بازگشت

بيدار شدن حر از خواب غفلت


(حر) مردي كه معروف بود به دليري و دلاوري، و بهترين دليلش هم اين بود كه هزار سوار به او داده بودند تا جلوي حسين بن علي عليه السلام را بگيرد، وي يك شجاع نام آوري است، حسين از دل او طلوع كرده است. همانطور كه آتشي كه در دل سماور وجود دارد، آنرا به جوش مي آورد و در نتيجه بخار فشار مي آورد و سماور را تكان مي دهد و مي لرزاند، آن آتشي كه حسين بن علي عليه السلام از حقيقت، در دل اين مرد روشن كرده بود، در مقابل جدارهايي كه در وجودش بود (او هم مثل ما و شما دنيا مي خواست، پول و مقام و سلامت مي خواست، عافيت مي خواست، به او فشار آورده مي گويد: برو به سوي حسين بن علي عليه السلام. ولي از طرف ديگر آن افكار مادي كه در هر انساني وجود دارد، او را وسوسه مي كند: اگر بروم، ساعتي بعد كشته خواهم شد، ديگر زن و فرزندان ثروتم را مصادره كند، بچه هايم بي سرپرست مي مانند، زنم بي شوهر مي ماند، اينها مانع كشته شدن او به سوي امام مي شود، اين دو نيروي مخالف به او فشار مي آورد. يك وقت نگاه مي كنند مي بينند حر دارد مي لرزد. كسي از او پرسيد: چرا مي لرزي؟ تو كه مردي شجاع بودي. خيال كرد لرزشش از ترس او از ميدان جنگ است!

گفت: نه، تو نمي داني من دچار عذاب وجداني هستم، خودم را در ميان بهشت و جهنم مخير مي بينم بهشت نسيه را بگيرم يا دنبال همين دنياي نقد بروم كه عاقبتش جهنم است. مدتي در حال كشمكش و مبارزه با خود بود، ولي بالاخره اين مرد شريف و به تعبير امام حسين عليه السلام، حر و آزاده تصميم خود را گرفت. براي اينكه دشمن مانعش نشود آرام آرام خود را كنار كشيد، بعد يك مرتبه به اسب خود شلاق زد و به سوي خيام حسيني رفت. ولي براي اينكه خيال نكنند او به قصد حمله آمده است علامت امان نشان داد.