بازگشت

حر، اشك ريزان در دامان پر مهر حسين


حر، كم كم به كنار رفت و اندك اندك، خود را به امام عليه السلام نزديك نمود. لرزه بر اندامش افتاده بود. مهاجر، يكي از سربازان لشگر عمر سعد مي گويد: چنان لرزه اي بر اندام حر افتاده بود كه من تا كنون، او را به اين حالت نديده بودم.

مهاجر به او مي گويد، به خدا در هيچ جنگي تو را چنين نديده بودم كه اين گونه بلرزي و اگر به من مي گفتند دليرترين مرد كوفه كيست، تو را معرفي مي كردم. پس اين چه ترسي است كه در تو مي نگرم؟

حر گفت، به خدا سوگند، من خود را بين بهشت و دوزخ مي نگرم، و سوگند به خدا هيچ چيز را بر بهشت برنمي گزينم، اگر چه پاره پاره شوم و مرا بسوزانند.