بازگشت

مادر فداكاري


در كربلا، ده يا نه طفل غير بالغ شهيد شدند. در مورد يكي از آنها، تاريخ مي نويسد: و خرج شاب قتل ابوه في المعركه جواني كه پدرش ‍ در معركه شهيد شده بود (ولي نگفته اند كه پدرش چه كسي بود، يعني براي ما مشخص نيست) آمد خدمت ابا عبدالله و گفت: اجازه بدهيد من بروم به ميدان.

فرمود: نه. همچنين فرمود: به اين جوان اجازه ندهيد به ميدان برود كه پدرش كشته است، همين بس است و مادرش هم اينجا حاضر است، شايد او راضي نباشد.

عرض كرد: يا ابا عبدالله! اصلا اين شمشير را مادرم به كمر من بسته است و او مرا فرستاده و به من گفته تو هم برو به راه پدر و جان خودت را به قربان جان ابا عبدالله كن. شروع كرد به خواهش و التماس كردن تا ابا عبدالله به او اجازه داد و سر اينكه معلوم شد كه او پسر مسلم بن عوسجه بوده يا پسر حرث بن جناده اين است كه اين هر دو، با خاندانشان در كربلا بوده اند، البته عبدالله بن عمير هم با خاندانش در كربلا بوده، ولي اين قدر معلوم است كه او فرزند عبدالله بن عمير نبوده است. وقتي اين بچه آمد به ميدان، بر خلاف اغلب افراد كه خودشان را به پدر و جدشان معرفي مي كردند كه من فلاني هستم، پسر فلاني، اين كار را نكرد، بلكه طور ديگري حرف زد كه در منطق، گوي سبقت را از همه ربود. وسط ميدان كه رسيد فرياد زد:



اميري حسين و نعم الامير

سرور فؤاد البشير انذير



اي مردم! اگر مي خواهيد مرا بشناسيد، من آن كسي هستم كه آقاي او حسين است، من آن كسي هستم كه او مايه خوشحالي قلب پيغمبر است، سرور فواد البشر النذير مي بينيد بچه، بزرگ، شير خوار، هر كدام در اين حادثه، مقامي دارند. (مقام عجيبي)، حالا مقام اهل بيت پيغمبر، وظيفه و رسالتي كه زنها از نظر تبليغ داشتند، به جاي خود (و در همه اينها خاندان ابا عبدالله، خودشان از همه پيش هستند. ) [1] .


پاورقي

[1] حماسه حسيني، ج 1، ص 310.