بازگشت

مصيبت علي اصغر


حاج شيخ جعفر شوشتري - اعلي الله مقامه - مي فرمايد: دشمنان امام عليه السلام در عداوتشان، به گونه اي با امام رفتار كردند كه حتي در مورد كفار نيز اين چنين برخوردي در اسلام، جايز نيست.

و يكي از آن كارهايي كه حتي در جنگ با كفار جايز نيست، كشتن زنان و بچه هاست؛ و آنها كودكاني از امام را شهيد كردند، حتي دو طفل شيرخوار. يكي كودكي از امام را كه قصد داشت ببوسد كه تير، قبل از امام، بر گلوي او بوسه زد؛ و ديگري شيرخواري كه امام در آغوش گرفت و مقابل لشكر دشمن ايستاد و فرياد كشيد: «اما من أحد يأتينا بشربة من الماء لهذا الطفل؛ آيا كسي هست كه جرعه ي آبي به ما بدهد؟ نه براي خودمان، بلكه براي اين طفل». زماني كه امان ديد كسي جواب او را نمي دهد؟ لحن سخنش را عوض كرد و


فرمود: اگر باور نداريد و يا به من اطمينان نداريد، بياييد كودك را ببريد و خود سيرابش كنيد: «إسقوا هذا الرضيع».



حسين آمد به ميدان و علي اصغر در آغوشش

چو ابري، بر رخ ماهي، عباي شاه روپوشش



لب خاموش او گويد ز سوز دل حكايت ها

ز بي تابي و بي آبي، سرش خم گشته بر دوشش



لبش بي رنگ و دل پر خون، نگاه مات او محزون

هواي كربلا برده، همه صبر و همه كوشش



نه مي نالد ز بي شيري، نه مي گريد ز بي آبي

در آغوش پدر ديگر، شده مادر فراموشش



زبان خويش را گاهي برون آرد به آرامي

مگر مرطوب گرداند لبان خشك خاموشش



حاج شيخ جعفر مي فرمايد: شماها خيال مي كنيد مصيبت تير به حلقوم[علي اصغر ]خوردن است؟ خير، بلكه اصل مصيبت، همين طفل را به ميدان آوردن است و آن هم در زماني كه ظاهرا طفل در حال جان دادن و احتضار بوده است. فرمود كه اي جماعت: ويلكم! إسقوا هذا الرضيع؛ يعني خودتان آب بياوريد و به اين طفل بدهيد. أما ترونه يتلظي عطشا. نمي بينيد چگونه از تشنگي به خود مي پيچد.

دو چيز بابت اين طفل، دل را آتش مي زند. يكي آن كه فرمود: بياييد خودتان آبش بدهيد. يكي ديگر آن كه او را بلند كرد و فرمود. ببينيد چگونه رنگش زرد شده و از بي آبي دست و پا مي زند. [1] .



سلطان كربلا چو تمناي آب كرد

دشمن به تير حرمله او را جواب كرد



ناخورده آب، طفل رضيع حسين را

آن تير ظالمانه، دگر سير از آب كرد






از سوز تشنگي كه علي جانسپار بود

دشمن ندانم از چه به كشتن شتاب كرد



بگرفت خون حلق علي را به كف حسين

با خون او محاسن خود را خضاب كرد



از آن همه شكوفه به گلزار كربلا

اين بود گلپري كه شهادت گلاب كرد




پاورقي

[1] مجالس المواعظ، ص 118.