بازگشت

محبت زينب به امام سجاد


ابن زياد، انتظار داشت كه علي بن الحسين عليه السلام اصلا حرف نزند. از نظر او يك اسير بايد حرف نزند و وقتي به او مي گويد: اين، كار خدا بود، بايد بگويد: بله، كار خدا بود، مقدر چنين بود، نمي شد كه اين طور نشود، كار اشتباهي بود و اين حرف ها، وقتي ديد كه علي بن الحسين عليه السلام، يك اسير، اين چنين حرف مي زند، گفت: و لك حراه لحوابي؟؛ شما هنوز جان داريد، هنوز نفس داريد، هنوز در مقابل من حرف مي زنيد، جلاد بيا گردن اين را بزن!

نوشته اند: تا گفت جلاد گردن اين را بزن، زينب از جا بلند شد، علي بن الحسين را در آغوش گرفت و گفت: به خدا قسم، گردن اين را نخواهيد زد، مگر اينكه اول گردن زينب را بزنيد، نوشته اند ابن زياد مدتي نگاه كرد به اين دو نفر و بعد گفت: به خدا قسم، مي بينم كه الان اگر بخواهيم اين جوان را بكشيم، اول بايد اين زن را بكشيم. صرف نظر كرد.

اين يكي از خصوصيات اهل بيت بود كه با منطق جبرگرايي كه در دنيا جبر است و در عين جبر، عدل است، يعني بشر در اين جهان وظيفه اي براي تغيير و تبدل و تحول ندارد و آنچه هست آن است كه بايد باشد و آنچه نيست همان است كه نبايد باشد و بنابر اين بشر نقشي ندارد، مبارزه كردند. [1] .


پاورقي

[1] حماسه حسيني، ج 1، ص 364و365.