بازگشت

مرگ شيرين تر از عسل


(در شب عاشورا) طفلي در گوشه اي از مجلس نشسته بود كه سيزده سال بيشتر نداشت. اين طفل پيش خودش شك كرد كه آيا اين كشته شدن شامل من هم مي شود يا نه. از طرفي حضرت فرمود: تمام شما كه در اينجا هستيد، ولي ممكن است من چون كودك و نابالغ هستم مقصود نباشم، رو كرد به ابا عبدالله و گفت: يا عماه! عمو جان! و انا من قتل؛ آيا من جزو كشته شدگان فردا خواهم بود؟.

نوشته اند: ابا عبدالله در اينجا رقت كرد و به اين طفل كه جناب قاسم بن الحسن است، جوابي نداد. از او سوالي كرد، فرمود: پسر برادر! تو اول به سوال من جواب بده تا بعد من به سوال تو جواب بدهم، او بگو: كيف الموت عندك؟ مردن پيش تو چگونه است، چه طعم و مزه اي دارد؟

عرض كرد: يا عماه! احلي من العسل؛ از عسل براي من شيرين تر است. تو اگر بگويي كه من فردا شهيد مي شوم، مژده اي به من داده اي.

فرمود: بله فرزند برادر! اما بعد ان تبلو ببلاء عظيم؛ ولي بعد از آنكه به درد سختي مبتلا خواهي شد، بعد از يك ابتلاي بسيار بسيار سخت.

گفت: خدا را شكر، الحمد الله كه چنين حادثه اي رخ مي دهد. حالا شما ببينيد با توجه به اين سخن ابا عبدالله، فردا چه صحنه طبيعي عجيبي به وجود مي آيد. [1] .


پاورقي

[1] حماسه حسيني، ج 1، ص 281.