بازگشت

معجزات حضرت سيدالشهداء


معجزه، خرق عادتي است كه به دست پيغمبر براي دلالت بر صدق ادعاي او ظاهر مي گردد، و در كتب كلام تعريفاتي براي آن نموده اند كه بنابر آن تعاريف، اطلاق معجزه بر خوارق عاداتيكه از ائمه (عليهم السّلام) و خواص و اصحاب ايشان صادر مي شود بنحو مسامحه است، و بيشتر از خرق عاداتي كه از غير پيغمبر صادر شود، تعبير به كرامت كرده اند؛ چنانچه خوارق عادات صادره از نبي قبل از نبوت را ارهاصات مي نامند ولي گاهي بلحاظ وجه اشتراكي كه دارند بر همه اطلاق معجزه مي شود.

يكي از چيزهائي كه ايمان به درستي، و صحت رسالات آسماني، و دعوت پيامبران بر آن استوار است معجزه است.

تاريخ نبوات، اصل صدور معجزه را از انبياء ثابت مي سازد، و كتابهاي آسماني از جمله قرآن مجيد معجزات چند نفر از انبياء را با صراحت و به تفصيل شرح داده اند.

همواره سنت بر اين جاري بوده كه از كساني كه ادعاي نبّوت مي نمودند معجزه مي خواستند، و آنها نيز يك يا چند معجزه نشان مي دادند.

در زمان ما باور بعض مردم نسبت به معجزات راجعه ي به امور مادّي مثل شفاي بيماران، زنده ساختن مردگان، قلب عصا به ثعبان، و نزول مائده، كم شده و پاره اي از كساني كه مؤمن به انبياء هستند در مقام توجيه و تأويل برآمده، و برخي مي خواهند آنها را به علل و اسباب ظاهري و مادي تطبيق نمايند، و جزء سنن و قواعد عالم مادّه معرفي كنند. و در عين حال، ايمان و باورشان نسبت به معجزات علمي قرآن بيشتر شده، و فهم و درك آنها براي پذيرفتن اين قبيل معجزات آماده تر گرديده است.

ولي حقيقت مطلب اين است كه بايد به تمام معجزات ايمان داشت، زيرا معجزه، نماينده قدرت غيبيه و توانائي مطلق الهي است، و كسي كه مؤمن به خدا و قدرت و علم او است و مي داند كه اين عالم را خداي قادر عالم حكيم آفريده است، جا ندارد در امكان صدور معجزه ترديد نمايد. مگر اين عالم، و اين جهان پهناور با اين كرات عظيم و مخلوقات كوچك و بزرگ معجزه نيست؟

معجزه آن چيزي است كه بشر نتواند از پيش خود بدون تهيه مقدمات و وسايل آن را بياورد و ظاهر سازد. بنابراين عالم معجزه است و اين آفرينش كوه ها، و درختها و اقيانوسها و خورشيدها و منظومه ها، همه معجزه است.

نزول مائده، احضار درخت، احياء اموات، تكلم سنگريزه و امثال و نظاير اين كارها بدون اسباب مادّي معجزه است. همچنانكه آنها معجزه هستند اينها هم معجزه اند: فرقي كه هست اين است كه اين معجزات كبيره ي عالم، و جبال و اقيانوس و درياها و كرات هميشه مورد ديد و نگاه ما هستند لذا از آن تعجب نمي كنيم و استبعاد نمي نمائيم. اما معجزات انبياء چون غالباً ابدي نبوده اند، و پيوسته در منظر ما نيستند وقتي نقل شود مورد تعّجب، و استبعاد مي گردد.

اين هم يكي از سنن الهيه است كه كساني كه از طرف خدا به پيامبري برگزيده مي شوند بايد معجزه داشته باشند تا اگر كسي ادعاي پيغمبري كند و معجزه اظهار ننمايد برخلاف سنت الهيه باشد و دعوايش پذيرفته نشود.

فلاسفه بزرگ مانند ابن سينا، فارابي و ابن مسكويه به معجزات انبياء ايمان داشته اند.

فريد وجدي در دائرة المعارف [1] بعد از آنكه راجع به معجزات انبياء و حضرت خاتم الانبياء ـ صلي الله عليه وآله ـ شرحي نگاشته مي نويسد:

امروز كسي كه بتواند انكار امكان حدوث معجزات را بنمايد يافت نمي شود مگر جمعي از مادّيين، و آنها هم اگر مطالعات و تحقيقات علمائي امثال وليم كروكس، روسل، ولاس، لورد افبري، اكسون، تندل، باركس، لودج، سورغان و ديگران از علماي انگليس و فلامريون، دكتر داريكس و دكتر جيبيه و استاد شارل ريشه از علماي فرانسه،و گروه بسياري از علماي ايتاليا، آلمان، روس و غيره ايشان را در مباحث نفيسه (مباحث راجع به روح) مطالعه مي كردند، هر آينه مي ديدند كه اين اشخاص با آزمايشهائي كه روي قواي نفيسه نموده اند به نواميس بالاتري از نواميس حاكمه بر مادّه پي برده اند كه آن نواميس مي توانند عمل نواميس مادّي را ابطال نمايند و پديده هائي كه خارق نظام طبيعت و مادّه باشند نشان بدهند. به اين جهت امكان معجزات در عصر ما ثابت، و معلوم شده است كه معجزات نيز تابع نواميس مخصوص به خود هستند...

بديهي است در زمان ما عمده اتكاي كساني كه وقوع معجزه را باور دارند به نقل است اما نه نقلي كه احتمال خلاف در آن راه داشته باشد بلكه نقلي كه حصول قطع و يقين به آن از رؤيت چشم كمتر نيست. بعضي گمان مي كنند دعواي معجزه خردپسند، و يا با اصول و موازين علمي موافق نيست، و يا اثبات وقوع آن دشوار است. اما اين كسان سخت در اشتباه مي باشند؛ زيرا عقل هيچ راهي براي ردّ اين دعوا ندارد بلكه امكان آن را تأييد و تصديق مي نمايد و وقوع آن را از راه مشاهده ي بصري يا دليل سمعي، و نقل قطعي و متواتر مي پذيرد.

اين كسان كه براي باور كردن معجزات قدم پيش نمي گذارند و آن را با موازين علم موافق نمي دانند، اگر مقصودشان از اين موازين همين موازيني است كه تا كنون بشر در ناحيه علوم مادّي به آن دست يافته و براي او راه يك شناسائيهائي در محيط عالم مادّه شده است، به آنها پاسخ مي دهيم كه: ما در صحت دعواي وقوع معجزه به اين موازين احتياج نداريم؛ زيرا آن موازين وسيله درك تمام حقايق نيستند، و راه درك و كشف حقايق منحصر به اين موازين نيست.

چنانكه يقين داريم هم اكنون در برابر ما مجهولاتي هستند كه بشر هنوز نايل به شناختن آنها نشده؛ و اين اسباب و موازين حسّي و تجربي هم ما را به آن مجهولات هدايت نمي كند. اما نمي توانيم منكر وجود آن مجهولات شويم، مگر آنكه از راه برهان عقلي امتناع آن ثابت شود.

پس اگر از راه موازين علمي محسوسه، وقوع يك حادثه خارق العاده معلوم نشد انكار آن صحيح نيست، و دليل بر گستاخي، و غرور و اعتماد بيجا به يك سلسله اطلاعات ناتمام و يك مشت فرمول و فرضيه هاي غير قطعي است.

مَثَل چنين اشخاص، مَثَل كسي است كه در شيمي، مطلع و متخصص و عالم باشد و بخواهد مسائل علم پزشكي را يكجا از دريچه علم شيمي بررسي و مورد ردّو قبول و نقض و ابرام قرار دهد، در حالي كه پزشكان عالم براساس همان مسائلي كه مورد ترديد آن عالم شيمي است و به آن معرفت ندارد و در دنياي علم خودش دليلي بر آن نجسته، هر روز هزاران بيمار را درمان مي كنند.

معجزات انبياء و كرامات اولياء يك پديده هائي است كه نسبت به آنها، و تعليل وجود آنهاهمان چيزي را بايد گفت كه نسبت به تمام اين عالم مي گوئيم شما مي خواهيد آنها را اسرار عالم خلقت بگوئيد، مي خواهيد خوارق عادات بدانيد، هراسمي روي آنهابگذاريد بالأخره ما مي گوئيم اين چيزهائي كه اسمش معجزه است در عالم روي داده است، و به بالاترين نقلهاي متواتر، وقوع آن ثابت و مسلم و قطعي است، و تعليل آن به علل مادّي هم صحيح نيست، و اگر كسي بخواهد براي اينكه باور مردم را با اين مسائل جلب كند، آنها را به علل مادّي نسبت دهد و توجيهاتي در اين زمينه ها بنمايد، به خطا رفته است زيرا قلب عصا بثعبان [2] ، و احياء موتي [3] با علل مادي هيچ رابطه اي ندارد.

و اگر اين نقل ها در مورد معجزه نبود، و خبر از يك پيشامد عادي بود با يكصدم اين نقل ها و خبرها همه كس آن را مي پذيرفت اما چون اخبار از معجزات، اخبار از يك كار غير مأنوس و خلاف عادت است، قدري در برابر آن مي ايستيم و بعد از تأمل آن را قبول مي كنيم.

در همين عصر خودمان گاهي روزنامه ها خبرهائي از حوادث جوّي و وقايع غريب و شگف انگيز مي دهند كه باور آن، براي ما دشوار است، و اگر يك فرد عادي آن خبر را مي داد او را استهزاء مي كرديم، و زود باور و كم خردش مي شمرديم ولي اكنون كه روزنامه مي نويسد يا راديو خبر مي دهد و خبرگزاري مثلاً آسوشيتدپرس آن را مخابره كرده همه آن را باور مي كنند، زيرا اگر بنا باشد بخواهند در خبر خبرگزاريها ترديد كنند و ترتيب اثر ندهند، بايد تمام اخبار خبرگزاريها را كنار بگذارند در حالي كه امور سياسي و اقتصادي براساس همين خبرها جريان دارد.

ولي ما مي گوئيم اين حساب غلط است. هم خبريك فرد عادي را كه امكان دارد با واقع مطابق باشد، نبايدبدون دليل رد كرد، و هم خبر فلان خبرگزاري را در حالي كه يك شواهد و قرائني آن را تأييد نمي كند نمي توان باور كرد، هر چند ردّ هم نبايد نمود ودربقعه امكان بايد گذاشت.

بيشترافراد اينطور هستند كه خبرهائي كه يك نفرخبرنگار مي دهد باور مي كنند؛ وبه آن ترتيب اثر مي دهند يا اگر از يك ستاره شناس مجهول الهويه نقل شود كه در فلان روز فلان ستاره دنباله دار با زمين تصادم مي كند و زمين متلاشي مي شود، مي پذيرند و در وحشت و نگراني به سر مي برند، ولي اينهمه اخباري راكه در مورد معجزات انبياء خصوصاً معجزات حضرت خاتم الانبياء و ائمه طاهرين ـ عليهم السّلام ـ در معتبرترين كتابهاي تاريخ و حديث ضبط و ثبت است؛ و تاريخ نگاران بسيار متتبع و با اطلاع آن را نقل نموده اند با اينكه بر صحت بسياري از آنها شواهد قطع آور در دست است نمي پذيرند و حاضر نيستند حداقل چند خبر از اين خبرها را راست و مطابق واقع بدانند. من گمان نمي كنم كه راستي كساني باشند كه از تواتر معجزات آن طور كه يك نفر متتبع در كتب و محيط به مدارك تاريخي آگاه است، آگاه باشند و مع ذلك آن را نپذيرند؛ بلكه بيشتر گمان مي رود باور نداشتن اين اشخاص به علت بي اطلاعي و مراجعه نكردن به كتابهاي تاريخ و حديث و به ندرت از روي تعصب و اغراض ديگر باشد؛ وگرنه با وجود قوه تعقل و استقامت فكر، نپذيرفتن اين اخبار و ردّ كلي آنها، حاكي از عدم اعتدال قوه ي فكريه، وشذوذ و انحراف عقلي است.

به هر حال به نظر ما، منكرين معجزه غير از استبعاد، حرف ديگر ندارند و استبعاد هم هيچگاه مورد اعتناي خردمندان، و مستند حكم جزمي عقلي نبوده و نخواهد بود.

سخن در اين مبحث در اينجا بيش از اين مورد ندارد خصوصاً كه خوانندگان ما بيشتر كساني هستند كه مؤمن به معجزات و خوارق عادتند، بنابر اين در مقام ذكر پاره اي از معجزات سيد مظلومان حسين ـ عليه السّلام ـ نيازي به مقدمه و توضيحات بيشتر نداريم. امّا صدور معجزه از حسين ـ عليه السّلام ـ چه در حال حيات و چه بعد از شهادت، مسلّم و متواتر است و صدور چنين معجزاتي از آن حضرت كه هم شعاع حقيقي نور نبّوت و امتداد وجود و شخصيّت پيمبر، و هم صاحب مقام ولايت و امامت بود، برخلاف انتظار هيچ مسلماني نبوده و نيست.

اگر حسين معجزه و كرامت نداشته باشد پس كي معجزه و كرامت دارد؟ و اگر او مخصوص به عنايات خاصه الهيه نباشد پس چه كسي مي تواند مشمول عنايات خاصه خداوند شود؟

ما در اين كتاب به مناسبت آنكه مي خواهيم وسعت دائره فضايل و مقبوليت حسين ـ عليه السّلام ـ را در تمام نواحي فضيلت وعظمت شخصيّت بين عموم مسلمين، نشان بدهيم از معجزات بسيار كه شيعه و خواص آن حضرت به سندهاي صحيح و معتبر روايت كرده اند چيزي نقل نمي كنيم و فقط براي نمونه چند معجزه كه مورخين عاليمقام اهل سنت، و محدثين بزرگ آنها نقل كرده اند ذكر مي نمائيم، و به مثل معروف (مشت نمونه خروار، و اندك علامت بسيار است) اكتفا مي كنيم.

1 ـ طبري نقل مي كند: بعد از آنكه عبيدالله بن زياد به عمر بن سعد نوشت كه سيدالشهداء ـ عليه السّلام ـ و اصحابش را از نوشيدن آب منع نمايد، عمر سعد، عمرو بن الحجاج را با پانصد سوار بر شريعه ي فرات گماشت. آنها ميان آن حضرت و اصحابش و ميان آب حايل شدند و نگذاشتند قطره اي از آب بنوشند، و اين واقعه ي جانسوز سه روز پيش از شهادت آن حضرت اتفاق افتاد عبيداللّه بن ابي حصين ازدي گفت:

يا حسين آيا نگاه نمي كني به آب كه مانند شكم آسمان نمايان است؟ به خدا سوگند قطره اي از آن نچشي تا از تشنگي بميري.

حسين ـ عليه السّلام ـ فرمود:

«اَللّهُمَّ اقتُلْهُ عَطَشاً وَ لا تَغْفِرْ لَهُ اَبَداً»

خدايا او را تشنه بكش، و هرگز او را نيامرز.

حميد بن مسلم گفت: به خدا قسم او را بعد از اين، در بيماريش عيادت كردم به خدائي كه غير از او خدائي نيست سوگند، ديدم او را كه آب مي آشاميد تا شكمش پر مي شد پس قي مي كرد، دوباره آب مي نوشيد همچنان سيراب نمي شد. و همواره چنين بود تا تشنه كام جان سپرد [4] .

2 ـ نيز طبري مي گويد: هشام از پدرش محمد بن سائب از قاسم بن اصبغ بن نباته روايت كرده كه گفت: يكي از كساني كه در كربلا حاضر شده بود [5] گفت وقتي سپاه حسين ـ عليه السّلام ـ مغلوب شدند آن حضرت سوار بر مسنات شد، و به سوي فرات روان گرديد مردي از بني ابان بن دارم گفت: واي بر شما حايل شويد ميان او و ميان آب! تا شيعيانش به او نپيوسته اند. اين بگفت و بر اسب خود زد و لشكر به دنبال او رفتند و ميان آن حضرت و آب مانع شدند.

حسين ـ عليه السّلام ـ گفت:

«اَللّهُمَّ اَظْمِهِ»

خدايا! تشنه ساز او را.

مرد اباني تيري به آن حضرت زد كه حنك [6] مباركش رسيد، حسين تير را بيرون كشيد و هردو دست را زير خون گرفت، پر از خون شدند، گفت:

«اَللّهُمَّ اِنّي اَشْكُوْ اِلَيْكَ ما يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِكَ»

خدايا من به تو شكايت مي كنم از آنچه نسبت به پسر پيغمبر تو مرتكب مي شوند.

راوي خبر مي گويد: به خدا سوگند زماني اندك بيش نگذشت مگر آنكه خداوند او را به تشنگي گرفتار ساخت هر چه آب مي خورد سيراب نمي شد.

قاسم بن اصبغ گفت: كارش بجائي كشيد كه آب را برايش خنك مي كردند و شكر در آن مي ريختند و ظرف هاي شير و كوزه هاي آب حاضر مي كردند، و به خدا قسم همچنان مي گفت: واي بر شما آب به من بدهيد تشنگي مرا كشت! كسانش كوزه آب و ظرف شير به او مي دادند كه براي سيراب كردن همه ي اهل خانه كافي بود او آن همه را مي نوشيد؛ و لختي مي خوابيد دوباره مي گفت:

«وَيْلَكُمْ اُسْقُوني قَتَلَنِيَ الظَماء»

واي بر شما، آب به من بدهيد، تشنگي مرا كشت!

گفت: به خدا سوگند در اندك زماني شكمش مثل شكم شتر تركيد [7] .

3 ـ احمد بن حنبل در مناقب روايت كرده از ابي رجاء كه مي گفت:

«لا تَسُبُّوا عَلِيّاً وَ لا اَهْلَ هذا الْبَيْتِ»

علي و ساير اهل بيت را سب و ناسزا نگوئيد.

زيرا همسايه ما از بني هجم وارد كوفه شد، و گفت: «آيا نگاه نمي كنيد به اين....پسر.... و مقصودش حسين ـ عليه السّلام ـ عادل پسر عادل بود پس خداوند دو نقطه سفيد به دو چشمش زد، و چشمش را كور و نابينا ساخت [8] .

4 ـ ابن جراح از سدي روايت دارد كه گفت: براي فروش خرما به كربلا رفتم، پير مردي از قبيله طي براي ما طعامي مهيا كرد ما شام را نزد او خورديم پس سخن از شهادت حسين ـ عليه السّلام ـ به ميان آورديم.

من گفتم: كسي در كشتن آن حضرت شركت نكرد مگر آنكه به بدترين مردنها مرد، و آيات و معجزاتي به واسطه قتل آن حضرت ظاهر شد.

پيرمرد گفت: چه قدر شما اهل عراق دروغگو هستيد من از آن كسان هستم كه در كشتن حسين شركت داشتم.

در همان مجلس نزديك چراغي رفت كه با نفت مي سوخت، خواست فتيله آن را با انگشتش بيرون بياورد كه آتش در او افتاد، خواست آن را با آب دهن خاموش كند آتش در ريشش افتاد، خودش را در آب انداخت پس او را ديدم كه تمام گوشت بدنش سوخته و مانند جمجمه شده بود [9] .

و در كفاية الطالب و المحاسن و المساوي بيهقي وصواعق، اين معجزه را نقل كرده و به جاي جمجمه (حممة) نوشته اند يعني مانند ذغالي شده بود [10] .

5 ـ سبط ابن جوزي از پيرمرد كوري روايت مي كند كه جزء كساني بود كه به جنگ حسين ـ عليه السّلام ـ رفته بودند، و غير از اين مرتكب ستم ديگري نگشته بود. گفت: پيغمبر ـ صلي الله عليه وآله ـ را در خواب ديدم در حاليكه آستين ها را بالا زده بود، و به يك دستش شمشير و به دست ديگرش نطعي بود [11] كه بر آن ده نفر از كشندگان حسين ـ عليه السّلام ـ را سر بريده بودند پس مرا لعن و سب فرمود و ميلي از خون بر چشمم كشيد صبح كردم در حاليكه كور بودم [12] .

6 ـ ابن اثير در ضمن وقايع كربلا روايت مي كند: مردي كه نامش ابن حوزه بود پيش آمد و گفت: آيا حسين در ميان شما است كسي او را جواب نداد تا سه مرتبه گفت در پاسخش گفتند:

آري چه مي خواهي؟ گفت:

«يا حُسَينُ اِبْشِرْ بالنّارِ».

حسين ـ عليه السّلام ـ در جوابش فرمود: دروغ گفتي! من وارد مي شوم بر پروردگار رحيم و شفيع مطاع، تو كيستي؟ گفت: ابن حوزه.

حسين ـ عليه السّلام ـ دست بلند كرد و گفت:

«اَلّلهُمَّ حَزِّهِ اِلي النّارِ»

خدايا او را به آتش بكشان.

ابن حوزه خشمناك شد، و اسب خود را به طرف نهر حركت داد، پايش به ركاب آويخته شد، و اسب او را از اين سو به آن سو مي برد تا از اسب به زمين افتاد، ران و ساق و پاهاي او قطعه قطعه شد، و يك سمت ديگربدنش همچنان به ركاب آويخته بود، اسب او را به هر سنگ و درخت مي زد تا مرد.

مسروق بن وائل حضرمي كه با سپاه عمر سعد به طمع آنكه سرحسين ـ عليه السّلام ـ را براي ابن زياد ببرد، و منصب و رتبه بگيرد آمده بود چون آن كيفر خدائي را با ابن حوزه ديد بازگشت، و گفت: من از اهل بيت چيزي ديدم كه هرگز با آنها نبرد نخواهم كرد [13] .

و نظير اين معجزه را ابن بنت منيع از علقمة بن وائل يا وائل بن علقمه درباره مردي به نام جريره روايت كرده است [14] .

7 ـ طبري روايت كرده كه چون حسين ـ عليه السّلام ـ با سه يا چهار نفر باقي ماند سراويلي يماني [15] طلبيد، و آن را پاره كرد براي آنكه كسي در آن طمع نكند، و از بدنش بيرون نياورد، بعضي اصحاب عرض كردند: چگونه است كه در زير آن تنباني [16] بپوشيد فرمود: آن لباس ذلت است، و براي من شايسته نيست آن را بپوشم چون آن حضرت شهيد شد ابحر بن كعب، آن سراويل را از بدن مباركش بيرون آورد، و آن سرور رادمردان آزاده را برهنه گذاشت.

ابو مخنف گفت: عمرو بن شعيب از محمد بن عبدالرحمن نقل كرد كه از دستهاي ابحر بن كعب در زمستان آب مي چكيد، و در تابستان مانند چوب خشك مي شد [17] .

8 ـ شبراوي، رئيس و شيخ اسبق جامع ازهر روايت نموده است: وقتي حسين ـ عليه السّلام ـ خواست آب بنوشد حصين بن تميم تير به دهن مباركش زد، دهانش پر از خون شد با دست مبارك خون را مي گرفت و گفت: خدايا حصين را تشنه بكش.

علامه اجهوري مي گويد: حصين بن تميم به حرارتي در شكم و برودتي در پشت مبتلا شد، و از گرما و تشنگي صيحه مي زد برايش آب و غذا مي آوردند كه پنج نفر را كافي بود آن را مي نوشيد، و همچنان تشنه بود به اينحال بود تا بعد از مدت كوتاهي از شهادت حسين ـ عليه السّلام ـ هلاك شد [18] .

9 ـ محب طبري از ملا كه از علماي بزرگ اهل سنت است از مردي ازكليب روايت كرده كه گفت: حسين ـ عليه السّلام ـ با صداي بلند فرمود:

«اِسْقُونا ماءً»

به ما آب بدهيد.

مردي عوض آب تيري انداخت كه دهان آن يگانه مجاهد راه خدا را از ناحيه گونه پاره كرد. حضرت فرمود: خدا تو را سيراب نسازد. آن مرد تشنه شد، و آنقدر تشنگي او را به زحمت انداخت كه خويشتن را در آب فرات انداخت و آب نوشيد تا مرد [19] .

10 ـ ترمذي در حديثي كه صريحاً صحت آن را گواهي كرده روايت از عمارة بن عمير نموده است گفت:

وقتي سر ابن زياد و يارانش را آوردند آنها در صحن مسجد پيش هم چيده شده بودند: من به نزد آنها رفتم. مردم مي گفتند:

آمد آمد.

ماري را ديدم كه آمد در ميان سرها گردش كرد، و داخل بيني ابن زياد شد طولي نكشيد بيرون آمد و رفت تا پنهان شد بار ديگر ديدم مردم مي گويند:

آمد آمد.

تا دومرتبه يا سه مرتبه رفت و آمد و اين جريان تكرار شد [20] .

11 ـ ابن بنت منيع از ابي معشر از بعض شيوخ خود روايت كرده كه چون قاتل حسين ـ عليه السّلام ـ نزد ابن زياد آمد و چگونگي كشتن آن حضرت را حكايت كرد صورتش سياه شد [21] .

12 ـ طبري از ابي مخنف روايت كرده كه آن ناكسان كه براي قتل سيدالشهداء ـ عليه السّلام ـ آمده بودند از تعرض و آسيب رساندن به آن حضرت تا مدتي طولاني از روز خودداري مي كردند. هركس نزديك آن حضرت مي آمد باز مي گرديد، و ناخوش مي داشت كه مرتكب قتل آن حضرت شود، و به اين گناه بزرگ خود را آلوده كند. عاقبت مردي از كنده كه او را مالك بن نسير مي گفتند و از بني بداء بود پيش آمد و بر سر مبارك آن حضرت كه برنس [22] بر آن بود چنان شمشير زد كه برنس را پاره كرد، و بسر انورش رسيد خون از آن جريان يافت بنوعي كه برنس از خون پر شد حضرت فرمود:

«لا اَكَلْتَ بِها، وَ لا شَرِبْتَ، وَ حَشَرَكَ اللهُ مَعَ الظّالِمينَ»

با اين دست نخوري و ننوشي، و خدا تو را با ستمكاران محشور سازد.

سپس آن برنس را از سر بيفكند، و كلاهي ديگر طلبيد و بر سر گذاشت، و عمامه بر آن پيچيد و خسته شده بود. آن مرد كندي برنس آن حضرت را كه از خز بود برگرفت. وقتي از كربلا برگشت مي خواست آن برنس را از خون بشويد زنش كه ام عبدالله دختر حر و خواهر حسين بن حربدي بود برآشفت و گفت: «پسر دختر پيغمبر را مي كشي؛ و لباسش را به خانه من مي آوري آن را از نزد من بيرون ببر!» كسان مالك نقل كردند كه آن روسياه همواره تنگدست و بد روزگار بود تا مرد [23] .

13 ـ از يسار بن الحكم نقل است كه آنچه را لشكر از طيب و عطريات از خيام حسين ـ عليه السّلام ـ، و اصحابش به غارت بردند هر زني خود را به آن خوشبو گردانيد پيس و مبروصه شد [24] .

14 ـ سيوطي روايت كرده كه آنچه را از ورس (نوعي گياه) به غارت بردند خاكستر شد [25] .

15 ـ دانشمند مصري محمد رضا مي گويد: از عجيب ترين كرامات آن حضرت حديث زهري است كه گفت:

عبدالملك بن مروان در حالي كه در ايوان كاخ خود نشسته بود از جمعي كه در حضورش بودند پرسيد كه بامداد قتل حسين در بيت المقدس چه روي داد؟ هيچكس او را پاسخ نداد.

زهري گفت: شبي كه در بامداد آن علي بن ابي طالب كشته شد، و شب قتل حسين ـ عليه السّلام ـ سنگي در بيت المقدس برداشته نشد مگر آنكه در زير آن خون تازه يافت شد. عبدالملك گفت: راست گفتي همان كسي كه براي تو اين را نقل كرد براي من هم نقل كرده و من و تو در نقل اين حديث، غريب و منفرديم سپس مال بسياري به او داد [26] .

و نيز محبّ طبري از ابن السري از زهري روايت كرده كه چون حسين ـ عليه السّلام ـ كشته شد سنگي در شام برداشته نشد مگر آنكه در زير آن خون ديده شد [27] .

16 ـ محب طبري از ابن لهيعه از ابي قبيل روايت دارد كه چون حسين ـ عليه السّلام ـ كشته شد، و سر شريفش را به نزد يزيد بردند حاملان آن سر مبارك در منزل اول كه وارد شدند به ميگساري مشغول شده، و به آن سر شريف شادماني مي كردند كه ناگاه دستي با قلمي از آهن ظاهر شد، و اين سطر را با خون نوشت:



اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْنا

شَفاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسابِ [28] .



آن گمراهان بترسيدند، و سر را گذاشتند و گريختند [29] .

پوشيده نماند كه راجع به اين شعر، روايات و اخبار متعدد به نظر رسيده و از جمله سبط ابن جوزي، ابن حجر، صاحب درر السمطين شبراوي، دميري و ديگران آن را روايت كرده اند [30] .

17 ـ روايات چندي راجع به حدوث بعضي آيات، و خوارق عادات مقارن شهادت آن حضرت، مانند بارش خون و كرامات ديگر نقل شده است، و اين روايات را مرداني كه در حديث و علم نامدار، و مورد اعتماد مي باشند مانند حافظ ابي نعيم در دلائل النبوة، ابن بنت منيع، محب طبري، شبراوي، شبلنجي، ابن جوزي وصبان روايت نموده اند [31] .

18 ـ سبط ابن جوزي روايت كرده است: شخصي آن سر مبارك را در لبب [32] اسبش آويخت بعد از چند روز رويش سياه تر از قارشد (قار ماده ي سياهي است كه كشتي ها را با آن رنگ مي كرده اند) به او گفته شد: تو خوشروترين عرب بودي؟ گفت: از آن موقع كه آن سر مبارك را حمل كردم شبي بر من نمي گذرد مگر آنكه دو نفر بازوي مرا مي گيرند و به سوي آتشي افروخته مي برند، و در آن مي اندازند؛ و من عقب نشيني مي كنم، و آتش رويم را به اينگونه كه مي بيني مي سوزاند پس بر زشت ترين حالتي مرد، و نيز نقل كرده كه مردي اين كرامت را انكار كرد آتش بر تنش افتاد و او را سوزانيد [33] .

19 ـ ابن خالويه از اعمش از منهال اسدي روايت كرده كه گفت:

به خدا سوگند ديدم سر حسين (عليه السّلام) را وقتي به دمشق مي آوردند، و در جلوي آن حضرت مردي سوره كهف قرائت مي كرد تا به اين آيه رسيد:

(اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً)

آن سر مبارك به سخن در آمد و فرمود:

«قَتْلي اَعْجَبُ مِنْ ذلِك»

كشتن من عجيبتر از داستان كهف و رقيم است.

و صبان نيز اين كرامت باهره را نقل كرده، و عبارتش به اين گونه است:

«فَنَطَقَ الرَّأسُ الشَّريفُ بِلِسانٍ عَرَبِيَّ فَصيحٍ فَقالَ جِهاراً: أَعْجَبُ مِنْ اَصْحابِ الْكَهْفِ قَتْلي وَ حَمْلي»

آن سر شريف به زبان عربي فصيح به نطق آمد، و آشكار فرمود عجبتر از اصحاب كهف كشتن من و حمل سر من است» [34] .

دميري گفته است: چهار نفر بعد از موت سخن گفتند: يحيي بن زكريا، حبيب النجار كه گفت:

«يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمُونَ»

جعفر طيار كه گفت:

(وَ لاتَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللهِ...)

و حسين بن علي ـ عليه السّلام ـ كه گفت:

(وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَيَّ مُنْقَلَب يَنْقَلِبُونَ) [35] .

20 ـ صاحب البدء و التاريخ در آن كتاب نقل كرده است [36] : در شبي كه شهادت حسين ـ عليه السّلام ـ در روزش اتفاق افتاد مردم مدينه شنيدند گوينده اي كه شخص او را كسي نديد، مي گفت:



مَسَحَ الرَّسُولُ جَبينَه

فَلَهُ بَريقٌ فِي الْخُدودِ



اَبَواهُ مِنْ عَليا قُرَيْش

وَ جدُّهُ خَيْرُ الْجُدُودِ



«رسول خدا جبينش را مسح نمود سپس صورتش براق و نوراني گشت پدر و مادرش از بزرگان قريشند و جدش بهترين جدهاست».

21 ـ سبط ابن جوزي از عبدالملك بن هاشم يا هشام در كتاب سيره به سند متصل به او روايت كرده است: جماعتي كه اهل بيت رسول خدا ـ صلي الله عليه وآله ـ؛ و سر منير سيدالشهداء ـ عليه السّلام ـ را به شام مي بردند هر وقت در منزلي فرود مي آمدند آن سر مبارك را كه در صندوقي گذارده بودند بيرون مي آوردند، و بر نيزه مي زدند تمام شب را تا وقت كوچ كردن از آن منزل از آن سر شريف پاسباني مي كردند، وقتي مي خواستند از آن منزل كوچ كنند ديگر باره سر را در صندوق مي گذاردند بدينگونه منازل بين راه شام را طي مي كردند.

در بين راه در مكاني منزل گزيدند كه در آنجا دير راهبي بود سر مبارك را به عادتي كه داشتند بيرون آوردند، و بر نيزه زدند، و پاسباني بر آن گماشتند و نيزه را به دير استوار ساختند.

چون شب به نيمه رسيد راهب نوري از سر مبارك تا آسمان ديد به آن گروه ستم پيشه گفت: شما كيستيد؟

گفتند: ما سپاه ابن زياديم.

گفت: اين سر كيست؟

گفتند: سر حسين بن علي بن ابي طالب پسر فاطمه دختر رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ است.

گفت: پيغمبر شما؟

گفتند: آري.

گفت: بد مردمي هستيد شما. اگر مسيح را فرزندي بود ما او را در حدقه هاي ديدگانمان جاي مي داديم.

سپس گفت: آيا مي خواهيد به شما چيزي بدهم؟

گفتند: چه به ما مي دهي؟

گفت: ده هزار دينار مي دهم تا اين سر مبارك را به من بدهيد كه تمام شب در نزد من باشد، و هنگامي كه خواستيد برويد آن را از من بگيريد آن اشقيا قبول كردند و سر را به او دادند و طلاها را گرفتند.

راهب سر را گرفت، و آن را از گرد و غبار شست، و بوي خوش و عطريات بر آن سر نازنين زده و بر دامن خود نهاد، و شب را تا بامداد به گريه پرداخت چون بامداد طالع شد گفت:

اي سر! من غير از خودم مالك كسي و چيزي نيستم، و من شهادت مي دهم به وحدانيت و يگانگي خدا، و رسالت جد تو محمّد، و خدا را گواه مي گيرم كه من بنده تو هستم.

سپس از دير بيرون آمد، و به خدمت اهل بيت مشغول شد.

ابن هشام در سيره مي گويد: آن گروه آن سر عزيز را گرفتند، به راه خود شدند وقتي به دمشق نزديك شدند و خواستند طلاها را قسمت كنند ديدند همه تبديل به خزف شده، و بر يك سوي آنها نوشته شده بود:

(وَلا تَحْسَبَنَّ اللهَ غافِلاً عَمّا يَعْمَلُ الظّالِمُونَ...) [37] .

و بر سوي ديگر نوشته شده بود:

(وَسَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَيَّ مُنْقَلَب يَنْقَلِبُون) [38] .

پس آنها را در بردي كه نهري است در دمشق ريختند [39] و اين معجزه را ابن حجر نيز روايت كرده است [40] .

22 ـ از جمله معجزات عجيبه، معجزه اي است كه علامه تلمساني در شرح شفاء در فصل 24 نقل كرده است كه چون طولاني و مفصل است ما خوانندگان را به آن كتاب و كتاب نور الابصار شبلنجي [41] حواله مي دهيم.

23 ـ ابوالفرج روايت كرده كه مردي به حسين ـ عليه السّلام ـ گفت:

«أَلا تَري اِلَي الْفُراتِ يا حُسَيْنُ كَاَنَّهُ بُطُونُ الْحَياتِ وَاللهِ لا تَذُوقُهُ اَوْ تَمُوتُ عَطَشاً»

اي حسين آيا نمي بيني كه آب فرات مانند شكم ماهي مي درخشد!؟ به خدا قسم از آن نخواهي چشيد تا از تشنگي جان بدهي!.

گفت: به خدا سوگند اين مرد كه چنين جسارتي به حسين ـ عليه السّلام ـ نمود مي گفت آب به من بدهيد، آب برايش مي آوردند آنقدر مي نوشيد كه از دهانش بيرون مي آمد باز مي گفت: آب بمن بدهيد تشنگي مرا كشت! پس به همين حال بود تا مرد [42] .

24 ـ از سليمان بن يسار منقول است كه سنگي يافت شد كه اين دو شعر بر آن مكتوب بود:



لابُدَّ اَنْ تَرِدَ الْقِيامَةَ فاطِمَة

وَقَميصُها بِدَمِ الْحُسَيْنِ مُلَطَّخٌ



وَيْلٌ لِمَنْ شُفَعائُهُ خُصَمائُه

وَالصُّورُ في يَوْمِ الْقِيامَةِ يَنْفَخُ [43] .



«بناچار فاطمه (عليها السّلام) وارد صحنه قيامت مي شود، در حالي كه پيراهنش به خون حسين (عليه السّلام) رنگين است؛ واي بر كسي كه شفاعت كنندگانش دشمنانش باشند، روز قيامت كه بر صور دميده مي شود».

25 ـ شبراوي و شبلنجي به طور جزم روايت كرده اند كه آن حضرت، سلام بعضي از علماء را هر وقت در مشهد حسيني كه در مصر واقع است مشرف مي شد جواب مي داد [44] .

26 ـ و نيز شبراوي حكايت مي كند كه: نزد سلطان صلاح الدين يوسف از يكي از خدام آستان قدس مشهد حسيني در قاهره كه كليددار بود سعايت كردند و گفتند: از اموال و ذخايري كه در مشهد است آگاه است آن شخص گرفتار شد، و هرچه از او مطالبه اموال را نمودند جواب نداد و آنها را مطلع نساخت. صلاح الدين به تعذيب او فرمان داد. كسي كه متصدي عقوبت و شكنجه ي مقصرين بود او را گرفت، و بر سرش جانورهائي شبيه سوسك گذارد، و سرش را با پوستي قرمز رنگ بست و اين شكنجه سخت ترين شكنجه ها شمرده مي شد زيرا آن جانوران سر متهم را مي خورند، و سوراخ مي كنند به طوريكه كسي طاقت ندارد بر آن صبر كند.

چند مرتبه او را به اينگونه عذاب كردند آن جانوران مي مردند، و او را اذيت نمي كردند. وقتي به صلاح الدين خبر دادند او را احضار كرد؛ و از سبب آن پرسش نمود، گفت:

سببي براي آن نمي دانم جز آنكه وقتي سر شريف را به اينجا مي آوردند من آن را با حرير و بوي خوش بر سر گرفتم تا در ضريح گذاردم.

صلاح الدين گفت: چه سببي از اين شريفتر است و از او عفو كرد [45] .

27 ـ و از جمله كرامات آن حضرت اينست كه شخصي كه شمس الدين قعويني نام داشت در نزديك مشهد حسيني مصر ساكن بود، و معلم كسوه شريفه بود (يعني بر آن رسم و علامت نقش مي كرد) چشمش پوشيده شد هر روز بعد از نماز صبح در مشهد امام حسين ـ عليه السّلام ـ مي ايستاد بر در ضريح شريف و مي گفت:

اي آقا! من همسايه تو هستم، و چشمم نابينا شده از خدا به واسطه تو مي خواهم كه به من آن را برگرداند، اگر چه يك چشمم باشد پس شبي در خواب ديد كه جمعي به سوي مشهد تشريف مي آورند. پرسيد: اينها كيستند؟

به او گفتند اين پيغمبر و ياران او هستند، آمده اند براي زيارت حسين پس با آنها وارد مشهد شد، و همان خطابي را كه در بيداري با آن حضرت داشت در خواب هم تكرار كرد.

سيدالشهداء ـ عليه السّلام ـ به سوي جدش توجه كرد، و براي پيغمبر ـ صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ آنچه را آن مرد مي گفت بر سبيل شفاعت از او عرض كرد.

پيغمبر صلّي الله عليه و آله وسلّم ـ به علي ـ عليه السّلام ـ فرمود:

«يا عَلِيُّ كَحِّلْهُ»

يا علي دارو در چشمش بكش.

علي ـ عليه السّلام ـ سرمه دان، و ميلي بيرون آورد، و به او فرمود پيش بيا تا دارو در چشمت بكشم، و ميل را به كمي از كحل زد، و در چشم راست او كشيد به طوريكه احساس سوزش كرد و ناله كرد، و از خواب بيدار شد در حاليكه هنوز آن حرارت در چشمش باقي بود، پس چشم راست را باز كرد و تا زنده بود با آن مي ديد، و به شكرانه اين كرامت فرشهائي براي مشهد حسيني تهيه و تقديم كرد [46] .

28 ـ و نيز شبراوي كرامت ديگر از شيخ ابي الفضل نقيب خلوتيه نقل كرده و مختصر آن اين است كه از بركت توسل و زيارت مشهد حسيني خدا او را از بيماري سختي كه پزشكان از درمان آن عاجز شده بودند شفا داد [47] .

29 ـ ابوالفرج از قاسم بن اصبغ بن نباته روايت كرده كه مردي از بني ابان بن دارم را با چهره اي سياه ديدم در حالي كه پيش از آن زيبا و سفيدرو بود و علّت را از او پرسيدم، گفت:

جواني را از كساني كه با حسين بودند كشتم كه اثر سجده در ميان چشمهايش ظاهر بود از آن زمان كه او را كشتم تا حال شبي نمي خوابم مگر آنكه مي آيد، و گريبان مرا مي گيرد، و به سوي جهنم مي برد، و مرا در آن مي افكند پس من صيحه مي زنم به نوعي كه كسي در قبيله باقي نمي ماند مگر آنكه صداي صيحه مرا مي شنود.

اصبغ گفت مقتول آن مرد، حضرت عباس بود [48] .

معلوم خوانندگان عزيز باشد كه معجزات و كرامات سيدالشهداء ـ عليه السّلام ـ در كتب سني و شيعه بسيار است هركس زياده بر اين بخواهد به كتاب مناقب ابن شهراشوب، و بحار و عوالم و كتابهاي ديگر رجوع نمايد.


پاورقي

[1] دائرة المعارف ج 6، ص 202.

[2] تبديل شدن عصاي حضرت موسي ـ عليه السّلام ـ به اژدها.

[3] زنده کردن مردگان، که به اذن خداوند و با اعجاز حضرت عيسي ـ عليه السّلام ـ انجام گرفت.

[4] تاريخ طبري، ج 4، ص 312. تذکرة الخواص، ص 257. الحسن و الحسين سبطا رسول اللّه ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ، ص 68.

[5] عبارت طبري اين است: «حدَّثَني مَنْ شَهِدَ الْحُسَيْنَ في عَسْکَرِهِ» و ظاهر اين جمله اين است که نقل کننده ي اين معجزه يکي از کساني بوده که در لشکر آن حضرت بوده، و ممکن است که مقصود يکي از لشکريان عمر سعد باشد و جمله ي «في عسکره» معنايش لشکري باشد که براي قتل آن حضرت رفته بودند.

[6] حنک = کام و دهان و زير زنخ.

[7] تاريخ طبري، ج 4، ص 344. کامل ابن اثير، ج 3، ص 294. ذخائر العقبي، ص 144.

[8] ذخائر العقبي، ص 145.

[9] ذخائر العقبي، ص 145.

[10] کفاية الطالب، ص 289. صواعق، ص 193. المحاسن و المساوي، ج 1، ص 98.

[11] نطع فرشي است از پوست که در زير کسي که محکوم به بريدن سر يا تنبيهات بدني ديگر شده مي انداختند.

[12] نور الابصار، ص 121. اسعاف الراغبين، ص 192. صواعق ص 193.

[13] کامل، ج 3، ص 389.

[14] ذخائر العقبي، ص 144.

[15] سراويل جامه اي است که نصف پائين بدن را مي پوشاند.

[16] در قمقام گفته تنبان ازاري سخت کوتاه است بدرازي وجبي که زياده از عورتين نتواند پوشيد، و ملاحان به پاي کنند.

[17] تاريخ طبري، ج 4، ص 345.

[18] الاتحاف، ص 16(نقل به معني با تلخيص).

[19] ذخائر العقبي، ص 144.

[20] سنن ترمذي، ج 13 ص 197. اسدالغابه، ج 5، ص 20. اسعاف الراغبين، ص 189.

[21] ذخائر العقبي، ص 144.

[22] برنس کلاهي بوده که در صدر اسلام به سر مي گذاشتند.

[23] طبري، ج 4، ص 342. الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص 69.

[24] عقد الفريد، ج 4، ص 384. الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص 69 و 70 و بعد از نقل اين کرامات گفته: کرامات او لا تحصي (بي شمار) است.

[25] تاريخ الخلفاء، ص 138. اسعاف الراغبين، ص 192. صواعق، ص 192.

[26] الحسن و الحسين سبطا رسول الله ص 70. اسعاف الراغبين، ص 192. تاريخ الخلفاء، ص 138.

[27] ذخائر العقبي، ص 145.

[28] آيا امتي که حسين را کشتند، اميدوار شفاعت جدش در روز قيامتند؟!.

[29] ذخائر العقبي، ص 145. اسعاف الراغبين، ص 193.

[30] الاتحاف، ص 12. تذکرة الخواص، ص 284. نظم درر السمطين، ص 219. کفاية الطالب، ص 290 و 691. حياة الحيوان، ج 1، ص 60. صواعق، ص 193 و194.

[31] ذخائر العقبي، ص 145. الاتحاف، ص 24 و 25. نورالابصار، ص 120. تاريخ الخلفاء، ص 138. نظم درر السمطين،ص 221 و 222. اسعاف الراغبين، ص 192.

[32] لبب بندهائي از زين اسب است که براي آن که زين به عقب نرود بر سينه اسب مي بندند.

[33] نور الابصار، ص 121؛ اسعاف الراغبين، ص 192 و 193.

[34] نور الابصار، ص 122؛ اسعاف الراغبين، ص 193.

[35] حياة الحيوان، ج 1، ص 55.

[36] البدء و التاريخ ج 6، ص 12 و 13.

[37] سوره ابراهيم، آيه 42.

[38] سوره شعراء، آيه 227.

[39] تذکرة الخواص، ص 273 و 274.

[40] صواعق،ص 197.

[41] شرح شفاء و نور الابصار، ص 123 و 124.

[42] مقاتل الطالبيين، ص 117.

[43] نظم درر السمطين، ص 219. تذکرة الخواص ص 274.

[44] الاتحاف، ص 26. نورالابصار، ص 122. مخفي نماند که يکي ازمشاهد معظمه منسوبه به سر مبارک حسين ـ عليه السّلام ـ مشهد رأس الحسين در قاهره است که بسيار با اهميت، و از مزارهاي معروفه مسلمين به شمار مي رود، و همه ساله جمعيتهائي انبوه به زيارت آن مشهد مشرف مي شوند، و اهل مصر را به آن مشهد اعتقاد تمام و احترام عظيم است و همواره مورد تجليل و زيارت علماي بزرگ و مشايخ ازهر وسلاطين عثماني و مصر و حکام و مردم آن ديار بوده و هست.

[45] الاتحاف ص 28. نورالابصار باختصار ص 122.

[46] الاتحاف، ص 29 و 30.

[47] الاتحاف، ص 30.

[48] مقاتل الطالبيين، ص 118. اگرچه اين معجزه در شمار معجزات ابي الفضل العباس ـ عليه السلام ـ است اما نويسنده نتوانست از نگارش آن صرف نظر کند و شمردن آن هم از معجزات حسين ـ عليه السّلام ـ به مناسبت شدت ارتباط اين دو برادر بجا و مناسب است.