بازگشت

گريه به سبب ملحوظ


يعني به سببي كه مورد توجه و منظور شخص است.

اما نوع اول كه به سبب ملحوظ است، پس هشت قسم است:

قسم اول آن است كه به سبب علاقه قلبيه باشد با صاحب مصيبت، و اعظم علاقه ها علاقه ي والدين است؛ و از اين جهت است كه خداوند منان، حق والدين را قرين حق خود، ذكر فرموده است [1] و سببش آن كه ايشان، سبب اعدادي وجود صورت تو هستند. پس چون حق علت وجودي صوري به اين مرتبه است، پس علت ايجاد صوري و معنوي، احق است به اين حق. پس والد حقيقي كه نبي و وصي عليه السلام است، اولي به احسان اند و اقامه ي عزا و گريه بر سيدالشهدا، احسان است به پيغمبر و اميرالمؤمنين و فاطمه عليهم السلام؛ [2] بلكه در بعض روايات تفسير شده است: «و بالوالدين احسانا [3] [؛ و نيكي به پدر و مادر ]، به حسن و حسين عليهم السلام [4] پس گريه بر او، احسان است به والد، ابتدائا.


و سبب اينكه گريه احسان است، اين است كه معني احسان، منفعت رسانيدن است به كسي و عمده ي نفع، اعزاز و احترام است، و گريه، اعزاز اموات و مقتولين است، و از اين جهت، حضرت ابراهيم، دعا نمود و سؤال كرد (درخواست كرد)از خدا دختري را كه بعد از مردن، از برايش گريه كند. [5] .

چون پيغمبر صلي الله عليه و آله شنيد گريه ي زن هاي انصار را بر شهداي احد، فرمود: «عمم حمزه، گريه كننده ندارد». پس انصار زن هاي خود را امر نمودند كه بر حمزه گريه و ندبه نمايند، و حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله در حق ايشان، دعا فرمود. [6] .

جناب حمزه ي سيدالشهدا را تجهيز نمودند از تشييع و نماز و دفن و ساير احترامات، مگر در همين كه نوحه گر نداشت. پس بر پيغمبر صلي الله عليه و آله گران آمد، و حضرت سيدالشهدا حسين عليه السلام هيچ نداشت، مگر زنان نوحه گر، ولكن ظالمان، ايشان را از ندبه و گريه منع مي نمودند. پس بياييد اي دوستان، گريه كنيم بر آن شهيد غريب به نحو گريه ي قريب حقيقي؛ زيرا كسي كه چنين گريه نكند، عاق والدين و قاطع رحم خواهد بود.

قسم دوم [7] ، علاقه ي شدت اتصال است، نظر به اين كه هرگاه عضوي از انسان مريض شود يا درد آيد، تمام بدن در زحمت و الم است، و از اين قسم است گريه حورالعين بر آن جناب [8] در بهشت كه دارالسرور است؛ زيرا كه ايشان از نور آن جناب خلق شده اند. پس چگونه مي شود كه آن حضرت بر روي خاك گرم، با بدن مجروح، در زير پاي مركبان افتاده باشد، و سرش بر سر نيزه و خونش بر زمين جاري، و دلش از تير، سوراخ و جگرش از تشنگي تفتيده، و قلبش از مفارقت اولاد و برادران و اصحاب، سوخته، مع ذلك حورالعين، در قصور بهشتي به عيش و سرور مشغول باشند.


و بعضي از اقسام گريه ي شيعيان، از اين قسم است؛ زيرا در خبري از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه فرمودند: «شيعيان ما از ما هستند و از فضل طينت ما خلق شده اند و به آب ولايت ما خمير شده اند؛ راضي شدند به اين كه ما ائمه ي ايشان باشيم و ما هم راضي هستيم كه ايشان شيعه ي ما هستند. مصيبت ما مصيبت ايشان است؛ گريان مي شوند بر صدمات ما و محزون مي شوند به حزن ما و مسرور مي گردند به سرور ما و ما هم متألم مي شويم به تألم ايشان و مطلع هستيم بر احوال ايشان. پس ايشان با ما خواهند بود و از ما جدا نمي شوند. ما هم از ايشان جدا نمي شويم». پس فرمود: «خدايا! شيعيان ما از ما هستند، و هر كس ياد كند مصيبت ما را و گريان شود از براي ما، خدا او را عذاب نخواهد نمود». [9] .

و در حديث ديگر از اميرالمؤمنين عليه السلام مروي است كه فرمود: «به درستي كه خداي تعالي اختيار نمود از براي ما شيعياني كه ياري مي كنند و مسرور مي شوند به سرور ما، و محزون مي گردند به حزن ما، و جان و مال خود را در راه ما مي دهند. ايشان از ما هستند، ما هم از ايشان هستيم». [10]

و اين حديث شريف، دلالت دارد بر اين كه مخلصين شيعه را خدا اختيار نموده است، چنان كه شهدا را اختيار نموده است، پيش از شهادتشان.

و از براي شيعه علاماتي است. چنان كه پيغمبر صلي الله عليه و آله استدلال نموده از محبت آن طفل كه خاك پاي حسين عليه السلام را بر چشم مي ماليد، بر اين كه از انصار او خواهد بود در كربلا. [11] .

مترجم گويد: آنچه در حديث است، آن است كه حضرت از فعل آن طفل، استدلال نمودند بر محبتش، و اما نصرتش را پس مستند فرمودند به اخبار


جبرئيل، چنان كه گذشت، انتها.

حال بياييد گريه كنيم به سبب اين علاقه، اگر خود را شيعه مي شماريم؛ زيرا كسي كه گريه نكند به اين علاقه، از ايشان نخواهد بود.

قسم سوم [12] ، علاقه ي سوم، حقوق است، يعني مصاب (مصيبت رسيده)، صاحب حق باشد بر گريه كننده. حقوق بسيار است. يكي، حق ايجاد است؛ يعني سبب وجود بودن، مانند والدين و اجداد، و آن جناب، صاحب اين حق است بر ما؛ زيرا كه وجود ما وجود آباي ما، همه به واسطه ي آن حضرت است كه نور او با نور جدش يكي است.

ديگر، حق اسلام و ايمان است و آن، ثابت است از براي هر مسلمي بر مسلمي، به جهت مشاركت در اسلام. پس چگونه است حق كسي كه سبب شد از براي هدايت ما به ايمان، يعني حسين عليه السلام كه جان خود را در راه دين خدا داد؛ زيرا كه اگر متاركه مي كرد و تن به اين مصيبت ها نمي داد، دين شيعه ظاهر نمي شد. زيرا كه بني اميه، كمال تسلط بر بلاد و عباد داشتند، و تمام سعي مي نمودند در اخفاي دين حق، تا اين كه امر را بر اكثر مردم، مشتبه نمودند، به نحوي كه سب حضرت امير را از اجزاي نماز قرار دادند و در ذهن مردم، داخل كردند كه بني اميه، ائمه اسلام اند و از طفوليت، اطفال را بر آن تربيت مي نمودند و چنين مي دانستند كه هر كس مخالفت ايشان كند، در ضلالت است، و چون حضرت سيدالشهداء عليه السلام را به اين كيفيت عجيبه شهيد كردند و عيالش را - كه عترت پيغمبر صلي الله عليه و آله بودند - به اين كيفيت اسير نمودند، مردم متنبه شدند كه اگر ايشان ائمه ي حق بودند، چنين كاري نمي كردند؛ بلكه فعل ايشان، موافق نيست، نه با دين و مذهب، و نه با طريق عدالت، و نه با طريق سلاطين جور. پس از آن اعتقادات برگشتند و از ايشان تبري جستند و كم كم به راه هدايت رفتند و مذهب شيعه ظاهر گرديد. بلكه اهل سنت هم دانستند


كه ايشان، خليفه نبودند، بلكه حكام جور بودند و اكثر ايشان، لعنت بر يزيد را جايز مي دانند. پس في الحقيقة، سبب هدايت به دين خدا، حسين عليه السلام است.

حق ديگر، نمك و طعام دادن است و تو مي داني حيات هر چيزي به سبب آن جناب است و به بركت او باران مي بارد و گياه مي رويد كه روزي عباد است. پس تمام طعام و شراب تو به بركت اوست.

حق ديگر، حق حيات است و معلوم است كه حيات حقيقي ابدي، بلكه صوري ظاهري، همه به سبب آن جناب است كه ما را هدايت نمود به ولايت كه سبب قبول اعمال است.

حق ديگر، حق دوستي است و آن جناب، كمال دوستي را به شيعيان دارد و در يمين العرش، همواره نظرش به سوي زوار و گريه گنندگان است. [13] .

حق ديگر، حق زحمت است. پس هرگاه كسي از براي تو دردسري بكشد يا زحمتي متحمل شود، هميشه از او خجل هستي و در صدد تلافي برمي آيي و تدارك (جبران) زحمت او را مي كني. پس چرا در تدارك زحمات و صدمات آن جناب كه از براي تو متحمل شده نيستي؟

و نمي دانم به چه چيز تدارك تواني كرد. آيا اين چند قطره ي اشك، تلافي مي كند اين حق عظيم را؟ بلي، مگر آن جناب از كمال رحمت و لطف، قبول نمايد. پس از اين مقدار مضايقه ننماييد، و الا بي حقوق و بي وفا محسوب خواهيد بود.

قسم چهارم [14] ، علاقه ي بزرگي و جلالت شأن است، زيرا كه مصيبت بزرگان اجله، خصوصا اگر منافي جلالت شأن ايشان باشد، موجب رقت است، هر چند اجنبي باشد، بلكه كافر باشد، و بر همين جاري است، سيره ي پادشاهان با


دشمنان خود، چنان كه قضيه ي اسكندر با دارا معروف است. [15] .

و حكم شارع نيز بر اين، جاري است و از اين جهت، حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله جامه ي خود را از براي عدي بن حاتم فرش نمود، با اين كه كافر بود، و فرمود: «اكرام نماييد عزيز قومي را كه ذليل شده باشد». [16] . و به همين سبب، حضرت اميرالمؤمنين، ثياب عمرو بن عبدود را سلب ننمود، بلكه زره او را هم نگرفت، با اين كه مثل و مانند نداشت، و فرمود: «چون بزرگ قوم خود بود، نخواستم هتك حرمتش نمايم» [17] و همچنين شارع مقدس، حرمتي قرار داده است از براي دختران سلاطين كه هرگاه اسير شوند، ايشان را مخير مي كند و در معرض بيع و شراء درنمي آورند. [18] .

پس بياييد مانند غلامان، از براي سيد و آقاي خود بناليم؛ زيرا كه بزرگ و جليل بود، و هتك حرمتش نمودند، بدنش را عريان نمودند و عيالش را به اسيري، شهر به شهر گردانيدند و در ايشان، به كنيزي طمع نمودند و كسي كه چنين گريه نكند، از انسانيت دور است.

قسم پنجم، [19] علاقه ي محامد صفات است (به اين معنا كه مصيبت ديده، داراي صفات عالي انساني است)؛ زيرا كه حسن صفات، موجب رقت (شكستن دل) است بر صاحبش، هر چند او را نشناسند؛ بلكه شارع مقدس امر نموده است به احترامش، هر چند از كفار باشد. چنان كه وحي رسيد به موسي عليه السلام كه سامري را مكش، زيرا كه صاحب سخاوت است؛ [20] و يكي از كفار را اسير نمودند و در معرض قتل آوردند. جبرئيل نازل شد كه اين شخص را مكش كه


صاحب سفره است. [21] .

پس مصيبت صاحب صفات حسنه، تأثير در قلوب مي كند، خصوصا اگر به ضد آن صفات باشد. مثلا كسي كه در سخاوت هزارها عطيه كرده است، اگر محتاج شود كه لقمه ناني خواهش كند، البته، دل به حال او مي سوزد، و كسي كه صاحب شدت حياست، اگر در معرض هوان (خواري و سبكي) و ذلت برآيد، محل رقت است.

پس بيا و ملاحظه نما يك يك از صفات حميده و خصال پسنديده ي حضرت حسين عليه السلام را و ببين چگونه به ضد آنها با او رفتار نمودند، تا اين كه موجب رقت تو شود:

اول: زباني كه همواره به ذكر خدا مشغول بود، بلكه پيش از خلق آسمان ها و زمين ها تهليل و تسبيح و تحميد و تكبير الهي كرده و ملائكه از او تعلم نموده اند، و بعد، در عالم نور و اشباح و اظله ذكر نموده و در شكم مادر، تسبيح و تهليل از او شنيده، و از حال ولادت تا شهادت، از ذكر نياسوده، بلكه بر سر نيزه تلاوت قرآن نموده، آيا شايسته است كه يزيد عنيد (سركش) و ابن زياد پليد، با چوب خيزرانش بيازارند؟ و خنده و شماتت كنند در حضور عيالش؟

دوم: كسي كه از شدت حيا نمي خواست به جاهل بگويد: جاهل؛ چنان كه وقتي ديد عربي را وضو مي گيرد و درست نمي گيرد، پس با برادرش امام حسن عليه السلام قرار گذاشت و گفت كه ما مي خواهيم در حضور تو وضو بگيريم، ملاحظه نما كه كدام يك بهتر وضو مي گيريم. پس آن عرب، بعد از مشاهده وضوي ايشان، عرض كرد كه شما هر دو نيكو وضو گرفتيد و من جاهل بودم، [22] آيا شايسته است كه كافري به او بگويد كه اي حسين! تعجيل نمودي به


آتش دنيا؟ [23] و ملعوني به او بگويد: اي حسين! نماز تو قبول نيست؟ [24] .

سوم: كسي كه جاجتمندي را كه رقعه به خدمتش عرض نموده بود، مي فرمايد: «فورا حاجت تو رواست»، پس به او بگويند: مي خواستي اولا رقعه ي او را بخواني، بعد بگويي حاجت تو رواست، فرمود: «خداوند، مؤاخذه مي كند كه چرا او را در بين خوف و رجا و حالت ذلت، معطل نمودي تا رقعه اش را بخواني، آيا شايسته است كه مقابل دشمنان باشد و از امور سهل و آسان بخواهد، اجابتش نكنند؟ حتي اين كه خواهش كند كه ايشان اندكي گوش به سخن او دهند، ابا نمايند؟ [25] .

چهارم: كسي كه در وقت احتضار اسامة بن زيد، به بالين او رفت و او اظهار هم و غم نمود به جهت شصت هزار درهم قرض، پس آن حضرت، همان جا دينش را ادا نمودند، [26] آيا شايسته است كه در وقت احتضارش با آه و ناله خواهش يك قطره آب نمايد، اجابتش نكنند؟ [27] و أسفاه عليك يا سيدي!

پنجم: كسي كه به اعرابي مادح خود، چهار هزار دينار از پشت در مي دهد و اظهار خجالت مي كند و از كمي آن، معذرت مي طلبد، [28] آيا شايسته است كه با او معامله اي كنند كه عاجز شود از اجابت سؤال دخترش كه يك شربت آب از او طلب نمود و همچنين زوجه اش كه از براي طفل صغير، قطره اي آب خواهش كرد، و از اجابت برادرزاده اش قاسم كه خواهش نمود كه بر سرش حاضر شود، آيا چه مقدار خجالت آن جناب بود، اين بود كه فرمود: «يعز علي عمك!» چه بر عمويت دشوار است كه او را بخواني و تو را اجابت ننمايد، يا


اجابت كند و فايده اي به حال تو نداشته باشد. [29] .

ششم: كسي كه در شب هاي تار، به دوش مبارك، طعام به جهت ارامل (مستمندان) و ايتام به خانه ي ايشان حمل مي نمود، به نحوي كه اثر آن بر پشت مباركش ظاهر بود، [30] آيا شايسته است كه طفل رضيع خود را بالاي دست، بلند كند و به دشمن نشان دهد و خواهش يك قطره ي آب از برايش نمايد، اجابتش نكنند؟ [31] .

هفتم: كسي كه در لطف و مرحمت با خلق، به قسمي بود كه وقتي عبور مي كرد بر جمعي از فقرا كه نشسته بودند و پاره هاي نان در نزد خود گذارده، مشغول غذا خوردن بودند، چون آن جناب را ديدند، دعوت به طعام نمودند، آن حضرت دو زانو نشست و با ايشان مشغول غذا شده، فرمود: «خدا متكبران را دوست نمي دارد» بعد فرمود: «من شما را اجابت نمودم، شما هم دعوت مرا اجابت نماييد»، عرض كردند: حاضريم پس ايشان را به منزل آورد و به جاريه (كنيز) فرمود: «بيرون آور، آنچه ذخيره كرده بودي»، پس حاضر نمود طعام خوبي و نشست با ايشان در سر سفره به جهت دلخوشي ايشان، [32] آيا شايسته است كه مقدور او نشود كه عيال و اطفالش را خشنود نمايد، به يك جرعه آب؟

قسم ششم [33] ، علاقه ي تبعيت است. پس بياييد گريه كنيم به تبعيت پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله كه تأسي به آن جناب، لازم است، بلكه تبعيت جميع انبيا و اوصيا، بلكه تبعيت آسمان و زمين و وحوش و طيور و بهشت و جهنم و جن و ملك و مايري و مالايري، بلكه اشجار و احجار و بلكه آهن؛ چنان كه در قضيه ي


ميخ هاي كشتي نوح عليه السلام واقع شد كه خون گريست. [34] پس تو به تبعيت، اشك ببار، آخر از سنگ و آهن، سخت تر نيست قلب تو.

قسم هفتم، علاقه ي جنسيت است كه موجب رقت است، قطع نظر از ساير چيزها. مثلا اگر بشنوي كه مردي را بدون تقصير، در صحرا با عيال و اطفال صغير و پسران جوان و برادران و خواهران اصحاب، حبس نمودند و به آن قسم كه شنيده اي كه با او معامله كردند، البته قلبت بر حال او محترق مي شود؛ بلكه اگر بشنوي كه شخص مقصري كه حلال را حرام نموده و بالعكس، بلكه دشمنت كه كافر به خدا بوده، به اين قسم با او رفتار نمودند، بر او رقت مي كني و آن حضرت مي فرمود: «واي بر شما اي جماعت! آيا از من خوني طلب داريد يا مالي از شما به غصب گرفته ام يا شريعت را تغيير داده ام؟»، جواب نمي دادند. [35] .

مؤلف گويد: فداي تو شوم اي آقا! اگر اين كارها را هم كرده بودي، سزاوار نبود كه به اين قسم با تو رفتار نمايند. پس بياييد اي شيعيان، به اين عنوان، با ترحم گريه كنيم؛ زيرا كه كسي كه اين گونه گريه نكند، از اصحاب رحم و مروت نيست.

قسم هشتم [36] ، علاقه ي مجموع ما سبق، يعني گريه از براي مجموع صفاتي كه ذكر شد. پس بيا همه را جمع كن در ملاحظه كه آن جناب، هم والد حقيقي بود، و هم اتصال به او داري، و هم بزرگ است در آسمان و زمين، و صاحب همه ي حقوق است بر تو، و صاحب صفات حميده است؛ تمام خلق بر او گريسته اند، و از جنس بشر بوده، بي گناه و بي تقصير مورد اين صدمات و مصيبات گرديده.



پاورقي

[1] سوره‏ي اسراء، آيه‏ي 23.

[2] بحارالانوار، ج 44، ص 207؛ کامل الزيارات، ص 81، (باب 26).

[3] سوره‏هاي بقره، آيه‏ي 83؛ نساء آيه‏ي 36؛ انعام، آيه‏ي 151؛ اسراء، آيه‏ي 23.

[4] بحارالانوار، ج 43، ص 246؛ تفسير القمي، ج 2، ص 297.

[5] بحارالانوار، ج 12، ص 117؛ أعلام الوري، ص 85.

[6] بحارالانوار، ج 20، ص 98؛ أعلام الوري، ص 85.

[7] خصائص الحسينيه، ص 166.

[8] بحارالانوار، ج 44، ص 241؛ تفسير فرات، ص 10.

[9] منتخب الطريحي، ج 2، ص 27.

[10] بحارالأنوار، ج 44، ص 287، الخصال، ج 2، ص 635 (حديث أربعمأة).

[11] بحارالأنوار، ج 44، ص 242.

[12] خصائص الحسينيه، ص 167.

[13] بحارالأنوار، ج 98، ص 64؛ ألامالي، ج 1، ص 54.

[14] خصائص الحسينيه، ص 169.

[15] تاريخ الطبري، ج 1، ص 290.

[16] وسائل الشيعة، ج 8، ص 469؛ الکافي، ج 2، ص 659.

[17] بحارالانوار، ج 20، ص 257؛ الارشاد، ج 1، ص 91.

[18] بحارالأنوار، ج 45، ص 330؛ المناقب، ج 3، ص 208 - 207.

[19] خصائص الحسينيه، ص 170.

[20] بحارالأنوار، ج 13، ص 208؛ مجمع البيان، ج 7، ص 29.

[21] بحارالأنوار، ج 22، ص 84؛ الکافي، ج 4، ص 39.

[22] بحارالأنوار، ج 43، ص 319.

[23] بحارالأنوار، ج 45، ص 5؛ الارشاد، ج 2، ص 99.

[24] بحارالأنوار، ج 45، ص 21.

[25] همان، ص 8؛ مقتل الخوارزمي، ج 2، ص 6.

[26] بحارالأنوار، ج 44، ص 189؛ المناقب، ج 3، ص 221.

[27] بحارالأنوار، ج 45، ص 57؛ لهوف، ص 55.

[28] بحارالأنوار، ج 44، ص 190؛ المناقب، ج 3، ص 222.

[29] بحارالأنوار، ج 45، ص 35؛ لهوف، ص 5؛ الارشاد، ج 2، ص 112.

[30] بحارالأنوار، ج 45، ص 190؛ المناقب، ج 3، ص 222.

[31] تذکرة الخواص، ص 143.

[32] بحارالأنوار، ج 44، ص 189؛ تفسير العياشي، ج 2، ص 257.

[33] خصائص الحسينيه، ص 174 و 175.

[34] بحارالأنوار، ج 44، ص 230.

[35] بحارالأنوار، ج 45، ص 7؛ الارشاد، ج 2، ص 101.

[36] خصائص الحسينيه، ص 175.