بازگشت

مرثيه عبدالله بن الحسن


اينجا مرثيه اي از يكي از فرزندان امام حسن عليه السلام مي گويم؛ جناب قاسم برادري را دارد به نام عبدالله (امام حسن ده سال قبل از امام حسين شهيد شد، مسموم شد و از دنيا رفت. سن اين طفل را هم ده سال نوشته اند. يعني وقتي كه پدر بزرگوار از دنيا رفته، او تازه به دنيا آمده و شايد بعد از آن هم بوده. به هر حال از پدر چيزي يادش نبود. و در خانه ابا عبدالله بزرگ شده بود و ابا عبدالله، هم براي او عمو بود و هم به منزله پدر). ابا عبدالله به عمه اين طفل، به خواهر بزرگوارش زينب سپرده بود كه مراقب اين بچه ها بالخصوص باشند، اين پسر بچه ها مرتب تلاش مي كردند كه خودشان را به وسط معركه برسانند، ولي مانع مي شدند. نمي دانم در آن لحظات آخر كه ابا عبدالله در گودال قتلگاه افتاده بودند، چطور شد كه يك مرتبه اين طفل ده ساله از خيمه بيرون زد و تا زينب سلام الله عليها دويد كه او را بگيرد، خودش را از دست زينب رها كرد و گفت: والله لا افارق عمي؛ به خدا قسم من از عمويم جدا نمي شوم.

به سرعت خودش را رساند به ابا عبدالله در حالي كه ايشان در همان قتلگاه بودند و قدرت حركت برايشان خيلي كم بود اين طفل آمد و آمد تا خودش ‍ را به دامن عموي بزرگوار انداخت. ابا عبدالله او را در دامن گرفت: شروع كرد به صحبت كردن با عمو، در همان حال يك از دشمنان آمد براي اينكه ضربتي به ابا عبدالله بزند، اين بچه ديد كه كسي آمده به قصد كشتن ابا عبدالله، شروع كرد به بدگويي كردن: اي پسر زناكار! تو آمده اي عموي مرا بكشي؟ به خدا قسم، من نمي گذارم او كه شمشيرش را بلند كرد، اين طفل دست خويش را سپر قرار داد، در نتيجه بعد از فرود آمدن شمشير، دستش ‍ به پوست آويخته شد. در اين موقع فرياد زد: يا عماه! عمو جان! ديدي كه با من چه كردند؟! [1] .


پاورقي

[1] حماسه حسيني، ج 1،312-310.