بازگشت

مصيبت قاسم بن الحسن


حاج شيخ جعفر رحمهم الله مي فرمايد: قاسم بن الحسن عليه السلام در ميان شهدا امتيازي داشته است كه ديگران نداشتند. ساير شهدا كه به ميدان رفتند، همه بالغ بودند، جهاد الهي بر آنها تكليف بوده، ولي قاسم، مكلف به جهاد نبود. اگر چه چند طفل هم كشته شدند؛ ولي جهادي نبودند و در ميان اهل بيت، غير بالغي به


جهاد نرفته، مگر قاسم؛ و از اصحاب هم چنان كه نقل مي كنند، پسر آن پيززن...

در كربلا بعضي جان دادند و بعضي از جان عزيزتر، مثل آن دو پيرزن. در مورد يكي از آنها چنين نقل شده كه پسر، نابالغ بود و پدرش هم از شهدا بود. سوار شد كه بيايد اذن بگيرد و برود به ميدان. حضرت فرمود: اين پسر، پدرش كشته شده و مادرش هم كسي را غير از او ندارد. شايد راضي نباشد. او را برگردانيد». پسر عرض كرد: يابن رسول الله! مادرم به من دستور داده و مرا فرستاده: امي امرتني بذلك خرج القاسم بن الحسن و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم.

قاسم، حدود سيزده سال دارد. امام، نگاهي به او كرد دست به گردن او انداخت. فنظر اليه الحسين فاعتنقه. و به قدري گريه كردند كه از حال رفتند. نمي دانم اين گريه از چه بابت بود؟ به اين شدت چرا؟ و حال آن كه شهداي ديگر آمدند و اذن گرفتند و امام، با هيچ كس، چنين رفتاري نكردند! (شايد به خاطر يتيمي او و اين كه يادگار برادرش امام مجتبي عليه السلام بود و امام، او را در دامان خود، پرورانده بود).

«فاستأذنه، فلم يأذن له؛ از امام اجازه خواست و امام، اجازه نداد». تنها همين يك نفر است كه امام، اول مضايقه فرمودند. اگر بگويند كه همه جا اين طور بوده، دروغ است.

«فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه؛ آن جوان، دائما دست و پاي حضرت را مي بوسيد تا اجازه دهد». [1] .



چه خوش است رنج و محنت، به ره وفا كشيدن

چه خوش است ناز جانان، همه را به جان خريدن






چه خوش است جان سپاري، به قدوم چون تو ياري

به مناي كربلاي تو شها به خون تپيدن



چه شود اگر عمو جان، بروم به سوي ميدان

كه خوش است از تو فرمان و ز من، به سر دويدن



از عمو اجازه گرفت:



چو غزال مجتبي شد ز ميان خيمه بيرون

به شتاب، از پي آمد، شه دين براي ديدن



چه عمو، چه نوجواني، چه گلي، چه باغباني

به حسن صبا خبر ده كه چه جاي آرميدن



ابي مخنف، ازسليمان بن ابي راشد، از حميد بن مسلم نقل مي كند كه پسري به جنگ ما بيرون آمد كه صورتش گويا پاره ي ماه بود. عمرو بن سعد بن نفيل ازدي - لعنة الله عليه - گفت: به خدا سوگند، به او حمله مي كنم به او گفتم: اين چه كاري است كه مي خواهي بكني. همان گروهي كه دور او را گرفته اند، براي او كافي است:



يا رب كه ديده يا كه شنيده است در جهان

در صيد يك غزال حرم، صد شكارچي



ولي او رفت و در فرصتي از پشت ضربه اي به فرق او زد و او به صورت، روي زمين افتاد و فرياد كشيد: يا عماه! اي عمو، به فريادم برس! حسين عليه السلام تا صداي او را شنيد، مانند شيري خشمگين، بر آن سپاه حمله كرد و شمشير خود را بر عمرو بن سعد - لعنة الله عليه - فرودآورد و او دست خود را سپر قرار داد و دستش از مرفق جدا شد و فريادي كشيد كه لشكريان شنيدند. اهل كوفه حمله كردند تا او را نجات دهند، ولي او زير سم اسبان پامال شد. همين كه غبار فرونشست، امام بالاي سر آن جوان ايستاد و او در حال احتضار است و پاهاي خود را به زمين مي سايد. امام، اشك مي ريخت و مي فرمود: دور


باشند از رحمت خدا اين قوم كه تو را كشتند! به خدا سخت است بر عمويت كه تو او را صدا بزني و او جوابت نگويد، و يا جواب دهد؛ ولي براي تو نفعي نبخشد.

عز و الله علي عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك. [2] .



اي عمو نرم شد از سم ستوران بدن من

بر سرم پاي بنه تا كه بود جان به تن من



كاش چون يوسف كنعان پدرم بود كه قاصد

ببرد در بر او شسته به خون پيرهن من



چه توان كرد كه نتوان سخني پيش تو گفتن

بس كه خون ريخته بر دامن خاك از دهن من




پاورقي

[1] مجالس المواعظ.

[2] مقتداي نجف، ص 170؛ لهوف، ص 168.