بازگشت

دو كار زيبا از حر و حسن عاقبت او


در شرح حال حر بن يزيد رياحي، دو برخورد حر را با امام مشاهده مي كنيم كه بسيار زيباست و نشانه ي طينت پاك و فطرت بيدار حر است:

برخورد اول، وقتي كه امام در منزل «ذوحسم»، به حر و يارانش برخورد كرد، زمان نماز ظهر كه رسيد، حجاج بن مسروق، اذان گفت. امام به حر فرمود: «آيا با اصحابت نماز مي خواني؟». حر عرض كرد: خير، بلكه همه با شما نماز مي خوانيم و جدا از امام، نماز جماعت بر پا نكرد و پشت سر امام، نماز خواند. اين يك موضع بود كه حر در مقابل امام، ادب نشان داد.

و برخورد دوم، آن جا بود كه امام، اصحابش را امر كرد سوار شوند و زنان را سوار كرد و دستور حركت داد. حر مانع حركت امام به سمت مدينه شد. امام، ناراحت شد و فرمود: «ثكلتك امك ما تريد منا؟»؛ يعني مادرت به عزايت بنشيند، از ما چه مي خواهي؟

حر عرض كرد: اگر غير از تو كس ديگري اين جمله را به من مي گفت و او در چنين حالي كه تو هستي قرار داشت، من نيز نام مادر او را مي آوردم، ولي چه كنم كه چنين حقي را به خود نمي دهم كه نام مادر تو را جز به بهترين وجهي كه مي توانم، ياد نمايم.

اين نيز نشانه ديگري از ادب و معرفت حر بود كه باعث نجات او گرديد. وقتي حر نزد امام عليه السلام آمد، عرض كرد: فدايت گردم اي پسر رسول خدا! من همان كسي هستم كه تو را از بازگشت منع كرد و همراهت آمدم و ناچار تو را در اين بيابان، بازداشتم. من گمان نمي كردم پيشنهاد تو را نپذيرند و تو را اين گونه در تنگنا قرار دهند... من از آنچه انجام داده ام، پشيمانم و به سوي خدا


توبه مي كنم: «افتري لي من ذلك توبة».

در بعضي از روايات آمده كه حر پس از آن كه در پيشگاه امام حسين عليه السلام پذيرفته شد، از آن حضرت اجازه طلبيد تا نزد بانوان، براي عذرخواهي برود. امام اجازه داد. حر نزديك خيمه ي آنها رفت و با دلي شكسته و چشمي گريان، عرض كرد: سلام بر شما اي دودمان نبوت! منم آن شخص كه سر راه شما را گرفتم و دل هاي شما را شكستم و ترسانيدم. اميد عفو دارم به شما پناه آورده ام. تقاضا دارم مرا ببخشيد و نزد فاطمه ي زهرا عليهاالسلام از من شكايت نكنيد. [1] .



اميد خواجگي ام بود، بندگي تو كردم

هواي سلطنتم بود، خدمت تو گزيدم



اگر چه در طلبت هم عنان باد شمالم

به گرد سرو خرامان قامتت نرسيدم



اگر چه كمتر از خارم بداني

نبايد اي گل از پيشت براني



كه هر جا مي شود گل، مونس خار

منم خار و تو گلروي زماني



نهادم رخ به خاك آستانت

نگاهي اي كه سلطان جهاني



ندامت سوخت مغز استخوانم

بگير از دست من، كآرام جاني



به قربان تو اي فرزند زهرا

كه تنها در ميان دشمناني






شدم آب از خجالت، واي بر من

كه تو لب تشنه بر ما ميهماني




پاورقي

[1] مصائب الأبرار، مطابق نقل: القول السديد به شأن حر الشهيد، ص 116.