بازگشت

موج يأس و نااميدي در نگاه حسين


حسين يعني انسان كامل، زهرا يعني انسان كامل، يعني مشخصات بشريت را دارند با كمالي عالي مافوق ملكي، يعني مانند يك بشر گرسنه مي شوند غذا مي خورند، تشنه مي شوند، آب مي نوشند، احتياج به خواب پيدا مي كنند، بچه هاي خودشان را دوست دارند، غريزه جنسي دارند، عاطفه دارند، و لهذا مي توانند مقتدا باشند، اگر اين جور نبودند امام و پيشوا نبودند، اگر العياذ بالله امام حسين عواطف يك بشر را نمي دانست، يعني اگر چنانكه يك بشر از رنجي كه بر فرزندش وارد مي شود رنج نمي برد و اگر بچه هايش را هم جلوي چشمش قطعه قطعه مي كردند هيچ دلش ‍ نمي سوخت و مثل اين بود كه كنده را تكه تكه بكنند، اين كه كمالي نشد، من هم اگر اينجور باشم اين كار را مي كنم.

اتفاقا عواطف و جنبه هاي بشريشان از ما قوي تر است و در عين حال در جنبه هاي كمال انساني از فرشته و از جبرئيل امين بالاترند. و لهذا امام حسين مي تواند پيشوا باشد، چون تمام مشخصات بشري را دارد. او هم وقتي كه جوان رشيدش مي آيد از او اجازه مي خواهد دلش آتش مي گيرد، و صد درجه از من و تو عاطفه فرزند دوستي اش بيشتر است - و عاطفه از كمالات بشريت است - ولي در مقابل رضاي حق پا روي همه اينها مي گذارد.

- فاستأذن اباه فاذن له؛ آمد گفت: پدر جان! به من اجازه مي دهي؟

- فرمود: برو فرزند عزيزم.

اينجا مورخين خيلي نكات خوبي را متعرض شده اند. نوشته اند: فنظر اليه نظر آيس منه و اوخي عينيه؛ يك نگاهي كرد نگاه كسي كه از حالات ديگري مأيوس است.

از جنبه هاي روانشناسي و تأثير حالات روحي در عوارض بدني انسان، اين يك امر واضحي است كه انسان وقتي مژده اي به او مي دهند بي اختيار مي شكفد و چشمهايش باز مي شود. انسان اگر بر بالين يك عزيز خودش ‍ نشسته باشد در حالي كه يقين دارد كه او مي ميرد، وقتي به چهره او نگاه مي كند، نيمي از چشمهايش خوابيده است، با آن نيم ديگر نگاه مي كند، يعني چشمهايش روي هم مي خوابد، كأنه دل نمي دهد خيره بشود، به خلاف آنجايي كه مثلا فرزندش قهرماني نشان داده يا شب عروسي او است، وقتي نگاه مي كند همين جور خيره است.

مي گويند: حسين را ديديم در حالي كه چشم هايش را خواباند و به جوانش ‍ نظر مي انداخت: فنظر اليه نظر آيس منه. گويي جاذبه علي اكبر چند قدم حسين را پشت سر خودش مي كشاند. او رفت ديدند حسين چند قدم هم پشت سر او روانه شد. گفت:



در رفتن جان از بدن

گويند هر نوعي سخن



من خود به چشم خويشتن

ديدم كه جانم مي رود



آمد و آمد جلو، يك مرتبه آن صداي مردانه اش را بلند كرد، عمر سعد را مخاطب قرار داد: اي پسر سعد! خدا نسلت را ببرد كه نسل مرا قطع كردي؛ قطع الله رحمك كما فطعت رحمي. [1] .


پاورقي

[1] سيري در سيره نبوي، ص 34.