بازگشت

من پسر امام حسن هستم


راوي كه در لشكر عمر سعد بود، مي گويد: يك مرتبه ما بچه اي را ديديم كه سوار اسب شده و به سر خودش به جاي كلاه خود يك عمامه بسته است و به پايش هم چكمه اي نيست، كفش معمولي است و بند يك كفشش هم باز بود و يادم نمي رود

رسم بر اين بود كه افراد خودشان را معرفي مي كردند كه من كي هستم. همه متحيرند كه اين بچه كيست. همين كه مقابل مردم ايستاد فريادش بلند شد:



ان تنكروني فانا ابن الحسن سبط

النبي المصطفي المؤتمن



مردم! اگر مرا نمي شناسيد، من پسر حسن بن علي بن ابي طالبم.



هذا الحسين كالاسير المرتهم

بين اناس لا سقوا صوب المزن



اين مردي كه اينجا مي بينيد و گرفتار شما است، عموي من حسين بن علي بن ابي طالب است.