پيشروي لشكر
ابن سعد شبانگاه پنجشنبه، نهم محرّم نهيب زده و به لشكرش دستور داد كه به طرف امام (ع) پيشروي كنند، امام (ع) روبروي خيمه اش نشسته و شمشير را به كمر بسته بود كه خواب گونه اي او را در ربود در آن حال پيامبر (ص) را ديد كه مي گفت:
به زودي نزد ما خواهي بود.
زينب (س) صداي مردان را شنيد و به برادرش گفت:
دشمنان به ما نزديك شدند.
امام (ع) به برادرش عبّاس فرمود:
سوار شو فدايت شوم، و برو از آنان بپرس كه آنان را چه شده و چه مي خواهند.
حضرت عبّاس (ع) همراه با بيست سوار از جمله زهير و حبيب به سوي آنان رفته و از آنان سؤال كرد.
گفتند: امير دستور داد كه تبعيّت از دستورات او را بر شما عرضه كنيم، و در غير اين صورت جنگ را با شما آغاز كنيم.
حضرت عباس (ع) برادرش را از مقصد آنان آگاه كرد.
امام (ع) فرمود: به سوي آنان باز گرد و از آنان امشب را تا فردا مهلت بگير، تا بتوانيم براي خدا نماز خوانده و دعا و طلب بخشش نمائيم، خدا خود مي داند كه من خواندن نماز براي او و خواندن كتابش و دعا و طلب بخشش از او را بسيار دوست دارم.
حضرت عبّاس (ع) باز گشته و آن شب را مهلت خواست، ابن سعد در ترديد بود و از مردم سؤال كرد.
عمرو بن الحجاج گفت:
پناه مي برم به خدا، اگر آنان از ديليميان بودند و چنين درخواستي از تو داشتند، شايسته بود كه آن را بپذيري.
همچنين قيس به ابن الأشعث گفت:
به درخواست آنان عمل كن، سوگند به جان خودم فردا صبح جنگ را شروع خواهند نمود.
ابن سعد گفت: به خدا اگر مي دانستم كه چنين مي كنند، امشب را هم مهلت نمي دادم.
سپس براي امام (ع) پيام فرستاد كه:
ما به شما تا فردا مهلت مي دهيم، پس اگر تسليم شديد، شما را نزد ابن زياد خواهيم برد، و اگر امتناع بورزيد، شما را ترك نخواهيم گفت.
امام (ع) ياران خود را نزديكيهاي عصر و يك شب قبل از كشته شدنش جمع كرده و فرمود:
(بهترين سپاس را بر پروردگار گذارده و در ناكاميها و كاميابيها او را شكر مي گذارم.
خداوندا، من تو را سپاس مي گزارم كه به ما لطف فرموده و پيامبرت را بر ما فرستادي و به ما قرآن را آموخته و در دين فقيه گردانيدي و همچنين براي ما گوشها و چشمها و دلها قرار داده و ما را جزء مشركان به شمار نياوردي.
امّا بعد: من ياراني برتر و بهتر از يارانم نمي شناسم و اهلبيتي بهتر و بالاتر از اهل بيت خود نمي دانم، خداوند بهترين پاداش را از جانب من به شما عطا فرمايد.
و جدّم رسول خدا (ص) به من خبر داد كه به سوي عراق فرستاده خواهم شد و در سرزميني به نام (عمور) يا (كربلا) فرود خواهم آمد و در آن شهيد خواهم گشت و اكنون آن زمان نزديك است.
من فكر مي كنم وعده من با اين دشمنان فردا خواهد بود و من به شما اجازه مي دهم كه به هرجا بخواهيد برويد و از طرف من هيچگونه محدوديّت و قيد و بندي بر شما نيست.
تاريكي شب فرا رسيد از آن استفاده كرده هركدام از شما شتري برداشته و دست يكي از اهلبيت مرا بگيرد و برود، خداوند به همه شما جزاي خير دهد، همگي در باغها و شهرهاي خود پراكنده شويد اينان تنها مرا مي خواهند و اگر به من دست يابند، غير از مرا طلب نخواهند كرد).
برادران و فرزندان و فرزندان برادرانش، و پسران عبدالله بن جعفر به او گفتند:
اين كار را نخواهيم كرد و بعد از تو در اين جهان باقي نخواهيم ماند. خداوند چنين چيزي را به ما نشان ندهد.
و اوّل بار عبّاس بن علي (ع) اين را گفت و بقيّه هاشميان نيز از او متابعت كردند.
امام (ع) رو به سوي فرزندان عقيل كرده و فرمود: كشته شدن مسلم شما را كافي است، برويد، من به شما اجازه آن را مي دهم.
گفتند: در آن صورت مردم چه خواهند گفت و ما به آنان چه گوييم؟ بگوئيم كه ما بزرگ خاندان و سرور خود و فرزندان عموهاي خود را رها كرديم و با آنان حتّي يك تيرهم نينداختيم و يك نيزه نيز بكار نبرده و شمشير هم نزديم و نمي دانيم كه چه كاري كردند؟
نه، به خدا قسم چنين نخواهيم كرد.
ما، جان و مال و خانواده خود را فداي تو مي كنيم و همراه با تو مي جنگيم تا بر ما همان بيايد كه بر تو مي آيد، خداوند زندگي بعد از تو را بر ما زشت فرمايد.
مسلم بن عوسجه گفت:
آيا تو را رها كنيم و در آن صورت نزد خدا چگونه پوزش عدم اداي حق تو را بخواهيم، به خدا از تو جدا نخواهم شد تا آنكه تير خود را بر سينه آنان نشانه روم، و با شمشير خود تا هنگامي كه در دست من است، بر آنان بزنم و حتّي اگر سلاحي براي جنگ با آنان نداشته باشم با سنگ بر آنان خواهم كوفت تا با تو كشته شوم.
سپس (سعيد بن عبدالله حنفي) گفت:
(به خدا تو را رها نخواهيم كرد تا آنكه خداوند بداند كه ما وصيّت رسول خدا (ص) را در تو حفظ كرديم.
به خدا قسم اگر بدانم كه كشته مي شوم و دوباره زنده مي گردم، سپس سوزانده شوم و دوبار زنده شوم و هفتاد بار چنين شود، تو را رها نخواهم كرد تا آنكه مرگ خود را در برابر تو ببينم، و چگونه اين كار را نكنم در حالي كه مي دانم تنها يكبار كشته مي شوم و بعد از آن به كرامتي دست خواهم يافت كه هيچگاه پاياني نخواهد داشت)؟
زهير بن القين نيز گفت:
(به خدا قسم دوست دارم كشته شوم، سپس زنده گردم و دوباره كشته شوم و هزار بار چنين شود تا بدين وسيله خداوند از كشته شدن تو و اين جوانان درگذرد).
و بقيّه اصحاب نيز، هريك مانند ديگري صحبت كرد، و امام (ع) از جانب خود پاداش نيكوئي بدانان داد.
هنگامي كه امام (ع) پاكي نيّت و اخلاص آنان در فداكاري در راه او را در آنان ديد، وضعيّت را براي آنان تشريح كرده و فرمود: من فردا كشته خواهم شد، شما همگي نيز به قتل خواهيد رسيد، و هيچ يك از شما باقي نخواهد ماند، حتّي حضرت قاسم و عبدالله، طفل شيرخوار، مگر فرزندم علي زين العابدين (ع)، تا خدا نسل مرا به وسيله او قطع نكند، و او پدر هشت امام است.
همگي در جواب گفتند:
خدا را شكر مي كنيم كه با ياري تو بر ما منّت گذارد و شرف كشته شدن همراه تو را به ما عطا فرمود.
آيا راضي نيستيم كه همراه تو و هم پايه تو باشيم اي فرزند رسول خدا؟
امام (ع) دعاي خير براي آنان كرد، سپس حجاب را از چشمان آنان برداشت و آنچه را از نعمتهاي بهشت و جايگاههاي آنان در آن، كه از طرف خداوند به آنان عطا شده بود به آنان نشان داد.