بازگشت

شهادت حضرت عباس


در كربلا دو وظيفه به حضرت اباالفضل العباس، سپرده شد كه هر دو بسيار مهم بود. وظيفه ي اول، حمل لواي (پرچم) سپاه بود و در اهميت اين منصب، همين بس كه زماني كه حضرت اباالفضل از امام اجازه ي ميدان طلبيد، سخت گريست و بعد به او فرمود: برادر جان! تو صاحب لواي مني و اگر بروي، لشكرم پراكنده مي شود.

و سپردن اين وظيفه نيز نشانه ي دليري و شهامت وصف ناپذير عباس عليه السلام است؛ زيرا اهميت پرچم، اقتضا مي كرد آن را به دست كسي بدهند كه دليرترين فرد ميدان است و در ميان خيل دلاوران، در سپاه كوچك امام، حضرت اباالفضل، شايسته ي اين مقام شناخته مي شود؛ و شجاعت او آن چنان ترسي در دل دشمنان انداخته بود كه در كوفه براي او نقشه كشيده بودند تا او را از برادر جدا كنند و امان نامه ي شمر نيز يكي از حيله ها براي همين كار بود.

آية الله كمره اي در ترجمه ي نفس المهموم چنين مي گويد: «شهامت و شجاعت ابوالفضل العباس، پشت لرزان دشمن بود و با همه ي آمادگي و قشون فراوان كه در ميدان كربلا گرد آمده بود، باز هم شجاعت او پشت دشمن را مي لرزانيد و براي دفع اين خطر از كوفه در نظر گرفته بودند به هر نحو شده، اباالفضل را از حسين جدا كنند.

وظيفه ي ديگر كه آن نيز بسيار مهم بود، رساندن آب به اهل حرم بود كه در آن صحراي سوزان و قحطي آب، اهميت فراوان داشت.

حاج شيخ جعفر شوشتري مي گويد: مصيبت اين سقاي تشنه را از وقتي بگويم كه مشك، پاره شد، حضرت رسيد به اين جايي كه الآن، قبر مطهر است.


«فعند ذلك وقف العباس»؛ يعني ديگر بر جاي خود ايستاده و حركت نكرد.

البته بايد بايستد. چه بكند!؟ به كجا برود؟ چون قصد فرار كه ندارد و دست هم ندارد كه بخواهد جنگ كند، گمانم اين است كه رو به خيمه هم نيامد. در همان حالتي كه ايستاده بود، تيرباران شد. چنان چه در اخبار است: «فصار جلده كالقنفذ» ظاهر پوست و زره، از بس تير به آن خورده بود، مثل خارپشت شده بود. اسب هم در اين حالت، از جولان نمي ايستد. ناگاه تيري آمد بر سينه ي مباركش نشست و آن حضرت بر زمين افتاد. مي خواهم بگويم: مصيبت آن جناب، اينها نبود كه شنيديد. مصيبت آن جناب، آن وقتي بود كه از اسب افتاد. تصور كن... آن جناب با آن بلندي قامت، بر زمين بيفتد چه خواهد شد. تمام اين تيرها گويا بر جگر و احشا و بواطن آن حضرت نشست. [1] .

در مقتل مقرم، به نقل از شيخ كاظم سبتي رحمهم الله مي گويد: بعضي (يكي) از علماي ثقه به من گفتند كه در عالم خواب، حضرت اباالفضل العباس را ديدم كه به ما فرمودند كه: «شيخ كاظم مصيبت مرا نمي گويد»: عرض كردم كه مولاي من! من بارها شنيدم كه مصيبت شما را خوانده حضرت فرمود: «آيا اين مصيبت را گفته كه وقتي يك سوار، از روي اسب به زمين مي افتد، دستش را براي جلوگيري از شدت برخورد با زمين، روي زمين مي گذارد. حال اگر تير در بدن او باشد و هر دو دست او قطع شده باشد، چگونه به زمين خواهد خورد؟ [2] .



چو باده ي نرگس مستت، بهانه داد به دستم

سبوي هوش به سنگ گران عشق شكستم



چو ميوه داد فراوان، درخت بشكند از بار

ثمر چو داد نهالم، چه غم اگر چه شكستم






دو دست من ثمرم بود و پيش پاي تو افتاد

خجل ز هديه ي ناقابلم به پيش تو هستم



گرفته دست نيازم هميشه دامنت اي شاه

ز پا فتاده ام اكنون، بيا بگير تو دستم




پاورقي

[1] نقل از: مجالس المواعظ.

[2] مقتل الحسين، ص 337.