بازگشت

آيا پدرم لب تشنه شهيد شد


(اهل بيت) صداي شيهه اسب ابا عبدالله را شنيدند، خيال كردند حسين براي بار سوم آمده است كه تا با اهل بيتش خداحافظي كند (گريه استاد) ولي وقتي بيرون آمدند، اسب بي صاحب ابا عبدالله را ديدند (گريه شديد استاد). دور اسب ابا عبدالله را گرفتند. هر كدام سخني با اين اسب مي گويد. طفل عزيز ابا عبدالله مي گويد: اي اسب! هل سقي ابي ام قتل عطشانا؛ من از تو يك سوال مي كنم: پدرم كه مي رفت، با لب تشنه رفت (گريه استاد)؛ من مي خواهم بدانم كه آيا پدرم را با لب تشنه شهيد كردن يا در آخر با او يك جرعه آب دادند؟ (گريه استاد).