بازگشت

مواسات حضرت عباس


روز عاشورا مي شود، بنابر يكي از دو روايت ابوالفضل جلو مي آيد، عرض ‍ مي كند: برادر جان! به من هم اجازه بفرماييد، اين سينه من تنگ شده است، ديگر طاقت نمي آوردم، مي خواهم هر چه زودتر جان خودم را فداي شما كنم.

من نمي دانم روي چه مصلحتي امام جواب حضرت ابو الفضل را چنين داد، خود ابا عبدالله بهتر مي دانست. فرمود: برادرم! حال كه مي خواهي بروي، برو بلكه بتواني مقداري آب براي فرزندان من بياوري.

لقب سقا آب آور، قبلا به حضرت ابوالفضل داده شده بود، چون يك نوبت يا دو نوبت ديگر در شبهاي پيش ابوالفضل توانسته بود برود صف دشمن را بشكافد و براي اطفال ابا عبدالله آب بياورد. اين جور نيست كه سه شبانه روز آب نخورده باشند، نه، سه شبانه روز بود كه ممنوع بودند، ولي در اين خلال توانستند يكي دو بار از جمله در شب عاشورا آب تهيه كنند، حتي غسل كردند، بدنهاي خودشان را شستشو دادند، ابو الفضل فرمود: چشم! ببينيد چقدر منظره با شكوهي است، چقدر عظمت است، چقدر شجاعت است، چقدر معرفت و فداكاري است؟! يك تنه خودش را به جمعيت مي زند. مجموع كساني را كه دور آب را گرفته بودند چهار هزار نفر نوشته اند، وارد شريعه فرات شد، اسب را داخل آب برد (اين را همه نوشته اند). اول مشكي را كه همراه دارد پر از آب مي كند و به دوش مي گيرد، تشنه است، هوا گرم است، جنگيده است. همان طور كه سوار است و آب تا زير شكم اسب را فراگرفته است، دست زير آب مي برد، مقداري آب با دو دستش تا نزديك لبهاي مقدسش مي آورد، آنهايي كه از دور ناظر بوده اند، گفته اند: اندكي تأمل كرد، بعد ديديم آب نخورده بيرون آمد، آبها را روي آب ريخت، كسي نفهميد كه چرا ابوالفضل در آنجا آب نياشاميد؟ اما وقتي كه بيرون آمد رجزي خواند كه در اين رجز، مخاطب، خودش بود نه ديگران. از اين رجز فهميدند چرا آب نياشاميد:



يا نفس من بعد الحسين هوني

فبعده لا كنت ان تكوني



هذا الحسين شارب المنون

و تشربين بارد المعين



و الله ما هذا فعال ديني

و لا فعال صادق اليقين



اي نفس ابو الفضل! مي خواهم بعد از حسين زنده نماني. حسين شربت مرگ مي نوشد، حسين در كنار خيمه ها با لب تشنه ايستاده باشد و تو آب بياشامي؟! پس مردانگي كجا رفت، شرف كجا رفت، مواسات و همدلي كجا رفت؟ مگر حسين امام تو نيست، مگر تو مأموم او نيستي، مگر، تابع او نيستي؟!



هذا الحسين شارب المنون

و تشربين بارد المعين



هيهات! هرگز دين من چنين اجازه اي به من نمي دهد، هرگز وفاي من چنين اجازه اي به من نمي دهد. ابو الفضل مسير خود را در برگشتن عوض كرد. از داخل نخلستانها آمد. قبلا از راه مستقيم آمده بود. چون مي دانست همراه خودش امانت گرانبهايي دارد، راه خود را عوض كرد و تمام همتش اين بود كه آب را به سلامت برساند، چون امكان داشت تيري بيايد و به مشك بخورد و آبها بريزد و نتواند به هدفش برسد. در همين حال بود كه ديدند رجز ابوالفضل عوض شد. معلوم شد حادثه اي تازه اي پيش آمده است. فرياد زد:



والله ان قطعتموا يميني

اني احامي ابدا عن ديني



و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الامين



به خدا قسم، اگر دست راست مرا ببريد، من دست از دامن حسين بر نمي دارم، طولي نكشيد كه رجز عوض شد:



يا نفس لا تخشي من الكفار

و ابشري برحمه الجبار



مع النبي السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يسري



در اين رجز فهماند كه دست چپش هم بريده شده است نوشته اند با آن هنر وافري كه داشت، به هر زحمت بود مشك آب را چرخاند و خودش را روي آن انداخت. من نمي گويم چه حادثه اي پيش آمد، چون جانسوز است در شب تاسوعا معمول است كه ذكر مصيبت اين مرد بزرگ مي شود. [1] .


پاورقي

[1] حماسه حسيني، ج 1، ص 61و62.