بازگشت

علي اكبر


هنگامي كه ياوري براي امام جز اهلبيت او باقي نماند، آنان دل برجنگ با دشمنان با عزمي استوار و قلبي آهنين و جاني والا نمودند و هريك از آنان شروع به وداع با ديگري نمود، و اوّلين كسي كه پيش آمد، ابوالحسن علي اكبر بود كه با رجزي كه در آن وجود مقدّس و هدف متعالي خود را مي شناساند به دشمن زد:

من عليّ بن حسين بن علي هستم، به خدا قسم ما نسبت به پيامبر نزديكتر و نسبت به او از ديگران اولي هستيم.

به خدا زنازاده بر ما حكومت نخواهد كرد، من با شمشير جنگيده واز پدرم حمايت مي كنم جنگ و رزم مردي هاشمي و قريشي.

امام (ع) نتوانست چشمان خود را از ريختن اشك باز دارد و دراين حال بر عمر سعد فرياد زد:

(تو را چه شده است، خداوند نسل و خويشانت را از ميان ببرد، همانطور كه نسل و خويشان مرا از ميان بردي و خويشاوندي مرا با رسول خدا (ص) رعايت نكردي، خداوند كسي را بر تو مسلّط گرداند كه تو را در بسترت سر ببرد).

سپس محاسن مبارك خود را به سوي آسمان بلند كرده و فرمود:

(خداوندا، بر اينان شاهد باش كه شبيه ترين مردم به پيامبر خدا (ص) به سوي آنان حمله ور شد، و ما هرگاه مشتاق رؤيت پيامبرت بوديم به او نظر مي افكنديم).

(خداوندا بركات زمين را از آنان باز دار، و آنان را پراكنده و پاره پاره گردان، و هريك را به يك راه ببر، و هيچگاه زمامداران شان را از آنان راضي مگردان، زيرا آنان از ما دعوت كردند كه به ما كمك و ياري رسانند ولي بر ما تاخته و با ما جنگيدند).

سپس اين آيه را تلاوت كرد:

(خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان برگزيد، نسل هريك از ديگري است و خداوند شنوا و داناست).

و به حمله خود به راست و چپ ادامه داده و گاهي به قلب لشكر مي زد و هيچكس با او روبرو نمي شد مگر آنكه او را رد مي كرد و هيچ قهرمان شجاعي بر او حمله نمي كرد مگر آنكه او را به قتل مي رساند بطوري كه صد و بيست سوار را به قتل رساند، ولي تشنگي او شدّت يافت و براي استراحت و اعلام تشنگي به سوي پدرش بازگشت.

امام (ع) گريه نموده و فرمود:

كجايند فرياد رسان؟ و چه نزديك است ملاقات تو با جدّت تا از جام خود، شربتي به تو دهد كه بعد از آن هيچگاه تشنه نشوي.

سپس عليّ بن الحسين زبان او را گرفته و مكيد، و امام انگشتر خود را به او داد و تا آن را در دهانش قرار دهد.

سپس به ميدان بازگشته و كشتار كوفيان را فزوني بخشيد تا آنكه تعداد كشته ها را به دويست تن رساند.

پس (مرة بن منقذ عبدي) گفت: تمام گناهان اعراب بر من باشد اگر پدرش را بر او عزادار نكنم، و با اين گفته با نيزه بر كمر او ضربتي وارد كرد و سپس با شمشير بر سر او زده و آن را شكافت و اسب او را به لشكرگاه دشمنان برد.

در آنجا او را احاطه كرده و با شمشيرهايشان او را قطعه قطعه كردند.

سپس صداي خود را بلند كرده و گفت:

سلام من بر تو اي ابا عبدالله، اين جدّ من رسول خداست كه شربتي به من داد كه بعد از آن هرگز تشنه نشوم، و در اين حال مي گفت: براي تو نيز ظرفي آماده شده است.

امام (ع) به سوي او آمده و در كنار او زانو زده و گونه خود را بر گونه اش قرار داده و فرمود:

(بعد از تو مباد زندگي و مباد دنيا، چه چيز آنان را بر خدا جري ساخته و به هتك حرمت پيامبر وادار كرده است، بر جدّ تو و پدر تو بسيار ناگوار است كه آنان را صدا بزني و تو را پاسخ ندهند و از آنان كمك بخواهي و تو را كمك نكنند).

سپس با دست خود مقداري از خون پاك او را برداشته و بسوي آسمان پرتاب كرد و هيچ قطره اي از آن بر زمين نريخت و در اين مورد در زيارت او آمده است: (فداي تو باد پدر و مادرم كه سر بريده و كشته شدي بدون آنكه هيچ جرمي داشته باشي، پدر و مادرم فداي خون تو باد كه به حبيب خدا تقديم شد، پدر و مادرم فداي تو باد كه در برابر پدرت كشته شدي و او تو را به درگاه خدا تقديم كرد و بر تو گريه مي كرد و دلسوخته بود و خون تو را به سوي آسمان پرتاب نمود و قطره اي از آن هم باز نگشت).

سپس به يارانش دستور داد كه او را به خيمه ها ببرند، آنان نيز او را به خيمه اي كه بر رويش مي جنگيدند منتقل نمودند.