بازگشت

شريك نهضت حسيني


اين، علامت جامعه مرده است. دروغ را مي پذيرد اما راست را هرگز حاضر نيست بپذيرد! جابر بن عبدالله انصاري از صحابه پيغمبر اكرم و از جوانان اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله است و در جنگ خندق جواني بوده در حدود 16 سالگي، تازه بالغ شده بود، در وقت وفات رسول اكرم صلي الله عليه و آله تقريبا بيست و دو سه ساله بوده و بنابراين در سنه 61 هجري، اين مرد هفتاد و چند ساله بوده است. در آخر عمر كور شده بود، چشم هايش ‍ نمي ديد. با يك مرد محدث بزرگواري به نام عطيه عوفي آمد و قبل از آنكه به سراغ تربت حسين عليه السلام برود، رفت سراغ فرات، غسل زيارت كرد و از سعد كه گياهي خوشبو بوده و آن را خشك مي كردند بعد مي سائيدند و پودر مي كردند و از آن به عنوان يك عطر و بوي خوش استفاده مي كردند، خودش را خوشبو كرد. عطيه مي گويد: وقتي كه جابر از فرات بيرون آمد، گام ها را آهسته بر مي داشت و در هر گامي ذكري از اذكار الهي بر زبانش بود.

جابر از دوستان اميرالمؤمنين و از دوستان خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله و در حدود 12 سال از اباعبدالله بزرگ تر است و با اباعبدالله خيلي محشور بوده است. گفت: با همين حال گام ها را آهسته برداشت و آمد وقتي كه رسيد دوبار يا سه بار فرياد كشيد: حبيبي يا حسين! دوستم، حسين جان!

بعد گفت حبيب لا يجيب حبيبه؟ دوستي جواب دوستش را چرا نمي دهد؟ من جابر، دوست تو هستم،رفيق ديرين توام، پير غلام تو هستم، چرا جواب مرا نمي دهي؟ بعد گفت: عزيزم! حق داري جواب دوستت را ندهي، جواب پير غلامت را ندهي، من مي دانم با رگ هاي گردن تو چه كردند، من مي دانم سر مقدس تو از بدن مقدست جداست، گفت و گفت تا افتاد و بيهوش شد. وقتي كه به هوش آمد سرش را برگرداند به اين طرف و آن طرف و مثل كسي كه با چشم باطن مي بيند گفت: السلام عليكم ايتها الارواح التي بفناء الحسين؛سلام من بر شما مرداني كه روح خودتان را فداي حسين كرديد. بعد از اينكه گفت من چنين و چنان شهادت مي دهم، گفت: و من شهادت مي دهم كه ماهم با شما در اين كار شريك هستيم.

عطيه تعجب كرد كه يعني چه؟ ما با اينها در كار شريك باشيم؟ به جابر گفت: معني جمله ات را نفهميدم، ما كه جهاد نكرديم؟ ما كه قبضه شمشير به دست نگرفتيم، چرا شريك باشيم؟!

گفت: اصلي در اسلام هست كه من از پيغمبر صلي الله عليه و آله شنيدم فرمود: هر كسي كه واقعا از ته دل دوست داشته باشد، روحش هم آهنگ باشد، در اين عمل شريك است. من اگر شركت نكردم نمي توانستم شركت كنم، از من جهاد برداشته شده بود، ولي روح من پرواز مي كرد كه در ركاب حسين عليه السلام باشد. چون روح ما با روح حسين بود، من حق دارم كه ادعا كنم ما با آنها در اين عمل شريك هستيم. [1] .


پاورقي

[1] حق و باطل، ص 90 تا 92.