بازگشت

فسق و فجور يزيد


بعد از اينكه معاويه در نيمه ماه رجب سال شصتم مي ميرد، به حاكم مدينه كه از بني اميه بود نامه اي مي نويسد و طي آن موت معاويه را اعلام مي كند و مي گويد از مردم براي من بيعت بگير. او مي دانست كه مدينه مركز است و چشم همه به مدينه دوخته شده. در نامه خصوصي دستور شديد خودش را صادر مي كند، مي گويد: حسين بن علي را بخواه و از او بيعت بگير و اگر بيعت نكرد، سرش را براي من بفرست.

بنابر اين يكي از چيزهايي كه امام حسين با آن مواجه بود، تقاضاي بيعت با يزيد بن معاويه اين چنيني بود كه گذشته از همه مفاسد ديگر، دو مفسده در بيعت با اين آدم بود كه حتي در مورد معاويه وجود نداشت. يكي اينكه بيعت با يزيد، تثبيت خلافت موروثي از طرف امام حسين بود. يعني مسأله خلافت يك فرد مطرح نبود. مسأله خلافت موروثي مطرح بود.

مفسده دوم مربوط به شخصيت خاص يزيد بود كه وضع زمان را از هر زمان ديگر متمايز مي كرد. او نه تنها مرد فاسق و فاجري بود، بلكه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شايستگي سياسي هم نداشت. معاويه و بسياري از خلفاي آل عباس هم مردمان فاسق و فاجري بودند، ولي يك مطلب را كاملا درك مي كردند، و آنكه مي فهميدند كه اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقي بماند، بايد تا حدود زيادي مصالح اسلامي را رعايت كنند، شئون اسلامي را حفظ كنند. اين را درك مي كردند كه اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود. مي دانستند كه صدها ميليون جمعيت از نژادهاي مختلف چه در آسيا، چه در آفريقا و چه در اروپا كه در زير حكومت واحد در آمده اند و از حكومت شام يا بغداد پيروي مي كنند، فقط به اين دليل است كه اينها مسلمانند، به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال خليفه را يك خليفه اسلامي مي دانند، والا اولين روزي كه احساس كنند كه خليفه، خود بر ضد اسلام است، اعلام استقلال مي كنند.