بازگشت

مراد از مظلوم، حسين است


همان، ص 373.

«و من قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف في القتل. [1] .

[؛ كسي كه به ستم كشته شود، براي خونخواهش فرمانروايي قرار داديم، در كشتار، زياده روي نكند ]»

از حضرت باقر عليه السلام مروي است كه مراد، حضرت حسين عليه السلام است كه او را به ظلم شهيد كردند و ولي او حضرت قائم است. [2] .

مؤلف گويد: ظاهرا آيه شريفه، حكمي است عام، از براي همه ي مردم. يعني كسي را كه به ظلم بكشند، پس از براي ولي اوست، شرعا، حق قصاص بر قاتلش، و اسراف نكند به كشتن غير او؛ و بنابراين معني از براي ولي حضرت حسين عليه السلام است كه قصاص نمايد از قاتلش، ولكن بايد ديد كه قاتل آن جناب، يزيد بوده؟ يا پسر زياد؟ يا پسر سعد؟ يا شمر؟ يا سنان؟ يا صالح بن


وهب كه نيزه بر آن حضرت زد كه از اسب بر زمين افتاد؟ يا آن ملعوني كه تير سه شبعه به قلب مباركش زد؟ پس فرمود: «بسم الله و بالله»، يا غير ايشان؟

و تحقيق آن است كه از براي آن حضرت، صد هزار قاتل بوده، بالاستقلال و حقيقتا، پس يك قاتل، بالاستقلال، يزيد است؛ چنان كه در اخبار انبيا ذكر شده است. [3] .

و ديگري ابن زياد است، چنان كه يزيد گفت: قتله ابن مرجانة. [4] .

و ديگري عمر بن سعد بود كه چون اصحاب (علي عليه السلام) او را مي ديدند در كودكي، مي گفتند: اين قاتل حسين عليه السلام است. [5] .

و ديگري شمر، و ديگري سنان، و خولي، و زننده ي تير سه شعبه، و تشنگي و غيرت و گريه.

و حقيقت امر آن است كه خود، فرموده: «قتلت مكروبا» [6] .

يعني كربت و حزن، مرا كشته، و از اين جهت، او را صاحب كربلا نامند. پس همين لفظ، اشاره است به سبب قتل آن بزرگوار.

باز گويم كه از براي كشته شدن مظلوم، چند معني است كه همه منطبق است بر آن جناب، به طريق حقيقت.

يك معني اين كه كشته شده باشد، در حالي كه مظلوم باشد؛ يعني تعدي بر او نموده باشند و ملك و مال و اولاد و اصحابش را برده باشند؛ بلكه همه ي اعضا و جوارحش، از ظاهريه و باطنيه، به ضرب تير و تيغ و نيزه و تشنگي از دستش گرفته باشند؛ و حقيقت اين صفت، در آن جناب بوده كه از طعن سيوف و


رماح، (نيزه ها) تمام جوارح و اعضاي او متغير گشته بود، حتي گلوي مباركش، و بر مال و عيال و اطفالش دست تعدي گشودند و او را از بلاد، آواره نموده، تنها و بي كس، بر خاك انداختند و در اين حالت، او را كشتند. پس كسي كه مصداق كلي اين صفت است، همان حسين تنهاست و از اين جهت، لفظ مظلوم كه وصف است، علم شده است از براي او. اين است كه در دعا وارد است: «انشدك دم المظلوم[؛ تو را قسم مي دهم به خون مظلوم ]»؛ [7] و در حديث است كه: «ترك مكن زيارت مظلوم را». راوي عرض كرد كه: كيست مظلوم؟ فرمود: «مگر نمي داني كه اوست حسين عليه السلام شهيد كربلا!». [8] .

معني دوم مظلوم بودن، در اصل كشتن است؛ يعني او را بكشند، بدون حق شرعي كه موجب اباحه ي قتل او باشد، مانند قصاص، يا حد، يا افساد، و اظهر افراد اين معني، حسين است. چنان كه خود فرمود: «واي بر شما! از من چه طلب داريد؟ آيا كسي را از شما كشته ام، پس مي خواهيد قصاص كنيد؟ يا مالي از شما گرفته ام؟ يا شريعتي را تبديل كرده ام؟». [9] .

معني سوم مظلوم بودن، در كيفيت قتل است؛ چون كه خداوند، احسان را در هر معناي نيكو به كار برده است. حتي در كشتن قرباني، مستحب است كه كارد را تيز كنند، و او را به ذبيحه ننمايند، و در پيش روي ابناي جنس (هم جنسان) نكشند، و دست و پايش نبندند، و او را مثله نكنند (يعني اعضايش را، پيش از خروج روحش جدا نكنند)، و او را آب دهند؛ و هيچ يك از اين احسان ها را در كشتن آن حضرت مراعات ننموده اند، بلكه در كيفيت آن ظلم كردند.

معني چهارم مظلوميت، بعد از كشتن است به سلب لباس و به قطع اعضا و


پامال كردن [10] و انداختن بر روي خاك ها، بي كفن و دفن؛ و اين هم منحصر به آن جناب است، حتي اين كه آن جامه ي كهنه پاره را هم بر بدنش نگذاشتند. [11] .

معني پنجم مظلوميت، به جميع انحاي مذكوره است، و همه در آن جناب جمع بود، نه غير او.


پاورقي

[1] سوره‏ي اسراء، آيه‏ي 33.

[2] بحارالأنوار، ج 44، ص 218؛ تفسير العياشي، ج 2، ص 290؛ المناقب، ج 3، ص 206.

[3] بحارالأنوار، ج 44، ص 242؛ منتخب الطريحي، ج 1، ص 29 - 28.

[4] بحارالأنوار، ج 45، ص 131 و 162؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 74؛ الاحتجاج، الطبرسي، ج 2، ص 40.

[5] بحارالأنوار، ج 44، ص 263؛ کشف الغمة، ج 2، ص 9؛ الارشاد، ج 2، ص 135، و مخفي نماند که عبارت کشف الغمه، مطابق متن کتاب «اصحاب النبي» است؛ لکن عبارت ارشاد و بحار، «اصحاب علي» است.

[6] بحارالأنوار، ج 44، ص 297؛ کامل الزيارات، ص 109 (باب 26).

[7] بحارالأنوار، ج 83، ص 235؛ الکافي، ج 3، ص 325؛ مصباح المتهجد، ص 213 (آداب سجده‏ي شکر).

[8] بحارالأنوار، ج 98، ص 66؛ کامل الزيارات، ص 137 (باب 52).

[9] بحارالأنوار، ج 45، ص 7؛ الارشاد، ج 2، ص 101.

[10] بحارالأنوار، ج 45، ص 59؛ لهوف، ص 59 - 58؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 39 - 38.

[11] بحارالأنوار، ج 45، ص 58 - 57؛ لهوف، ص 57 - 56؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 37.