بازگشت

شهادت حضرت عبدالله بن الحسن


يكي ديگر كه خيلي براي اباعبدالله جانسوز و عجيب است، اينكه همانطور كه گفتم ابا عبدالله دستور داده بودند كه اهل بيت از خيمه ها بيرون نيايند و اين دستور اطاعت مي شد فرزندي دارد امام حسن مجتبي به نام عبدالله بن الحسين كه مادر او هم در كربلا حاضر بود. (وقتي اين طفل متولد شد پدر نداشت. او در رحم مادر يا شير خوار بود پدرش شهيد شد. به هر حال پدر خود را نديده بود) و در دامن ابا عبدالله بزرگ شده بود به طوري كه ايشان براي او هم عمو بودند و هم پدر و به او خيلي علاقمند بودند اين طفل در آخرين لحظات عمر ابا عبدالله كه در گودال قتلگاه افتاده و توانايي حركت نداشتند، يك مرتبه از خيمه بيرون آمد، زينب دويد و او را گرفت، ولي او قوي بود، خود را از دست زينب بيرون آورد و گفت: والله لا افارق عمي؛ به خدا: از عمويم جدا نمي شوم.

دويد و خود را در آغوش ابا عبدالله انداخت. سبحان الله! حسين چه صبر و چه قلبي دارد! ابا عبدالله اين طفل را در آغوش گرفت. در همان حال مردي آمد براي اينكه به ابا عبدالله شمشيري بزند. اين طفل گفت: يا بن اللخناء! تو مي خواهي عموي مرا بزني؟ تا شمشير را حواله كرد، اين طفل دست خود را جلو آورد و دستش بريده شد. فرياد: يا عماه! او بلند شد حسين او را در آغوش گرفت و فرمود: فرزند برادر! صبر كن عن قريب به جد و پدرت ملحق خواهي شد. [1] .


پاورقي

[1] گفتارهاي معنوي، ص 303.