بازگشت

مرثيه ام البنين براي فرزندان


ام البنين، زني بسيار بافضيلت از دودمان بني كلاب بود كه بعد از شهادت فاطمه زهرا عليهاالسلام با علي عليه السلام ازدواج نمود. ثمره ي اين ازدواج، چهار پسر به نام هاي: عباس، عثمان، عبدالله و جعفر بود كه هر چهار فرزندش در كربلا به شهادت رسيدند. اين مادر داغديده، پس از شهادت فرزندان، همه روز به


قبرستان بقيع مي آمد و آن چنان براي فرزندانش عزاداري مي كرد و نوحه سرايي مي نمود كه دوست و دشمن را به گريه مي آورد و حتي مروان، با آن همه قساوت نيز اشك مي ريخت. زن ها او را با نام ام البنين تسليت مي دادند و مي گفتند: اي ام البنين! خدا به تو صبر و تحمل دهد؛ و او در جواب آنها مي گفت:



لا تدعوني ويك ام البنين

تذكريني بليوث العرين



اين زنان مدينه! ديگر مرا ام البنين نخوانيد. چون مرا به ياد فرزندانم مي اندازيد.



كانت بنون لي ادعي بهم

و اليوم أصبحت و لا من بنين



فرزنداني داشتم كه به خاطر آنها مرا ام البنين مي گفتند؛ ولي اكنون ديگر پسري ندارم.



أربعة مثل نشور الدبي

قد وصلوا الموت بقطع الوتين



و چهار باز شكاري داشتم كه آنها را آماج تير قرار داده، با قطع كردن رگ گردنشان آنها را كشتند.



تتازع الخرصان أشلائهم

فكلهم أمسي صريعا طعين



دشمنان با نيزه هاي خود، بدن پاك آنها را قطعه قطعه كردند و هر چهار پسرم، با بدن مجروح، بر روي خاك افتادند.



يا ليت شعري اكما أخبروا

بأن عباسا قطيع اليمين



اي كاش مي دانستم آيا همان طور كه به من خبر دادند، دست عباسم قطع شده است؟



زنهار مرا نگوييد ام البنين از اين پس

من ام بي بنينم، ديگر پسر ندارم



ديگر مرا ام البنين مخوانيد

به آه و ناله ام ياري نماييد



بنالم بهر عباسم شب و روز

شده آهم به جانم آتش افروز



به دشت كربلا آن مه جبينم

شنيدم بود سقاي حسينم






به درياها پا نهاد و تشنه برگشت

حسينش تشنه بود، از آب لب بست



گذشت از آب و كسب آبرو كرد

به سوي خيمه ها با آب، رو كرد



ز نخلستان چو بر سوي خيم شد

به دست اشقيا دستش قلم شد



و اشعار زيباي ديگري نيز به ايشان منسوب است:



يا من رأي العباس كر علي جماهير النقد ژ

و وراه من أبناء حيدر كل ليث ذي لبد



نبئت ان ابني أصيب برأسه مقطوع يد

ويلي علي شبلي أمال برأسه ضرب العمد



لو كان سيفك في يديك لمادني منك احد

اي ديدگاني كه در كربلا جنگاوري و شجاعت عباسم را ديدي كه چگونه بر دشمن حمله مي كرد و پشت سر او، پسران حيدر، هر كدام مانند شير شكاري مي جنگيدند! به من خبر رسيد كه با عمود آهنين، بر فرق عباسم زدند، در حالي كه دستانش قطع بود. اي واي بر فرزندم كه با عمود بر سرش زدند. اي عباسم! اگر دست در بدن داشتي و شمشير در دستت بود، هيچ كس جرئت نمي كرد به تو نزديك شود.



همين مادر داغديده، زماني كه بشير به مدينه آمد، هر كدام از فرزندانش را كه نام مي برد و خبر شهادتش را مي داد، او مي گفت: «اخبرني عن أبي عبدالله الحسين، أولادي و من تحت الخضراء كلهم فداء لابي عبدالله الحسين؛ از حسين خبر بده. فرزندان من و همه آنچه زير آسمان كبود است، فداي حسين!».

بشير گفت: حسين را نيز كشتند. ام البنين، با ناله ي جانسوزي گفت: «قد قطعت نياط قلبي؛ بندهاي دلم را پاره كردي».