بازگشت

دو وداع جانگداز


اباعبدالله دوبار براي وداع آمدند. يك بار آمدند، وداع كردند و رفتند. بار دوم به اين ترتيب بود كه ايشان رفتند و به طرف شريعه فرات و خودشان را هم به آن رساندند در اين هنگام شخصي صدا زد: حسين! تو مي خواهي آب بنوشي؟! ريختند به خيام حرمت، ديگر آب نخورد و برگشت آمد براي بار دوم با اهل بيتش وداع كرد: ثم ودع اهل بيته ثانيا چه جمله هاي نوراني اي دارد! رو مي كند به آنها كه اهل بيت من! مطمئن باشيد كه بعد از من شما اسير مي شويد، ولي كوشش كنيد كه در مدت اسارتتان، يك وقت كوچك ترين تخلفي از وظيفه شرعيتان نكنيد. مبادا كلمه هاي به زبان بياوريد كه از اجر شما بكاهد. ولي مطمئن باشيد كه اين، پايان كار دشمن است؛ اين كار، دشمن را از پا در مي آورد؛ و اعلموا ان الله منجيكم؛ بدانيد كه خدا شما را نجات مي دهد و از ذلت حفظ مي كند.

اين خيلي حرف است: اهل بيت من! شما اسير خواهيد شد، ولي حقير و ذليل نخواهيد شد؛ اسارت شما هم اسارت عزت است به همين جهت بود كه وقتي در كوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نان مي دادند، زينب نمي گذاشت قبول كنند. اسير بودند، ولي هرگز حاضر نشدند خواري را تحمل كنند شير را هم در زنجير مي كنند، ولي شير در زنجير هم كه باشد، شير است؛ روباه آزاد هم كه باشد، روباه است. بار دوم كه امام آمد، اهل بيت خوشحال شدند، دوباره اباعبدالله خداحافظي كردند. باز به امر اباعبدالله از خيمه بيرون نيامدند.