بازگشت

باب صالح


صالح، صاحب ناقه ي مبتلي بود به سقياي (سيراب كردن) آن، [1] و حسين عليه السلام، صاحب عيال و اطفال مبتلي بود به سيراب كردن ايشان. صالح عليه السلام مي خواست كه يك روز تمام، آب از براي ناقه اش باشد كه ديگري از آن نياشامد، و قومش چند روز راضي شدند؛ و حسين عليه السلام، از براي عيال و اطفالش چند مشك آب خواست، مضايقه كردند، [2] تا اين كه راضي شد كه يك جرعه به طفلش بدهند [3] يا يك قطره به جگرش برسانند، امتناع نمودند. [4] .

صالح، چون ناقه اش را پي نمودند، بچه ي ناقه اش ناله كنان، بر كوه بالا رفت، و تا حال، كساني كه از آنجا عبور مي كنند، وحشت دارند از آن جا؛ [5] و حسين عليه السلام، چون طفلش را به جهت خواهش آب[روي دست گرفت ]، تير زدند و آن طفل، صيحه اي زد و روحش از بدن مفارقت نمود. حضرت عرض كرد: «خدايا! اين طفل من در نزد تو كمتر از بچه ي ناقه ي صالح نيست. پس از اين قوم، انتقام بكش، و اگر حال صلاح در انتقام نمي داني، پس عوض بهتر عطا كن». [6] .

مؤلف گويد: عوض بهتر، آن است كه خداوند عطا نموده است به آن جناب، در عوض ناله ي آن طفل، فريادرسي كساني را كه در محشر فرياد


مي كنند، يا در مواقف فرياد مي كنند، يا در ميان آتش فرياد مي كنند، خصوصا اگر الآن از استماع مصيبت اين طفل، فرياد ايشان بلند شود.


پاورقي

[1] سوره‏ي شعراء، آيه‏ي 155.

[2] بحارالأنوار، ج 45، ص 41.

[3] منتخب الطريحي، ج 1، ص 22.

[4] بحارالأنوار، ج 11، ص 392 (ر. ک: مجمع البيان، ج 6، ص 6، ص 266).

[5] بحارالأنوار، ج 11، ص 392؛ مجمع البيان، ج 6، ص 266.

[6] بحارالأنوار، ج 45، ص 47؛ مقاتل الطالبين، ص 60 - 59؛ الارشاد، ج 2، ص 108.