بازگشت

اهل بيت در شب عاشورا


شب عاشورا، سخت ترين شبي بود كه بر اهلبيت رسالت گذشت، شبي بود كه اطراف آن را امور ناخواسته و رنج و محنت فرا گرفته و شر و بدي را از پي داشته و از خطرها آگاهي مي داد.

و گفته مي شود كه در اين شب به ياران امام (ع)، سي و دو نفر از لشكريان ابن سعد اضافه شدند، و آن در هنگامي بود كه آنان را ديدند كه دعا و عبادت مي كنند، و در سيمايشان، اطاعت از خدا و خضوع در برابر او نقش بسته بود.

علي بن الحسين (ع) فرمود:

در همان شبي كه صبح روز بعد از آن، پدرم كشته شد، پدرم را شنيدم در حالي كه شمشير خود را اصلاح مي كرد مي فرمود:

(اف بر تو اي روزگار! با اين دوستي تو، چه بسيار مردمي در راه طلب حق خود كشته شدند و روزگار هيچگاه به جايگزيني براي آنان راضي نمي شود.

براستي كه امر ما در دست خداوند جليل است و هر زنده اي اين راه را خواهد پيمود.

اين اشعار را دو يا سه بار تكرار كرد و من آن را فهميده، و منظور او را درك نمودم.

بغض گلويم را فشرد، ولي خود را وادار به سكوت كردم، و دانستم كه بلاء نازل شده است، ولي عمّه ام زينب هنگامي كه اين را شنيد خود را كشانده و به او رساند و گفت:

واي بر از دست دادن عزيزان، كاش مرگ، زندگي مرا از ميان مي برد، امروز مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم حسن را از دست داده ام، اي يادگار گذشتگان و از دست رفته بازماندگان.

امام (ع) به او تسليت داد و او را وادار به صبر نمود و چنين فرمود:

خواهرم، براي خدا خود را تسلّي ده و بدان كه مردم همه مردني هستند، و حتّي ساكنان آسمانها هم نخواهند ماند و همه چيز رفتني است جز پروردگار، و من و هر مسلمان معتقد به پيامبر خدا، الگويي نيكو براي ديگران خواهد بود.

او پاسخ داد:

آيا جان خود را مي بازي؟ دانستن اين، دل مرا جريحه دار مي كند، و بر من بسيار گران است.

و همه زنها همراه او گريستند و بر گونه هاي خود زدند، و ام كلثوم فرياد زد:

وا محمّداه، وا عليّاه، وا اماماه، واحسيناه، واي كه بعد از تو ضايع مي شويم.

امام (ع) فرمود:

اي خواهرم ام كلثوم، اي فاطمه، اي زينب، اي رباب، اگر كشته شوم، گريبان بر من چاك نزنيد و صورت خود را مخراشيد و شيون مكنيد.

سپس به اصحاب خود دستور داد كه خيمه ها را نزديك هم بياورند تا با دشمنان از يكطرف روبرو شوند و دستور فرمود كه در پشت خانه ها خندقي ساخته و در آن هيزم بيفكنند و در هنگام جنگ، آن را آتش زنند تا اسبها نتوانند از آن بگذرند و به اين ترتيب جنگ از يك سو انجام گيرد.

سحر آن شب، امام (ع) را خوابگونه اي در ربود، پس از بيداري به يارانش گفت كه در خواب ديد، سگاني به او حمله ور شده و او را به دندان مي گزيدند، و در ميان آنان، سگي پيس، از همه بيشتر حمله مي كرد، و بنا بر اين كسي كه از ميان اينان، مرا به قتل خواهد رساند، مردي پيس و ابرص است.

همچنين پيامبر (ص) را پس از آن همراه با گروهي از يارانش ديد كه مي فرمود: تو شهيد اين امّت هستي، و بشارت تو را ساكنان آسمان ها واهل ملأ اعلي بهم مي دهند، و امشب شام تو نزد من خواهد بود، عجله كن و تأخير روا مدار، و اين فرشته اي است كه از آسمان فرود آمده تا خون تو را در ظرفي سبز رنگ به آسمان ببرد.