بازگشت

فرياد يا عماه قاسم


(ظهر عاشورا است) قاسم به ميدان مي رود. چون كوچك است، اسلحه اي كه با تن او مناسب باشد، نيست. ولي در عين حال شير بچه است، شجاعت به خرج مي دهد، تا اينكه با يك ضربت كه به فرقش وارد مي آيد از روي اسب به روي زمين مي افتد. حسين با نگراني بر در خيمه ايستاده، اسبش ‍ آماده است، لجام اسب را در دست دارد، مثل اينكه انتظار مي كشد، ناگهان فرياد: يا عماه در فضا پيچيده، عمو جان! من هم رفتم، مرا درياب.