بازگشت

وداع


سپس براي بار دوّم با خانواده اش وداع كرده و آنان را دستور به صبر و بردباري و پوشيدن لباسي كه شايسته اسارت باشد داد و فرمود:

(براي تحمّل بلا، آماده شويد، و بدانيد كه خداوند تعالي از شما حمايت كرده، و شما را حفظ خواهد كرد، و از شرّ دشمنان نجات خواهد داد، و عاقبت شما را نيكو فرموده و دشمنان شما را به أشكال گوناگون عذاب خواهد داد، و در عوض اين بلا، نعمتها و كرامتهاي فراوان بر شما ارزاني خواهد نمود.

پس شكايت نكنيد و گفته هايي بر زبان نياوريد كه از قدر و شأن شما بكاهد).

عمر بن سعد گفت:

(واي برشما، بر او حمله كنيد، مادام كه مشغول به خود و حرم خود است، به خدا اگر قصد شما كند، راست و چپ شما را به هم مي پيچد).

آنان با تير بر او حمله ور شدند، بطوري كه تعدادي از آنان به خيمه گاه اصابت كرده و موجب حيرت و ترس و وحشت زنان شد، آنان فرياد زده و به داخل خيمه رفته و از آنجا امام (ع) را نظاره مي كردند.

امام (ع) مانند شيري خشمگين بر آنان حمله ور شد و هيچكس از برابر او نمي گذشت مگر آنكه با ضربه شمشير امام (ع) از پاي در مي آمد و در آن حال تيرها از هر طرف بر او مي باريد و او با سينه و گردن خود جلو آنها را مي گرفت.

سپس بازگشت در حالي كه مي فرمود: (لاحول ولا قوّة الاّ باللّه العليّ العظيم و در آن حال مقداري آب طلب كرد.

شمر گفت: آب را نخواهي چشيد تا هنگامي كه وارد آتش جهنّم شوي.

و مردي گفت: اي حسين! نمي بيني كه آب فرات، مانند شكم مارها جاري است؟ از آن نخواهي نوشيد تا آنكه از تشنگي بميري.

امام (ع) فرمود:

پروردگارا، او را از تشنگي بميران.

بعد از آن، مرد را تشنگي شديدي گرفته و هرچه آب مي خورد، سودي نمي بخشيد تا جائي كه آب از دهان او خارج مي شد، و چنان بود تا از تشنگي هلاك شد.

(ابوالحتوف جعفي) تيري بر پيشاني او زد، و امام (ع) آن را خارج كرد، خون بر صورتش جاري شد و فرمود:

(خداوندا! تورنجي كه من از اين مردم عاصي مي كشم مي بيني، پروردگارا آنان را پراكنده فرما و هلاك كن و هيچيك از آنان را بر سطح زمين زنده مگذار، و از گناهان آنان مگذر).

سپس با صداي بلند فرياد زد:

(يا امّة السوء، بئسما خلفتم محمّدا في عترته، اما انّكم لا تقتلون رجلا بعدي فتهابون قتله، بل يهون عليكم ذلك عند قتلكم ايّاي.

و أيم الله انّي لأرجو أن يكرمني الله بالشهادة ثمّ ينتقم لي منكم من حيث لا تشعرون).

(اي امّت نكوهيده، چه بد حرمت و شأن محمد (ص) را در عترت او نگاه داشتيد، شما بعد از كشتن من، از كشتن هيچ كسي ترس و ابائي نخواهيد داشت، بلكه اين كار براي شما آسان خواهد بود، و به خدا قسم كه من از خدا مي خواهم كه شهادت را نصيب من گرداند و سپس انتقام مرا، به طريقي كه خودتان هم ندانيد، از شما بگيرد).

سپس (حصين) گفت:

و چگونه انتقام تو را بگيرد اي فرزند فاطمه؟

فرمود:

(جنگ و جدال را در ميان خودتان قرار دهد و خون شما را بريزد، سپس عذاب را بر شما فرو فرستد).

هنگامي كه از جنگيدن خسته شد، براي استراحت توقّف نمود، در اين هنگام، مردي با سنگ بر پيشاني حضرت زده و خون جاري شد.

و هنگامي كه امام (ع) با پيراهن، خون را از چشمان خود پاك مي كرد، ديگري، با يك تير سه گوشه، بر قلب او زد.

امام (ع) فرمود:

(بسم الله و بالله و علي ملّة رسول الله).

سپس سر خود را به سوي آسمان بلند كرده و فرمود:

(خدايا، تو مي داني كه آنان مردي را مي كشند كه در زمين، غير از او فرزند پيامبر ديگري نيست).

سپس تير را از پشت خود خارج كرد، و جوي خون از آن محل جاري شد، پس دست خود را زير زخم قرار داد و هنگامي كه از خون پر شد، آن را به سوي آسمان پرتاب كرد و فرمود:

(تحمّل آنچه كه بر من مي آيد، برايم آسان است چرا كه در برابر خدا و بااطّلاع او انجام مي شود).

و يك قطره از آن خون بر زمين نريخت، سپس دوباره دست خود را پر كرده و سر و صورت و محاسن خود را با آن آغشته كرد و فرمود:

(چنين خواهم ماند، تا آنكه خدا، و جدّم رسول خدا (ص) را ملاقات كنم، و در حالي كه با خون خود آغشته ام خواهم گفت: اي پدر بزرگ، مرا فلان شخص و فلان شخص به قتل رسانيدند).