شمشير خود را بر سر امام فرودآورد. آن كودك، فرياد كشيد: واي بر تو اي زنازاده آيا عموي مرا مي كشي؟ ويلك يابن الخبيثة اتقتل عمي؟» و آن ناپاك، شمشير را فرودآورد. كودك دست خود را سپر عمو


قرار داد و ضربه، دستش را به پوست آويزان كرد و فريادش بلند شد: يا عماه! امام او را در بغل گرفت و به سينه چسباند كه ناگاه، حرمله، تيري بر او زد و او را در دامان عمويش حسين عليه السلام به شهادت رساند. [1] .



اي عمو تا ناله ي هل من معينت را شنيدم

از حرم تا قتلگه با شور جانبازي دويدم



آن چنان دل برد از من بانگ «هل من ناصر» تو

كآستينم را ز دست عمه ام زينب كشيدم



فرصتي نيكو ز «هل من ناصر»ت آمد به دستم

تو كرم كردي كه من در قلزم خون آرميدم



گر چه طفلي كوچكم، اما قبولم كن عمو جان

بر سر دست تو من قرباني شش ماهه ديدم



تا برون از خيمه گه رفتي دل من با تو آمد

تو به رفتن رو نهادي، من ز ماندن دل بريدم [2]




پاورقي

[1] لهوف، ص 173.

[2] نخل ميثم، ص 239.