بازگشت

در سر اين همه اجر و ثواب


خصائص الحسينيه، ص 259.

مقصد يازدهم در خاتمه ي مقاصد سابقه، و دفع استبعاد عقول قاصره.

پس مي گوييم: چون شنيدي اين كيفيات و خواص عجيبه را، تعجب مكن و زياد مشمار اين خواص و ثواب ها را از براي اين عمل قليل؛ زيرا كه في الحقيقه، اين همه ثواب، نه به جهت يك قطره اشك است، بلكه اينها عطايي است از خداوند كريم[كه]به حضرت سيدالشهدا عليه السلام كرامت نموده، در مقابل خدمتي كه نموده و تو شنيده اي در حكايت ملوك سابق كه بعضي از ايشان، در مقابل خدمت جزئي، عطايي كلي مي نمودند چنان كه مشهور است كه اعرابي اي مدح نمود معن بن زائده را به يك شعر كه مضمونش اين است كه: اي جود معن! تو حاجت مرا به سمع شريف او برسان كه واسطه ديگري ندارم. پس او را طلبيد و صد هزار درهم به او داد، و روز ديگر دويست هزار درهم به او داد، و روز سوم، چهارصد هزار داد. چون روز چهارم به طلب او


فرستاد، گفتند: فرار كرده است، از ترس اين كه مبادا از او پس گيرند. پس گفت معن كه: اگر مانده بود، تمام خزينه را در عطاي او مي دادم. [1] .

پس هرگاه اين بنده ي حقير فقير محتاج، عطا كند تمام خزينه اش را به كسي كه با يك شعر مدح او كرده است، لسانا نه قلبا، پس چگونه خداوند غني متعال كه خزانه اش تمامي ندارد و كثرت عطا او را ملول نمي كند، عطا نكند به كسي كه بذل نمود و در راه رضاي او، جان و تن و دست و پا و سر و جميع جوارح، و اعضا و اولاد و عيال و اطفال و راحتي و حيات خود را در حالي كه مكروب (اندوهگين) و تشنه و متحير بود در امر عيال و اطفالش، و زخم ها از هر طرف بر او وارد مي شد، از زبان و سنان و شمشير و تير و خنجر و سنگ؟

و همچنين نوشته اند كه معشوق هشام اموي كه خالصه نام داشت، عطا نمود حلي و حلل (زيورها) و زينت خود را از جواهر، به شاعري كه بدل نمود حرفي از حروف هجا را، پس هجو او مدح شد. نقل است كه شاعري مدح كرد هشام را و صله به او ندادند. پس بر در دارالاماره نوشت:



لقد ضاع شعري علي بابكم

كما ضاع در علي خالصة



چون اين خبر به خالصه رسيد، به طلب شاعر فرستاد. او فهميد كه خيال عقوبت او را دارد، پس مخفي رفت و دايره ي عين را تراشيد و سر عين را باقي گذاشت. پس عين مبدل شد به همزه، و هجو، مبدل به مدح گرديد. [2] .

پس چون به نزد خالصه رفت، او را عتاب نمود كه: چرا مرا هجو كردي؟ جواب داد كه مدح كرده ام. چون ملاحظه كردند ديدند مدح است، پس تمام حلي و حلل خود را به او عطا كرد.

پس هرگاه اين زن ضعيف، تمام اعز اموال خود را به جهت تبديل يك


حرف عطا كند، پس[عطاي]خالق سماوات و ارضين، و أجود ألاجودين چه خواهد بود در حق كسي كه جميع اعضاي وجودش را در راه او داده؟ بلكه اگر به حسين عليه السلام عطا نمايد، هر چه در تصور گنجد و ممكن است كه بدهد، عجب نخواهد بود، و ابدا اينها را نبايد انكار نمود كه در آن انكار، نسبت جواد است به بخل، و دل جناب زهرا عليهاالسلام از اين انكار مي شكند، چنان كه ظاهر مي شود از خوابي كه روايت كرده است آن را سيد علي حسيني و مجلسي و غير او.

مترجم گويد: از منتخب طريحي منقول است كه از سيد علي حسيني حكايت شده است كه گفت: در مشهد مقدس رضوي، مجاور بود با جمعي از مؤمنين، تا اين كه روز عاشورا شد يكي از رفقا كتاب مقتل را گرفت و بر ما مي خواند. رسيد به اين خبر كه از حضرت باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: «هر كس چشم او بگريد بر مصيبت حسين عليه السلام، اگر چه به قدر بال مگسي باشد، خداوند گناهان او را بيامرزد، اگر چه به قدر كف دريا باشد». شخصي در مجلس بود. انكار اين خبر كرد و گفت: اين، با عقل درست نيايد و بحث در ميان بسيار شد و متفرق شديم.

آن شخص در خواب ديد كه قيامت، قيام نموده و تشنگي بر او غالب شده. هر طرف به طلب آب نظر نمود. ديد حوضي است بسيار بزرگ[پر]از آب كه از آب برف، سردتر است و در نزد آن، دو مرد و يك زن سياهپوش حزين هستند. پرسيد كه ايشان كيستند؟ گفتند، محمد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام هستند. پس نزديك حضرت فاطمه عليهاالسلام رفت و آب طلبيد. حضرت، نظر تندي به او نمود و فرمود، «تو منكر فضل گريه هستي»، و از خواب بيدار شد و از گفته ي خود، استغفار نمود؛ انتها. [3] .

و در اين انكار، تنقيص مقام آن جناب و تقليل اجر اوست؛ زيرا كه همه ي


اين عطايا عطا به آن سرور است.

مثلا هرگاه قلب تو متأثر شود از تصور اين كه آن حضرت را از وطن آواره نمودند و اشك جاري شود، پس آن اجري كه به تو مي رسد، في الحقيقه اجر آن اشك نيست تا به نظر بسيار آيد؛ بلكه آن، اجر كيفيت آوارگي آن سرور است و مخصوص او بوده است؛ زيرا كه او را از جميع بلاد و امكنه منع نمودند، حتي اين كه مقري نگذاشتند از براي سر بريده اش آيا آن اجرها از براي اين كيفيت، زياد است؟

و همچنين اگر متأثر شوي از براي عطش آن جناب و اشك تو جاري شود، آن نه[اجر]شكست و نه اجر عطش او تنها، بلكه اجر كباب شدن جگر آن سرور است و مجروح شدن زبانش و خشكيدن لب و دهانش و تاريكي چشمانش و سوختگي دلش از شماتت دشمنان و گفتن ايشان كه آب نخواهي آشاميد تا اين كه از حميم بياشامي. پس اشك اگر در جهنم بيفتد و سبب خاموشي آن شود، اجر آن سوختگي است، نه اجر يك قطره اشك، و چون قلبت متأثر شود از براي زخم هاي او، پس اشك در چشم دور زند، اجر آن، از براي تحمل آن زخم هاست كه زخم بالاي زخم، بر آن بدن شريف وارد گرديد؛ زيرا كه بدني كه هفت شبر (وجب) طول او باشد. از پيش رو چهار زخم تير، و هفتاد و اندي زخم شمشير، و مثل آن زخم نيزه داشته باشد، نمي شود، مگر آن كه بعضي بالاي بعضي وارد گردد. پس خون بايد گريست بر آن، به عوض اشك.

و هرگاه قلبت متأثر شود به جهت كشته شدن آن جناب به طريق قتل، صبر و اشك جاري شود. پس اجر آن، نه به محض اشك است، و نه به جهت قتل است، و نه به جهت ذبح است به مانند ذبح گوسفند؛ بلكه به جهت آن است كه به ضرب شمشير او را ذبح نمودند «و الهفاه عليك يا مظلوم!» چه قدر مصيبت تو عظيم است بر اهل آسمان ها و زمين ها.



پاورقي

[1] الأنوار النعمانية، ج 3، ص 280.

[2] اگر «ضاع» ثبت شود، معناي شعر چنين است: «شعر من در آستان شما تباه شد، چنان که درهاي ريخته شده بر سر خالصه تباه گرديد» و اگر «ضاء» ثبت شود، معناي شعر چنين خواهد بود؛ «شعر من در آستان شما بدرخشيد، چنان که درهاي ريخته شده بر سر خالصه بدرخشيد».

[3] بحارالأنوار، ج 44، ص 293؛ متخب الطريحي، ج 2، ص 83.