بازگشت

شكر شهادت در ركاب امام


مردي بود كه اتفاقا در همان ايام محرم به او خبر رسيد كه پسرت در فلان جنگ به دست كفار اسير شده، خوب جوانش بود، و معلوم نبود چه بر سرش مي آيد. گفت: من دوست نداشتم كه زنده باشم و پسرم چنين سرنوشتي پيدا بكند. خبر رسيد به ابا عبدالله كه براي فلان صحابي شما چنين جرياني رخ داده است. حضرت او را طلب كردند، از او تشكر نمودند كه تو مرد چنين و چنان هستي. پسرت گرفتار است، يك نفر لازم است برود آنها پولي، هديه اي ببرد و به آنها بدهد تا اسير را آزاد بكنند، كالاهايي، لباسهايي در آنجا بود كه مي شد آنها را تبديل به پول كرد.

فرمود: اينها را مي گيري و مي روي در آنجا تبديل به پول مي كني بعد مي دهي بچه ات را آزاد مي كني.

تا حضرت اين جمله را فرمود: او عرض كرد: اكلتني السباع حيا ان فارقتك؛ درنده گان بيابان زنده زنده مرا بخورند، اگر من چنين كاري بكنم. پسرم گرفتار است، باشد، مگر پسر من از شما عزيزتر است؟!

در آن شب بعد از آن اتمام حجت ها وقتي كه همه يكجا و صريحا اعلام وفاداري كردند و گفتند: ما هرگز از تو جدا نخواهيم شد. يك دفعه صحنه عوض شد، امام عليه السلام فرمود: حالا كه اينطور است، بدانيد كه ما كشته خواهيم شد.

همه گفتند: الحمد الله، خدا را شكر مي كنيم براي چنين توفيقي كه به ما عنايت كرد، اين براي ما مژده است، شادماني است. [1] .


پاورقي

[1] حماسه حسيني، ج 1، ص 280و281.