بازگشت

ورود اهل بيت به كربلا


حاج شيخ جعفر شوشتري - اعلي الله مقامه - مي فرمايد:

امروز سه واقعه اتقاق افتاد: يكي اين كه حضرت فرمود خيمه زدند و تمام اصحاب را جمع كردند، تنها بدون اهل بيت، براي بيان مصلحت، و تا وفاي آنها معلوم شود و حجت هم بر ايشان تمام گردد و بيعتي هم تازه كنند. چون اين جا دو بيعت مي خواهد: بيعت مخصوص. علاوه بر جهادهاي ديگر. حضرت صحبتي فرمود (كه به جهت اختصار از ذكر آن، صرف نظر مي كنيم). ببينيد چه اصحابي بودند و چه وفايي داشتند!

هر يك از اصحاب برخاستند و جوابي گفتند. از آن جمله، زهير كه تازه هدايت يافته بود و مي گويند اين زهير، آن طفلي است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله به راهي مي گذشت، او را ديد بازي مي كند. حضرت او را گرفت و بوسيد و ملاطفت كرد. اصحاب عرض كردند: اين كسيت؟ حضرت فرمودند «اين، طفل، حسين را خيلي دوست مي دارد. يك روز ديدم با حسين بازي مي كند. خاك زير قدم او را برمي داشت و مي بوسيد. جبرئيل به من خبر داده است كه در كربلا او را ياري مي كند».


زهير خدمت امام عرض كرد: يابن رسول الله! دنيا به تو پشت كرده است، نه! دست از تو برداريم و برويم؟! اگر بدانم - والله: كه دنيا باقي است و همه اش را به من دهند، پيش روي تو بميرم، بهتر است از زندگاني بعد از تو. برير عرض كرد: يابن رسول الله! چه بگويم؟ خيال مي كني يك جان فداي تو كردن بر ما سنگين است؟ اگر هزار بار مرا بكشند و بسوزانند و زنده شوم، كشته شوم، و خداوند عالم، جان تو را و جوانان تو را سلامت بدارد، دوست مي دارم و راضي ام.

اتفاق ديگر كه امروز افتاده است اين است كه امروز، سيد مظلومان، در خيمه جلال نشسته بود كه در اين اثنا، تيري آمد كه هزار شعبه داشت، از دوازده فرسخ راه آمد و بر دل آن حضرت نشست.

برادران! هر تيري نهايت سه شعبه دارد، بيشتر از سه شعبه يا چهار شعبه ندارد، و آن تير، هزار شعبه داشت! مي گويي تا حال نشنيده ام، مطلب تازه اي است! عرض مي كنم: اين كلام، معني دارد: تير هزار شعبه كه از دوازده فرسنگ بيايد، مراد از او اين است كه در اين روز، نامه اي آمد از ابن زياد ملعون - ضاعف الله عذابه. فرستاده ي آن شقي، نامه را آورد و به دست حضرت داد. گويا سلام هم نكرد. آن جناب، نامه را گشود.

از پسر مرجانه ي خبيث... همين كه اين تير هزار شعبه آمد، بر دل حضرت نشست... نامه را مطالعه كرد حال امام، متغير شد، نامه را انداخت. فرستاده عرض كرد: جواب نامه را عطا فرما. امام فرمود: «جواب ندارد. لقد حقت عليه كلمة العذاب».

باري، اين تير از همه ي تيرها بالاتر بود. چه بسا بعضي از افراد نادان اعتراض مي كنند كه اگر آن حضرت هم مانند ساير ائمه برخورد مي نمود، چه ضرري داشت و سلامتي آن حضرت و ياورانش در اين بود. عرض مي كنم: از اين فقره، چنين معلوم مي شود كه علاوه بر مفاسد كلي، از آن حضرت، به اين قدر


راضي نمي شدند و مي خواستند آن حضرت را بنده ي حكم خود كنند.

مجملا جاي آن دارد كسي عرض كند: آقا اباعبدالله! به واسطه ي نوشته ي ابن مرجانه، تير هزار شعبه بر دل مباركت نشست و از دل مباركت بيرون نرفت و متغير هم شدي، نامه ي آن ملعون را بر زمين انداختي و جواب آن را هم ننوشتي. نمي دانم بر شما چه گذشت... وقتي كه سر مباركت را وارد مجلس آن ملعون نمودند، و آن شقي بر تخت نشسته، سر مقدست را در پايين تخت گذاشتند. آن ملعون، چوبي هم در دست داشت؛ ولي نمي گويم چه كرد! مصيبت ديگر دارد و از همه مصيبت ها بالاتر اين است كه چون كه نگاه كرد به سر مقدس، شروع به خنده نموده و گفت: «الحمد لله الذي فضحكم. كاش خدا دهانش را مي شكست. [1] .

بعد از اين كه حضرت زينب عليهاالسلام جواب دندان شكني به او داد، قصد كشتن حضرت را نمود و او را آرام كردند، جمله اي گفت كه ديگر زينب، آن كوه صبر و عظمت، تاب نياورد و بغض گلويش تركيد و اشك از ديدگانش روان گشت. آن ملعون گفت: از گردنكشي بزرگ تر خاندان و خويشان تو دردي به دل داشتم كه خدا شفا داد، كه ناگهان، دل زينب شكست و بگريست و گفت: لقد قتلت كهلي و ابرت اهلي و قطعت فرعي و اجتثثت أصلي فإن يشفك هذا فقد اشتفيت.

سرور من را كشتي و خاندان مرا برانداختي و شاخ مرا بريدي و ريشه ي مرا كندي. پس اگر شفاي تو در اين است، شفا گرفتي!



پاورقي

[1] نقل از: مجالس المواعظ.