بازگشت

طفل شيرخوار


بعد از آن فرزند شيرخوارش را خواست تا با او وداع كند، زينب، عبدالله فرزند امام (ع) را كه مادرش (رباب) بود به نزد امام آورد، و او نيز آن را در بغل گرفته بوسيده و مي فرمود:

(دور باشند اين گروه از رحمت خدا، اگر جدّ تو، محمد مصطفي (ص) خصم آنان باشد).

سپس او را نزد كوفيان آورد و براي او آب خواست.

(حرملة بن كاهل اسدي)، با تيري او را نيز به شهادت رسانيد، امام (ع) با دست خود خون او را گرفته و به سوي آسمان پرتاب كرد.

از امام باقر (ع) نقل شده است كه: قطره اي از آن خون به زمين باز نگشت.

و در اين مورد، حجّة بن الحسن(عج) مي فرمايد:

(سلام بر عبدالله، طفل شيرخوار كه بر او تير انداخته و او را سر بريدند و به خون آغشتند، و خونش به آسمان رفت و با تير در بغل پدرش سر بريده شد، خداوند لعنت كند (حرملة بن كاهل اسدي) و يارانش را، كه به او تير انداخت).

سپس امام حسين (ع) فرمود:

(هون عليّ ما نزل بي انّه بعين الله، اللهم لا يكون أهون عليك من فصيل ناقة صالح، اللهم ان كنت حبست عنّا النّصر فاجعله لما هو خير لنا، و انتقم لنا من الظّالمين، واجعل ما حلّ بنا في العاجل ذخيرة لنا في الآجل.

اللّهمّ أنت الشّاهد علي قوم قتلوا أشبه الناس برسولك محمّد (ص))

يعني: آنچه كه بر من آمد، برايم آسان است چرا كه خداوند بر آن بينا و آگاه است، پروردگارا، طفل من، در نزد تو كمتر از بچّه ناقه صالح نيست، اگر امروز ما را از فتح و پيروزي باز داشته اي، ما را پاداشي بهتر از آن عنايت فرما، و از ظالمان و ستمگران براي ما انتقام گير، و آنچه كه در اين دنيا برايمان پيش آمده ذخيره اي براي آخرت ما قرار ده.

پروردگارا، تو شاهد هستي بر قومي كه شبيه ترين مردم به پيامبرت (ص) را به قتل رساندند.

در اين هنگام امام (ع) هاتفي شنيد كه مي گفت:

(اي حسين، او را رها كن كه در بهشت كسي هست كه او را شير دهد).

سپس از اسب پايين آمد و با غلاف شمشير حفره اي براي او در زمين كند، و در حالي كه در خون خود آغشته بود، او را دفن كرده و بر او نماز خواند، و گفته شده كه او را با ديگر كشتگان اهلبيتش در يكجا قرار داد.