بازگشت

شهادت حضرت علي اكبر


مردي است به نام حميد بن مسلم كه به اصطلاح راوي حديث است. مثل يك خبرنگار در صحراي كربلا بوده است. البته در جنگ شركت نداشته، ولي اغلب قضايا را او نقل كرده است. مي گويد: كنار مردي بودم. وقتي علي اكبر حمله مي كرد همه از جلوي او فرار مي كردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعي بود، گفت: قسم مي خورم اگر اين جوان از نزديك من عبور بكند، داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت!

من به او گفتم: تو چه كار داري، بگذار بالاخره او را خواهند كشت.

علي اكبر كه آمد از نزديك او بگذرد، اين مرد او را غافلگير كرد و با نيزه محكمي آنچنان به علي اكبر زد كه ديگر توان از او گرفته شد به طوري كه دستهايش را انداخت به گردن اسب، چون خودش نمي توانست تعادل خود را حفظ كند. در اينجا فرياد كشيد: يا ابناه! هذه جدي رسول الله؛ پدر جان! الان دارم جد خودم را به چشم دل مي بينم و شربت آب مي نوشم. اسب، جناب علي اكبر را در ميان لشكر دشمن برد، اسبي كه در واقع ديگر اسب سوار نداشت. رفت در ميان مردم. اينجا است كه جمله عجيبي را نوشته اند: نوشته اند: فاحتمله الفرس الي عسكر الاعداء فقطعوه بسيوفهم اربا اربا. [1] .


پاورقي

[1] حماسه حسيني، ج 1، ص 234و233.