بازگشت

ذوالجناح


اسب، پيش آمد، در حالي كه دور خود مي چرخيد و موهاي پيشاني خود را به خون امام (ع) آغشته مي كرد.

ابن سعد فرياد زد:

اسب را بگيريد، زيرا آن از بهترين اسبان رسول خدا است.

اسبان دور او را فرا گرفتند، او نيز با پاهاي خود به اطراف مي زد، بطوري كه چهل نفر را به قتل رساند و ده اسب را كشت.

ابن سعد گفت:

او را رها كنيد تا ببينيم چه مي كند.

هنگامي كه اسب از امنيّت خود اطمينان يافت، به سوي امام (ع) آمده و موهاي پيشاني خود را به خون او مي ماليد، و آن را مي بوئيد و با صداي بلند شيهه مي كشيد.

ابو جعفر گفت كه مثل اين بود كه مي گفت:

(داد از امّتي كه فرزند دختر پيامبرش را به قتل رساند).

سپس با همان شيهه به طرف خيمه گاه آمد، هنگامي كه زنان به سورش نظر افكندند كه عنان گسيخته و زينش واژگون شده است، از خيمه گاه بيرون آمده، موهاي خود را پريشان كرده و بر گونه هاي خود زده و نقاب از چهره برگرفته و فرياد زده و پس از عزّت، به ذلّت افتاده و به سوي قتلگاه امام (ع) پيش آمدند.

ام كلثوم فرياد زد:

وا محمّداه، وا أبتاه، وا عليّاه، واجعفراه، وا حمزتاه.

اين حسين (ع) است كه چنين افتاده و در سرزمين كربلا به قتل رسيده.

و زينب (سلام الله عليها) فرياد زد:

وا أخاه، واسيّداه، وا أهل بيتاه، كاش آسمان به زمين مي رسيد، و اي كاش كوهها تكه تكّه شده و روي زمين مي ريخت.

سپس به سوي امام (ع) آمد در حالي كه عمر بن سعد همراه با گروهي از يارانش به كنار او آمده بود، و امام (ع) به خود مي پيچيد، زينب فرياد زد:

اي عمر، آيا ابا عبدالله كشته مي شود و تو به او نگاه ميكني؟

عمر بن سعد روي خود را از او برگرداند، در حالي كه اشكهاي او به روي ريشش مي ريخت.

زينب (سلام الله عليها) گفت:

واي بر شما، آيا در ميان شما مسلماني نيست؟

هيچكس به او جوابي نداد.

سپس ابن سعد بر مردم فرياد زد:

پايين برويد و او را راحت كنيد.

شمر پايين آمد و با پاي خود بر او زد و بر سينه اش نشست و محاسن مقدّس او را گرفت و با شمشير دوازده ضربه بر او زده و سرش را از تن جدا كرد.