بازگشت

تفاوت دو نوع كشته شدن


امام حسن در مسند خلافت بود و معاويه هم به عنوان يك حاكم، گواينكه تا آن وقت خودش، خودش را به عنوان خليفه و اميرالمؤمنين نمي خواند؛ و به عنوان يك نفر ياغي و معترض در زمان اميرالمؤمنين قيام كرد، به عنوان اينكه من خلافت علي را قبول ندارم، به اين دليل كه علي كشندگان عثمان را كه خليفه بر حق مسلمين بوده پناه داده است و حتي خودش هم در قتل خليفه مسلمين شركت داشته است، پس علي خليفه بر حق مسلمين نيست. معاويه خودش به عنوان يك نفر معترض و به عنوان يك دسته معترض تحت عنوان مبارزه با حكومتي كه بر حق نيست و دستش به خون حكومت پيشين آغشته است قيام كرد. تا آن وقت ادعاي خلافت هم نمي كرد و مردم نيز او را تحت عنوان اميرالمؤمنين نمي خواندند؛ همين طور مي گفت كه ما يك مردمي هستيم كه حاضر نيستيم از آن خلافت پيروي بكنيم.

امام حسن بعد از اميرالمؤمنين در مسند خلافت قرار مي گيرد. معاويه هم روز به روز نيرومندتر مي شود. به علل خاص تاريخي وضع حكومت اميرالمؤمنين در زمان خودش كه امام حسن هم وارث آن وضع حكومت بود از نظر داخلي تدريجا ضعيف تر مي شود به طوري كه نوشته اند بعد از شهادت اميرالمؤمنين، به فاصله هجده روز كه اين هجده روز هم عبارت است از مدتي كه خبر به سرعت رسيده به شام و بعد معاويه بسيج عمومي و اعلام آمادگي كرده است معاويه حركت مي كند براي فتح عراق، در اينجا وضع امام حسن يك وضع خاصي است، يعني خليفه مسلمين است كه يك نيروي طاغي و ياغي عليه او قيام كرده است. كشته شدن امام حسن در اين وضع يعني كشته شدن خليفه مسلمين و شكست مركز خلافت. مقاومت امام حسن در اين وضع يعني كشته شدن خليفه مسلمين و شكست مركز خلافت. مقاومت امام حسن تا سر حد كشته شدن نظير مقاومت عثمان بود در زمان خودش، نه نظير مقاومت امام حسين. امام حسين وضعش وضع يك معترض بود در مقابل حكومت موجود. [1] اگر كشته مي شد - كه كشته هم شد - كشته شدنش افتخارآميز بود همين طور كه افتخارآميز بود همين طور كه افتخارآميز هم شد. اعتراض كرد به وضع موجود و به حكومت موجود و به شيوع فساد و به اينكه اينها صلاحيت ندارند و در طول بيست سال ثابت كردند كه چه مردمي هستند؛ و روي حرف خودش هم آنقدر پافشاري كرد تا كشته شد. اين بود كه قيامش يك قيام افتخارآميز و مردانه تلقي مي شد و تلقي هم شد.

امام حسن وضعش از اين نظر درست معكوس وضع امام حسين است. يعني كسي است كه در مسند خلافت جاي گرفته است؛ ديگر معترض به او است، و اگر كشته مي شد خليفه مسلمين در مسند خلافت كشته شده بود، و اين خودش يك مسأله اي است كه حتي امام حسن هم از مثل اين جور قضيه احتراز داشت كه كسي در جاي پيغمبر و در مسند خلافت پيغمبر كشته شود. چرا؟ فرمود: اين احترام مكه است كه از ميان مي رود. به هر حال مرا مي كشند. چرا مرا در حرم خدا و در خانه خدا بكشند كه هتك حرمت خانه خدا هم شده باشد؟!

ما مي بينيم اميرالمؤمنين در وقتي كه شورشيان در زمان عثمان شورش ‍ مي كنند، فوق العاده كوشش دارد كه خواسته هاي آنها انجام شود نه اينكه عثمان كشته شود. (اين در نهج البلاغه هست) از عثمان دفاع مي كرد، كه خودش فرمود: من اينقدر از عثمان دفاع كردم كه مي ترسم گنهكار باشم: خشيت ان اكون آثما. [2] ولي چرا از عثمان دفاع مي كرد؟ آيا طرفدار شخص ‍ عثمان بود؟ نه، آن دفاع شديدي كه مي كرد، مي گفت من مي ترسم كه تو خليفه مقتول باشي. اين براي عالم اسلام ننگ است كه خليفه مسلمين را در مسند خلافت بكشند؛ بي احترامي است به مسند خلافت. اين بود كه مي گفت: اينها خواسته هاي مشروعي دارند، خواسته هاي اينها را انجام بده، بگذار اينها برگردند بروند. از طرف ديگر اميرالمؤمنين نمي خواست به شورشيان بگويد كار نداشته باشيد، حرف هاي حق خودتان را نگوييد، حالا كه اين سرسختي نشان مي دهد، پس شما برويد در خانه هايتان بنشينيد كه قهرا دست خليفه بازتر باشد و بر مظالمش افزوده شود، اين حرف را هم البته نمي زد و نبايد هم مي گفت، اما اين را هم نمي خواست كه عثمان در مسند خلافت كشته شود، و آخرش هم علي رغم تمايل اميرالمؤمنين (اين امر واقع شد. )

پس اگر امام حسن مقاومت مي كرد. نتيجه نهاييش آنطور كه ظواهر تاريخ نشان مي دهد كشته شدن بود، اما كشته شدن امام و خليفه در مسند خلافت، ولي كشته شدن امام حسين كشته شدن يك نفر معترض بود. اين يك تفاوت شرايط زمان امام حسن عليه السلام با شرايط زمان امام حسين عليه السلام.

تفاوت دومي كه در كار بود اين بود كه درست است كه نيروهاي عراق يعني نيروهاي كوفه ضعيف شده بود، اما اين نه بدان معني است كه به كلي از ميان رفته بود، و اگر معاويه همين طور مي آمد يكجا فتح مي كرد، بلا تشبيه آن طور كه پيغمبر اكرم مكه را فتح كرد، به آن سادگي و آساني؛ با اينكه بسياري از اصحاب امام حسن به حضرت خيانت كردند و منافقين زيادي در كوفه پيدا شده بودند و كوفه يك وضع ناهنجاري پيدا كرده بود كه معلول علل و حوادث تاريخي زيادي بود.

يكي از بلاهاي بزرگي كه در كوفه پيدا شد، مسأله پيدايش خوارج بود كه خود خوارج از اميرالمؤمنين معلول آن فتوحات بي بند و بار مي داند، آن فتوحات پشت سر يكديگر بدون اينكه افراد يك تعليم و تربيت كافي بشوند كه در نهج البلاغه هست: مردمي كه تعليم و تربيت نديده اند، اسلام آشنا نيستند، آمده اند در جمع مسلمين، تازه از ديگران هم بيشتر ادعاي مسلماني مي كنند.

به هر حال، در كوفه يك چند دستگي پيدا شده بود. اين جهت را هم همه اعتراف داريم كه دست كسي كه پايبند به اصول اخلاق و انسانيت و دين و ايمان نيست بازتر است، از دست كسي كه پايبند اين جور چيزهاست. معاويه در كوفه يك پايگاه بزرگي درست كرده بود كه با پول ساخته بود، جاسوس هايي كه مرتب مي فرستاد به كوفه، از طرفي پولهاي فراواني پخش ‍ مي كردند و وجدان هاي افراد را مي خريدند و از طرف ديگر شايعه پراكني هاي زيادي مي كردند و روحيه ها را خراب مي نمودند، اينها همه به جاي خود، در عين حال اگر امام حسن ايستادگي مي كرد يك لشكر انبوه در مقابل معاويه بوجود مي آورد، لشكري كه شايد حداقل سي، چهل هزار نفر باشد، و شايد آنطور كه در تواريخ نوشته اند تا صد هزار هم امام حسن مي توانست لشكر فراهم كند كه تا حدي برابري كند با لشكر جرار صد و پنجاه هزار نفري معاويه. نتيجه چه بود؟ در صفين اميرالمؤمنين كه در آن وقت نيروي عراق بهتر و بيشتر هم بود، هجده ماه با معاويه جنگيد، بعد از هجده ماه كه نزديك بود معاويه شكست كامل بخورد، آن نيرنگ قرآن سر نيزه بلند كردن را اجرا كردند. اگر امام حسن مي جنگيد، يك جنگ چند ساله اي ميان دو گروه عظيم مسلمين شام و عراق رخ مي داد و چندين ده هزار نفر مردم از دو طرف تلف مي شدند، بدون آنكه يك نتيجه نهايي در كار باشد. احتمالا اينكه بر معاويه پيروز مي شدند. آن طور كه شرايط تاريخ نشان مي دهد نيست، و احتمالا بيشتر اين است كه در نهايت امر شكست از آن امام حسن باشد. اين چه افتخاري بود براي امام حسن كه بيايد دو سه سال جنگي بكند كه در اين جنگ از دو طرف چندين ده هزار و شايد متجاوز از صد هزار نفر آدم كشته بشوند و نتيجه نهاييش يا خستگي دو طرف باشد كه بروند سر جاي خودشان، و يا مغلوبيت امام حسين و كشته شدنش در مسند خلافت. اما امام حسين بك جمعيتي دارد كه همه آن هفتاد و دو نفر است، تازه آنها را هم مرخص مي كنند تا كشته مي شوند، يك كشته شدن صد در صد افتخارآميز.

پس اين دو تفاوت عجالتا در كار هست: يكي اينكه امام حسن در مسند خلافت بود و اگر كشته مي شد، خليفه در مسند خلافت كشته شده بود، و ديگر اينكه نيروي امام حسن يك نيرويي بود كه كم و بيش با نيروي معاويه برابري مي كرد و نتيجه شروع اين جنگ اين بود كه مدتها ادامه پيدا كند و افراد زيادي از مسلمين كشته شوند بدون اينكه يك نتيجه نهايي صحيحي به دنبال داشته باشد. [3] .


پاورقي

[1] حالا من کار ندارم که در اين جهت تفاوتي هست که امام حسين معترض بر حق بود و امام حسن امام بر حق و معترضش معترض باطل؛ وضع را از نظر اجتماعي عرض مي کنم.

[2] نهج البلاغه، خطبه 240.

[3] سيره ائمه، ص 83.