بازگشت

حضرت زينب در مجلس ابن زياد


ابن زياد واقعا به همان دو معنا حرامزاده است، يعني يك مرد نابكار و شيطان، غالبا در جوامعي كه مردم افكار مذهبي دارند، وقتي كه دستگاههاي جبار مي خواهند خودشان را توجيه كنند، جبرگرا مي شوند، يعني همه چيز را مستند به خدا مي كنند؛ كار خدا بود كه اين جور شد، اگر مصلحت نبود كه اين جور نمي شد، خدا خودش نمي گذاشت كه اين جور بشود، خودش يك منطق است، منطق جبرگرايي. منطق ابن زياد است كه وقتي مواجه مي شود يا زينب عليه السلام فورا مسئله را طرح مي كند كه: الحمد لله الذي فضحكم و قتلكم و اكذب احدوثتكم اين جمله ها خيلي معنا دارد، خدا را شكر، اين خدا بود كه شما را كشت، اين خدا خواهي بود، عجب فتنه اي براي مسلمين درست كرده بوديد، شكر خدا را كه شما را كشت، شكر خدا را كه شما را رسوا كرد. رسوايي در منطق او چيست؟ در منطق او هر كس كه به حسب ظاهر در جبهه نظامي شكست بخورد، ديگر رسوا شده و قضيه شده است. اگر او به حق مي بود كه در جبهه نظامي غالب مي شد. و اكذب احدوثتكم يعني مغلوب شدن شما دليل بر اين است كه حرفتان دروغ بود.

زينب چه گفت: گفت: الحمد لله الذي اكرمنا بنبيه؛ خدا را شكر كه ما را گرامي داشت كه پيغمبر را از ميان ما قرار داد و ما از خاندان پيغمبر هستيم، انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا و الحمد لله. آن كسي كه در جبهه نظامي شكست مي خورد رسوا نشده است، معيار رسوايي چيز ديگري است. معيار رسوايي، حقيقت جويي و حقيقت طلبي است. آنكه در راه خدا شهيد مي شود رسوا نشده، رسوا آن كسي است كه ظلم و ستم مي كند. رسوا آن كسي است كه از حق منحرف مي شود. ملاك رسوايي و غير رسوايي اين است. اين طور نيست كه اگر كسي كشته شد، پس حرفش ‍ دروغ بوده است. معيار دروغ و راست بودن، خود انسان است، ايده انسان است، حرف و عمل انسان است. حسين من كشته هم بشود راست گفته، زنده هم بماند راست گفته، تو كشته هم بشوي دروغگو هستي، زنده هم بماني دروغگو هستي. بعد به شدت به او حمله مي كند. جمله اي گفت كه جگر ابن زياد آتش گرفت. گفت:. . . يا بن مرجانه! مرجانه مادر ابن زياد بود. نمي خواهد كسي اسم مادرش را بياورد، چون مادرش زن بد نامي بود. اي پسر مرجانه! آن زن بدنام! رسوايي بايد از پسر مرجانه باشد. اينجا بود كه ابن زياد درماند و چنان مملو از خشم شد كه گفت: جلاد را بگوييد بيايد گردن اين زن را بزند.

مردي كه از خوارج و دشمن مولا اميرالمؤمنين است و با اينها هم خوب نيست، در حاشيه مجلس ابن زياد نشسته بود. وقتي ابن زياد گفت، بگوييد مير غضب بيايد، او از يك احساس به اصطلاح عربيت، از يك حميت عربيت استفاده كرد. ايستاد و گفت: امير! هيچ توجه داري كه با يك زن داري حرف مي زني، زني كه چندين داغ ديده است؟ و با يك زن برادرها كشته، عزيزان از دست رفته داري سخن مي گويي.

و عرض عليه علي بن الحسين يعني بر او علي بن حسين را عرضه كردند، فرعون وار صدا زد من انت؟ (باز منطق جبرگرايي را ببينيد) تو كي هستي؟

فرمود: انا علي بن الحسين؛ من علي بن حسين هستم.

گفت: اليس قد قتل الله علي بن الحسين؟؛ مگر علي بن حسين را خدا در كربلا نكشت؟ (حالا ديگر بايد همه چيز به حساب خدا گذاشته شود تا معلوم شود كه اينها همه بر حق هستند. )

فرمود: من برادري داشتم نام او هم علي بود و مردم در كربلا او را كشتند.

گفت: خير خدا كشت.

فرمود: البته كه قبض روح همه مردم به دست خداست، اما او را مردم كشتند.

بعد گفت: علي و علي يعني چه، پدر تو اسم همه بچه هايش را گذاشته بود علي، اسم تو را هم گذاشته علي، اسم ديگري نبود كه بگذارد؟

گفت: پدر من به پدرش ارادت داشت، او دوست داشت كه اسم پسرانش ‍ را به نام پدرش بگذارد. يعني اين تو هستي كه بايد از پدرت زياد ننگ داشته باشي. [1] .


پاورقي

[1] حماسه حسيني، ج 1،365-362.