بازگشت

نقش مادر عبدالله در شهادت


درباره عبدالله بن عمير نوشته اند كه: اين مرد در خارج كوفه بود كه اطلاع پيدا كرد جريانهايي در كوفه رخ داده و لشكر فراهم مي كنند براي اينكه بروند به جنگ ابا عبدالله. او از مجاهدين اسلام بود، با خودش گفت: به خدا قسم، من سالها با كفار به خاطر اسلام جنگيده ام و هرگز آن جهاد به پاي اين جهاد نمي رسد كه من از اهل بيت پيغمبر دفاع بكنم.

آمد به خانه، به زنش گفت: من چنين فكري كرده ام.

گفت: بارك الله! فكر بسيار خوبي كرده اي، ولي به يك شرط.

گفت: چه شرطي؟

گفت: بايد مرا با خودت ببري.

زن را كه با خودش برد، مادرش را هم برد، و اينها چه زنهايي هستند! اين مرد خيلي شجاع بود و با دو نفر از غلامان عمر سعد و عبيدالله بن زياد كه خودشان داوطلب شدند، جنگيد و هر دوي آنها را كه افراد بسيار قوي بودند، از بين برد، به اين ترتيب كه بعد از داوطلب شدن آن دو نفر، ابا عبدالله وقتي نگاه كردند به اندام و شانه ها و بازوهاي اين مرد، فرمودند: اين مرد ميدان آنهاست و رفت و مرد ميدانشان هم بود.

اول، يسار نامي آمد كه غلام سعد بود. عبدالله بن عمير او را از پاي در آورد، ولي قبلا كسي از پشت سر به جناب عبدالله حمله كرد و اصحاب ابا عبدالله فرياد كشيدند: از پشت سر مواظب باش! ولي تا به خود آمد او شمشيرش را فرود آورد و پنجه هاي دست عبدالله قطع شد، اما با دست ديگرش او را هم از بين برد. در همان حال آمد خدمت ابا عبدالله در حالي كه رجز مي خواند. به مادرش گفت: مادر! آيا خوب عمل كردم؟

گفت: نه، من از تو راضي نيستم،من تا تو را كشته نبينم، از تو راضي نمي شوم.

زنش هم بود، البته زنش جوان بود، به دامن عبدالله بن عمير آويخت. مادر گفت: كه مادر! مبادا اينجا به حرف زن گوش بكني، اينجا جاي گوش كردن به حرف زن نيست. تو اگر مي خواهي كه من از تو راضي باشم، جز اينكه شهيد بشوي راه ديگري نداري!

اين مرد مي رود تا شهيد مي شود. بعد سر او را مي برند و مي اندازند به طرف خيام حرم (چند نفر هستند كه سرهايشان پرتاب شده به طرف خيام حرم؛ يكي از آنها، اين مرد است). اين مادر، سر پسر خود را ميگيرد و به سينه مي چسباند، مي بوسد و مي گويد: پسرم! حالا از تو راضي شدم، به وظيفه خودت عمل كردي. بعد مي گويد: ولي ما چيزي را كه در راه خدا داديم، پس نمي گيريم، همان سر را پرت مي كند به سوي يكي از افراد دشمن و بعد عمود خيمه اي را بر مي دارد و شروع مي كند به حمله كردن، انا عجوز سيدي ضعيفه، من پير زن ضعيفه اي هستم، پير زن ناتوانم، اما تا جان دارم از خاندان فاطمه دفاع مي كنم. [1] .


پاورقي

[1] حماسه حسيني، ج 1، ص.